توجه به کلام پایانی در شعر از دیرباز مورد توجه شاعران بوده است. این توجه در سرودههای کلاسیک به صورت حُسن مقطع و ردّ المطلع، و در شعر نو به شکل شیوهای که نیما آن را «برگردان» نامیده است، به چشم میخورد. پس از نیما توجه به پایان اشعار از حدّ کاربرد شیوه برگردان شعری فراتر رفته و در مسیر تکاملی شعر جای خود را به آنچه در دوره اخیر «پایانبندی» (Ending) میگویند، داده است. بسامد و تنوع شیوههای پایانبندی، شعر قیصر امینپور را از زیبایی و قدرت تأثیر دوچندانی برخوردار کرده است. این توجه به «پایانبندی» و نوآوری در این شیوه به اندازهای است که میتوان وی را در پردازش پایانی شعر، شاعری خلّاق و صاحبسبک خواند. در این پژوهش، با نگاهی کوتاه به سیر توجه به پایانه اشعار و ضمن بیان کارکرد شگفت این شیوه، شگردها و نوآوریهای قیصر در پایانبندی اشعارش دستهبندی و بررسی شده است.
به طور کلي کنش روايتي يک داستان را میتوان بين دو وضعيت آغازين و پاياني در نظر گرفت. با وجود اهميتي که دو عنصر آغاز و پايان به ويژه در مباحث داستاننويسي مدرن دارند، در مقالات و گفتارهاي مربوط به داستاننويسي فارسي تقريبا هيچگونه توجهي به اين موضوع نشده است. در اين ميان گفتگو درباره پايانبندي داستان به طور کلي نسبت به گفتارهايي که آغاز روايت را مورد بررسي قرار داده است، بيشتر مورد غفلت واقع شده است. پايانبندي در حوزههاي مختلف هنر، از سينما گرفته تا موسيقي و نقاشي و معماري تا برسد به داستان و شعر، به طور طبيعي مورد توجه هنرمند بوده است؛ اما در حوزه نظريههاي نقد، اگرچه اصطلاح پايانبندي، اصطلاحي کهنه و قديمی به شمار نمیآيد، در گفتارها و مقالات فارسي، خصوصاً در حوزه داستان و روايت، تقريباً هيچ مقاله مستقلي را نمیتوان يافت که به مقوله پايانبندي پرداخته باشد؛ در حالي که در ميان مقالات جهاني، خصوصا در زمينه ادبيات، موضوع پايانبندي جزو مباحث رايج و گسترده نقد داستان است. بسياري از شاهکارهاي منظوم و منثور ادب فارسي جنبه تعليمی دارند؛ به اين معنا که هدف اصلي گوينده از داستان، بيان نتيجه است و ارتباط منطقي و تنگاتنگي ميان داستان و نتيجهاي که از آن گرفته میشود، برقرار است. در نوشتار حاضر بررسي اين عنصر در روايت کلاسيک (قصه، حکايت، افسانه) و داستان مدرن و پيوند آن با پيرنگ داستان مورد توجه قرار گرفته است و تلاش شده است سير تاريخي اين عنصر و تحولات معنايي آن از منظر ديدگاههاي مختلف منتقدان مورد نقد و بررسي قرار گيرد.
درهمتنیدگی متون، حاصلِ رویکردِ زبانشناختی به ادبیات و نقدِ متنمحور است. قیصر امین پور شاعر متعهد و نامآشنای ایران به اشکال گوناگون، تحت تأثیرِ قرآن کریم قرار گرفته است. این تأثیرپذیری گاه از مضمون و محتوا و گاه در الفاظ و فنونِ بیانی قرآن، صورت پذیرفته است. در شعر امین پور انواعِ گوناگونِ اقتباس از جمله: تلمیح، تحلیل، اثرپذیری واژگانی، اثرپذیری گزارهای و... ملاحظه میشود. علاوه برگونههای مختلف اقتباس، آرایه ایهام تناسب با تأثیرپذیری از آموزههای قرآنی، در شعر این شاعر حضوری چشمگیر دارد. قیصر از این آرایهها بیشتر به منظور بیانِ رساترِ دردها و رنجهای انسان معاصر که از معنویات دور گشته، استفاده نموده است. اثرپذیری امین پور از قرآن کریم با چنان ظرافتی همراه است که پیبردن به اصل و ریشه سرودههایش اغلب کاری دشوار بوده و نیازمند دقت و تأمّل فراوان میباشد. پژوهش حاضر، تلاشی است در جهت واکاوی شیوههای اثرپذیری قیصر امینپور که در مباحث زبانشناسی نوین از آن به عنوان «بینامتنی» یا «تناص» یاد میشود.
نوشتار زنانه از نیمه دوم قرن بیستم، به عنوان یکی از شاخههای نقد فمنیستی مطرح شد. طرفداران این نظریه در آغاز، با تأسّی از اندیشههای متعصبانه این جنبش، نوشتار زنان را در مقایسه با کلام مردان، از منظر تضاد بررسی کردند و در پی آن بودند که زبانی ویژه زنان خلق کنند؛ پساز آن، با کمرنگ شدن تعصبها و رد نظریه نخست، این ویژگیها از منظر تفاوت بررسی شد. از این نظر، زنان به دلیل روحیات و احساسات خاص خود، دارای زبانی با ویژگیهایی هستند که در کلام جنس مخالف دیده نمیشود و یا کمتر مجال ظهور مییابد. نظریهپردازان این حوزه، با بررسی انواع مختلف آثار زنان، بهویژه در ادبیات و از منظر واژگان، جملهها و موضوعات، این تفاوتها را بیان کردند. کتاب دا که در سالهای اخیر، در نوع ادبی خاطره ـ داستان و درحوزه ادبیات دفاع مقدس نگاشته شده، از جمله آثاری است که به سبب دارابودن راوی و نگارنده زن، از این ویژگیها بهرهمند است. در این مقاله، برآنیم که با بیان مهمترین این مؤلفهها، کارکرد آنها را در کتاب دا نشان دهیم و اثبات کنیم که اگرچه نقل خاطرههای حول محور جنگ سبب شده است از حضور این ویژگیها در اثر کاسته شود، همواره با اثری سروکار داریم که نوشتار زنانه را در ذهن تداعی میکند.
يكي از مهمترين شاخههاي نقد ادبي، تصحيح يا نقد متن است كه به بررسي اصالت متن ميپردازد. نگارنده با كشف غزلي واحد در “ديوان خاقاني“ و“كليات شمس تبريزي“، در اين مقاله از منظر نقد متنشناختي به اين غزل نگريسته است. تتبع مولانا در اثار و اقوال پيشينيان و از ان جمله خاقاني، سابقه حضور غزلي از سلطان ولد در ديوان كبير، تقدم خاقاني نسبت به مولوي، بررسي شكل غزل، تخلص شعر، بررسي نسخه ها و... از جمله دلايلي است كه در ردّ انتساب اين غزل به مولوي، مورد استناد و استشهاد قرار گرفته است. از نتايج اين مقاله ميتوان به تاثر مولانا از خاقاني، خطاي درج غزلي از خاقاني دركليات شمس و استفاده از اين خطا در ارائه پيشنهاد تصحيح واژهاي از غزل خاقاني اشاره كرد.