ادبیات تطبیقی رشتهای نوپا در مطالعات ادبی است و در طول دو قرن عمر کوتاه خود فراز و نشیبها و بحرانهای فراوانی را یکی پس از دیگری پشت سر نهاده است. یافتن تعریفی واحد و منسجم که مورد قبول همگان باشد کاریست دشوار تا سرحدِ ناممکن. صاحبنظران این رشته همواره بر سر نام و ماهیت این رشته با هم بحث داشتهاند. ریشه این اختلافنظرها را باید در چارچوبهای نظری ادبیات تطبیقی جستوجو کرد که تعریفهایی متفاوت و گاه متناقض، براساس آنها شکل گرفته است. درک شتابزده این نظریهها و تعریفها، بدون تأمل و تفکر در اصول بنیادین آنها، رشته ادبیات تطبیقی را سخت آسیبپذیر کرده است. ادبیات تطبیقی را گاه مقایسه، گاه بررسی مشابهتهای ظاهری دو اثر ادبی در دو زبان مختلف و گاه، بدون در نظر گرفتن هیچ معیاری، بینارشتهای پنداشتهاند. این وضعیت، همراه با شتابزدگی در راهاندازی گرایش ادبیات تطبیقی، این شاخه از دانش بشری را در ایران با آسیبها و بحران جدی روبهرو ساخته است. این مقاله میکوشد تا، ضمن تشریح زیانبارترین آسیبها، لزوم برنامهریزی جامع در این حوزه، از جمله تربیت نیروی انسانی متخصص، تدوین متون درسی و فراهم آوردن منابع تحقیق را یادآوری کند.
این کتاب نوشتاری است درباره از یاد بردن زبان فارسی و آسیبهایی که بر این زبان در طول زمان وارد شده است. واژهنامهای که در پایان کتاب آمده، نمونهای است گویای اینکه به جای واژههای ناهنجار بیگانه، میتوان چه واژههای فارسی پربار، درست و زیبایی داشت.
زبان نهتنها به عنوان ابزار ارتباطی، بلکه به عنوان مؤلفه و عنصری حیاتی در هویت فردی و جمعی انسانها نقشآفرینی میکند. فارسی به عنوان یکی از زبانهای کهن، زبان رسمی و ملی ایرانیان از قدیمالایام توانسته در مقابل تغییراتی که عمدتاً از مجاورت با دیگر زبانها و تعاملات میانزبانی پدیدار میشود، هویت خود را محفوظ نگه دارد؛ اما این سابقه و قدمت دلیلی بر آسیبپذیری آن نیست. این کتاب ابعاد و وجوهی از زبان فارسی و مسائل مرتبط با آموزش، واژهسازی، گویشها و نقشی که زبان فارسی در حفظ و تداوم هویت ایرانیان دارد را مورد بررسی قرار میدهد.
پس از چندین دهه کمتوجهی به ادبیات تطبیقی در ایران پس از فوت فاطمه سیاح(1342)، از اواسط دهه 1380 به بعد موج جدیدی در رویکرد به ادبیات تطبیقی در فضای دانشگاهی و علمی ایران به وجود آمد. برنامهای آموزشی با گرایش ادبیات تطبیقی در گروههای زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاهها آغاز شد؛ چندین نشریه علمی جدید با عنوان کلی ادبیات تطبیقی انتشار یافت؛ انجمن ادبیات تطبیقی ایران به همت تنی چند از استادان و علاقهمندان این رشته راهاندازی شد؛ همایشهای ادبیات تطبیقی متعددی که به همت استادانی مانند دکتر ایلمیرا دادور در دانشگاه تهران آغاز شده بود، با تلاش و پشتکار سایر دانشگاههای کشور، ادامه یافت.
این پژوهش نقد تقابلها و تنشهایی است که در سفرنامههای زنان غربی به چشم میخورد. ژانر سفرنامه نویسی اغلب در حاشیه پژوهشهای ادبی بوده و در این میان، سفرنامههای زنان به لبههای بیرونی این حاشیه زانده شده است؛ زیرا در جوامع مردسالار، ادبیات زنان از جایگاهی که ادبیات مردان از آن برخوردارند، بیشتر اوقات محروم بوده است. زنان غربی که در تقابل گفتمان استعمار و گفتمان زنانگی جایگاهی نااستوار و نامطمئن داشتند، تنشها و تعملاتی را در متون خود به تصویر میکشند که اغلب در متون سفرنامههای مردان غربی به چشم نمیخورد. ردپای این تنشها را میتوان در تصویرهایی که سیاحان زن غربی از شرق ارائه میدهند دنبال کرد و نقش آنها را در شکلگیری هویت و جایگاه زنان انگلیسی در گیرودار تضاد بین گفتمان استعمار و گفتمان زنانگی در قرن نوزده بررسی کرد.