پيشينه کهن تاريخ دينداري و ادبيات و تعامل خودانگيخته شان به نخستين گامهاي بشر در انديشهورزي و تفکر در احوال باطن باز ميگردد. در روزگار ما هم ادبيات، دغدغه مند انعکاس درونمايههاي مرتبط با حوزه يقين و اعتقاد و پرسشهاي هستي شناسانهاي است که به طور کلي جهان بيني آدميان را رقم ميزنند. جستار حاضر با عنايت به اين درونمايه به بررسي تطبيقي دو رمان روي ماه خداوند را ببوس از مصطفي مستور و ژان بارو ا از روژه مارتن دو گار ميپردازد. طرح سوالات بنيادين انسان مانند ايمان و دينداري و يا ناباوري و بياعتقادي و چيستي و چرايي وجود خدا، عشق و زيستن و مردن از درونمايههاي مشترک و همبسته اين دو اثر است که در قالب يک پيرنگ و شخصيتپردازي متناظر بازگو شدهاند، همانگونه که انعکاس اضطراب، تنهايي و بيپناهي قهرمانان دو داستان که به ترديد و انکار و سرانجام به ايمانگرايي دوباره ختم ميشود، از مضامين مشترک «موقعيت ديني» هر دو داستان است. در واقع اين دو رمان با وجود خاستگاههاي متفاوت و وراي ارزشهاي ادبي بومي شان در طرح مضمون بازگشت به خويشتن و رجعت به ريشههاي معناآفرين و روح نواز آدمي در روزگار غلبه ناباوري انکار و ترديد بر يقين و ايمان درنهايت توفيق يافتهاند. مقاله حاضر با تکيه بر ابزارهاي تحليلي نقد مضموني در حوزه ادبيات تطبيقي در صدد يافتن پاسخي است براي اين پرسش که مضمون مشترک اين دو اثر چه تناظرها و هم نهشتيهايي در درونمايهها و ساير اجزاي اين دو رمان واقع گرا مانند پيرنگ و شخصيتپردازيها به وجود آورده است؟
ساختارگرايي ادبي از روشهاي تحليل متون ادبي ست که ريشه در مطالعات زبانشناسي دارد. اساس مکتب ساختارگرايي را بر پايه تقابلهاي دوگانه و جهتگيري عام ساختارگرايانه را مبتني بر تحليل تقابلهاي دوگانه و رابطه بين آنها ميدانند. در اين مقاله، رمان روي ماه خداوند را ببوس اثر مصطفي مستور، بر مبناي تقابلهاي دوگانه تحليل شده است. نويسندگان در سطح روساخت رمان به بررسي تقابل شخصيتها، توصيفها و حکايتها پرداخته و در سطح ژرف ساخت آن نيز به بيان تقابلها در مضمون و محتواي اثر توجه کردهاند.
رويکرد معرفت شناسانه به عصر جديد نشان ميدهد انسان مدرن به دلايل مختلف با انسان کلاسيک تفاوت بنيادين دارد. پديده شک و شکاکيت و تنهايي انسان و حاکميت اصل احتمال به جاي يقين در باور، گفتار و کردار او چند ويژگي انسان دوره اخير است که در گذشته مصداق عيني ندارد. اين ويژگيها در آثار هنري و ادبي سده اخير بويژه نوع ادبي رمان، منعکس شده که در هر دوره و مکان با توجه مقتضيات انديشگاني آن عصر به گونهاي خاص متجلي شده است. دو رماني که با لحاظ اين مسايل در دو فرهنگ، زبان و مکان مختلف نوشته شده، «ژان باروا» اثر دو گار و «روي ماه خداوند را ببوس» اثر مصطفي مستور است که تم مشترک آنها نگاه انتقادي به سرنوشت تراژيک انسان معاصر است که به پديدههاي عيني و حتي قدسي با نگاه شکاکانه مينگرد و حتي حضور و وجود خداوند را نيز در مواردي، اعتباري ميدانند. با اين تفاوت که بايد رمان مستور را رمان ديني و بومي در وهله اول و فلسفي در وهله دوم دانست؛ لاجرم غلظت و حدت طرح اين مباحث به اندازه رمان دوم نيست در حالي که رمان دو گار در تمام فصول و بخشها يک رمان فلسفي ناب است که با نگاه راسيوناليستي و استدلالهايي از نوع برهاني، قضايايي چون حضور خداوند، دين و مذهب را زير سوال ميبرد. نگارنده در اين مقاله، ضمن نقد دو رمان با رويکرد تحليلي ـ تطبيقي، عنصر شخصيت را در اين دو اثر به صورت مقايسهاي تحليل و بررسي ميکند و به اين نتيجه ميرسد که رمان مستور اگر چه در طرح مساله و پردازش زوايا، طرح و روايت داستاني به مانند رمان ژان باروا موفق بوده در نحوه پرداخت و فرجام، عمق و ژرفايي رمان دو گار را ندارد.
مبحث اقتباس همچنان از مباحث مناقشه برانگیز مطالعات نظری و تحلیلی سینما و ادبیات تطبیقی به شمار میرود. دادلی اندرو (1945) که از نظریهپردازان متأخر مطالعات سینمایی است در نوشتارهای پیاپی مبحث اقتباس سینمایی را مورد بررسی قرار داده و با توجه به مناسبات ممکن میان متن ادبی و سینمایی دستهبندیهای مختلفی را درباب چیستی، چرایی و اصناف اقتباس ارائه کرده است. ما در این مقاله با تکیه بر نظریات دادلی اندرو، ابتدا با برشمردن انواع اقتباس سینمایی نوعی رویکرد حداکثری به مقوله اقتباس را که بر مفاهیمی نظیر بینامتنیت تکیه دارد، مطرح میکنیم و با رویکردی تطبیقی متنِ داستانِ مهمان مامان (1375) اثر هوشنگ مرادی کرمانی (1323) و متنِ فیلمِ سینمایی مهمان مامان اثر داریوش مهرجویی را از این منظر مورد بررسی قرار میدهیم. طبق نظریه اندرو، اقتباس مهرجویی در دسته «تلاقی» قرار میگیرد و نوعی اقتباس بینامتنی به شمار میرود که از مزیتها و کارکردهای قابل قبولی برخوردار است. این اقتباسِ موفق بازنمود گفت وگوی چند متن مجزّاست و از همین روست که کارگردان توانسته از رهگذر بسط و تغییر در پارههایی از متنِ اصلی باعث غنایِ اثر اقتباسی شود.
رمان نو همچنان از جريانهاي تأثيرگذار ادبيات مدرن به شمار ميرود. در ادبيات داستاني معاصر ايران نيز ميتوان بارقههايي از به كارگيري عناصر و شيوههاي روايي رمان نويي را مشاهده كرد. اين گرايش نزد داستاننويسي نظير بهرام صادقي تشخص ويژهاي يافته است، تا آنجا كه بسياري او را نماينده رمان نو در ايران دانستهاند. اين البته در حالي است كه خود بهرام صادقي هرگونه تأثيرپذيريِ آگاهانه از رمان نو را انكار كرده است. در نوشتار حاضر، با تكيه بر بايستههاي نظري مطالعات تطبيقي در ادبيات، به بررسي همسويي و همنوايي عناصر داستاني و پيرنگ در خواب خون بهرام صادقي و پاك كنهاي روب گرييه پرداختهايم و تلاش كردهايم كه بيهيچ پيشداوري درباره تأثيرپذيري صادقي از جريان ادبي رمان نو، درصدد پاسخ به اين سؤال برآييم كه با توجه به معيارهاي موجود در يك اثر زبده رمان نويي نظير پاك كنها، تا چه اندازه ميتوان اثري مثل خواب خون بهرام صادقي را نمونهاي از يك متن رماننويي به حساب آورد؟