ادبیات تطبیقی از دهه هفتاد میلادی بر اساس نظریات رنه ولک و هنری رماک پا به عرصه جدید مطالعات بینارشتهای نهاد. مطالعه ارتباط بین ادبیات و هنر، مانند ادبیات و نقاشی، یکی از عرصههایی است که توجه پژوهشگران ادبیات تطبیقی را در چند دهه اخیر به خود جلب کرده است. در این نوشتار کوشیدهایم با بررسی شعر و نقاشی سهراب سپهری، ارتباط بین ادبیات و هنر را روشن کنیم. آنچه در این پژوهش بینارشتهای تحلیل میشود، مفاهیم ایستایی و پویایی است که در بیان نوشتاری شعر و بیان تصویری نقاشی به روشهای متفاوتی رخ مینماید. هرچند اهمیت این پژوهش در بینارشتهای بودن آن است، منظر جدیدی برای درک بهتر اشعار و نقاشیهای سهراب سپهری میگشاید. نویسندگان تلاش کردهاند تا با تبیین چارچوب نظری و روش تحقیق، راه را برای مطالعات بینارشتهای در این حوزه از قلمرو ادبیات تطبیقی بگشایند.
کسانی که در ادب فارسی از روی صدق و تانی و نه از سر هوی و تمنی، تاملی مستمر و بی وقفه به منظور کشف اصول و موازین حاکم بر ادب و فرهنگ ایران داشته اند، نیک می دانند که از جمله مظاهر توانایی شگفت آور سخن سرایان بزرگ و افسونگر فارسی زبان، آنست که با قدرت استفاده از قانون تجرید و تعمیم ذهن خلاق و آفرینشگر خویش، بخوبی توانسته اند با رویت مناظر در صحنه حیات و اندیشه در کار روزگار و ژرفکاوی در پدیده های گیتی و ترکیب آن ها با یادها و خاطره ها و خوانده ها و شنیده ها و در یک کلام دانسته ها آمیزه ای از عبرت و حکمت پرداخته و با عرضه دستاوردهای تامل و تجربه در قالب سخنان منظوم و منثور خوانندگان آثار خویش را از چشمه سار زلال ذوق سلیم خود سیراب ساخته و قریحه جمال پرست آن ها را نوازش داده، آدمیان را از زادگان طبع جویای کمال خویش برخوردار و کامیاب گردانند...
در این اثر، نگرش و دیدگاههای سهراب سپهری و فروغ فرخزاد که در آثارشان انعکاس یافته، بررسی شده است .برای این منظور، نگارنده شعر ((مسافر)) سهراب سپهری را برگزیده، ابتدا ساختار درونی و بیرونی آن را تشریح و سپس بنیانهای فکری و معرفتهای عرفانی، روان شناختی و تاریخی آن را بیان میکند .در بخش دوم نیز برای بررسی و تبیین نگاه فروغ فرخزاد به مجموعه هستی، منظومه ((ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)) انتخاب و بعد از بازخوانی، ساختار آن شروع و بیان شده است.
قهرمان با تصاویری که از آنان ارائه میشود به قهرمان بدل میشوند. در این پزوهش، با رویکردی بینارشتهای و با توجه به نظریههای پسااستعماری، تصاویری را که در رسانههای واژگانی و تصویری قرن بیستم از قهرمان/ سرباز انگلیسی در شرق ارائه شده است، بررسی میکنیم. تامس ادوارد لارنس در فیلم لارنس عربستان به کارگردانی دیوید لین به یک شوالیه قهرمان تبدیل میشود؛ اما شوالیهای از جنس دنکیشوت. این قهرمان با قهرمانهای روزگار ملکه ویکتوریا متفاوت است. اگر در تصاویر ارائه شده از قهرمان/ سربازهای انگلیسی در ادبیات و رسانههای روزگار ملکه ویکتوریا هرگونه اشتراک و شباهت بین خود و دیگری انکار میشود، در تصاویری که در قرن بیستم از لارنس ارائه میشود، تعاملی دوسویه و پیچیده بین فرودست و بالادست به چشم میخورد: لارنس، در عین حفظ تفاوتها، از نیرو و سرزندگی اعراب الهام میگیرد و تا حدودی با آنان در میآمیزد. روند رشد شخصیت قهرمان/ سرباز در این پژوهش بررسی خواهد شد.
پس از چندین دهه کمتوجهی به ادبیات تطبیقی در ایران پس از فوت فاطمه سیاح(1342)، از اواسط دهه 1380 به بعد موج جدیدی در رویکرد به ادبیات تطبیقی در فضای دانشگاهی و علمی ایران به وجود آمد. برنامهای آموزشی با گرایش ادبیات تطبیقی در گروههای زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاهها آغاز شد؛ چندین نشریه علمی جدید با عنوان کلی ادبیات تطبیقی انتشار یافت؛ انجمن ادبیات تطبیقی ایران به همت تنی چند از استادان و علاقهمندان این رشته راهاندازی شد؛ همایشهای ادبیات تطبیقی متعددی که به همت استادانی مانند دکتر ایلمیرا دادور در دانشگاه تهران آغاز شده بود، با تلاش و پشتکار سایر دانشگاههای کشور، ادامه یافت.