یحیای زکریا به دلیل حقگویی نخست به زندان میافتد و سپس سرش را به تیغ کین بریده در تشتی سیمین به حضور پادشاه میآورند و سر بریده بیوقفه سخن حق خود را تکرار میکند. شباهت این ماجرا با رویدادهای کربلا و شهادت امام حسین (ع) باعث پرداختن تعزیهنامهنویسان به این شخصیت بوده است. همه این تعزیهنامهها بر مبنای روایت قرآنی ماجرا نوشته شده است. اما نمایشنامهنویسان اروپایی، از جمله اسکار وایلد، این ماجرا را براساس روایت انجیل نوشتهاند. اسکار وایلد در اسطوره تغییراتی نیز صورت داده که از جمله بخشیدن صبغهای از شخصیت حضرت یوسف به شخصیت یحیای پیامبر و افزودن انگیزهای عشقی به ماجراست. در مقاله زیر ویژگیهای مشترک شهیدانی همچون امام حسین (ع)، سیاوش و یحیای پیامبر در تعزیهنامههای ایران و نمایشنامه سالومه بررسی میشود.
"قدیمیترین نشانههای سکونت بشری در تپه یحیی که روی خاک بکر وجود دارد تعدادی خانههای کوچک خشتی است که آثار باقی مانده آنها در پنج لایه رویهم قرار گرفته است آزمایش کربن 14 ثابت کرد که قدیمیترین این آثار مربوط به نیمه هزاره پنجم پیش از میلاد است و بناهای آن دوره کهن بصورت محوطههای کوچک چهارگوشی بود و اندازه هر ضلع آن به حدود پنج فوت (یک متر و نیم) می رسد. اشیائی که از سنگ صابون ساخته شده بصورت مهرههای ساده تا ساغرهای جالب بوده و جملگی شباهت بسیار به اشیاء مشابهی دارد که در دورترین مراکز تمدن دوران مفرغ همچون موهنجودارو، مرکز تمدن هاراپا در دره سند و همچنین در ماری واقع در بین النهرین مشاهده گردیده است. تصور می رود بازرگانی بین دره بینن النهرین که از حیث مواد اولیه فقیر بوده با مردم ناحیه تپه یحیی موجبات فراهم شدن پایگاه اقتصادی و بازرگانی را برای بسط مدنیت در هزاره چهارم موجب گشته باشد و احتمالا در تپه یحیی یک حوزه فرهنگی عیلامی بوجود آمده و بازرگانی این منطقه با نواحی شرقی انگیزههائی را فراهم آورده که منجر به ظهور تمدن هاراپا در خلال هزاره سوم پیش از میلاد شده است. کشف خطوط پروتو عیلامی در تپه یحیی که در پانصد مایلی شرق این مناطق قرار دارد نمودار وجود روابط بازرگانی بین این ناحیه،با شهرهای بین النهرین میباشد که منجر به ظهور شهرهائی در این قسمت از ایران در هزاره چهارم پیش از میلاد و همچنین بعدها باعث گسترش تمدنهای شهری در دره سند گردید."
مقاله حاضر به بررسي و معرفي سنت فکري و نظام معرفتي دو شاعر و پژوهشگر از دو جغرافياي فرهنگي متفاوت يعني مولانا، شاعري از سنت فکري شرق، و ژاک سالومه، محققي از سنت فکري و نظام معرفتي غرب، ميپردازد. آنچه منجر به اين مقايسه شده، اقتباس ادبي سالومه از قصه «طوطي و بازرگان» مولانا در «قصه مرد» عاشق(Le conte de l'homme très amoureux) است. او از اين قصه هماني را درک ميکند که سنت فکري او به شکل آموزه در ذهنش گماشته است. سالومه به قصه «طوطي و بازرگان» نگاهي مغرب زميني دارد. به اين معنا که در سنتهاي فکري مغرب زمين چندان به مباحث ماورايي، آن گونه که ما در عرفان و فلسفه شرق (نه صرفا ايران) به آن معتقديم، نگريسته نميشود. بلکه تاثير فلاسفه انگليسي به ويژه کساني چون هابز، لاک و هيوم بر جريانات پس از خود، در فلسفه فرانسه محصولي به بار آورد که بيش از هر چيز نگاهي تجربهگرا و پوزيتيويستي را به همراه داشت. به اين معنا که محسوسات و مشاهدات پايه اساسي اظهار نظرها و تحليلهاي فکري قرار گيرد. در اين مقاله، با استناد بر سابقه ادبيات عرفاني در غرب و بکارگيري تحقيقي جامع از نظرات اين دو نويسنده و با تاکيد برفصل مشترک عقايد تعليمي آنان، به تحليل تاثير يکي ازارکان اساسي ادب عرفاني ـ «چگونه سخن گفتن» ـ توجه ميگردد. اين امر در شناسايي اقتدار فرهنگ و ادبيات غني ايران در جوامع غربي سهم بسزايي دارد و بر اين مدعا صحه ميگذارد که ادبيات صوفيانه و تعليمي ايران همواره مورد بهرهبرداري فرهنگي قرار گرفته است.
ادبيات جهان ماندن در پردههاي پندار را دشمن بزرگ آدمي دانسته و به شيوههاي گوناگون آن را بازنمايي كرده است. ادبيات ايران از ديرباز جز پرداختن به مضاميني همچون فداكاري، عشق و آگاهي در برابر رذايلي مثل دروغ، فريب، ريا، تزوير، سالوس، توهم و خيال باطل نيز صف كشيده است. مرغابي وحشي ايبسن نيز بر چنين مضاميني استوار است. اين مقاله به همانندي «خواب» دردناك در مرغابي وحشي اشاره ميكند و آن را با «خواب خرگوشي» در ادبيات فارسي همسنگ ميداند. بحث اصلي مقاله اين است كه برآشفتن ناشيانه اين «خواب» مايه فعالشدن مكانيزم دفاعي خواب آلودگان است و اين كار فقط از كساني برميآيد كه بتوانند نظير فرزانه افسانه زندگي عطار، از خود بگذرند و شرايطي مهيا كنند كه ديگران حتي از آنها فراتر بروند. به عبارتي، اين مقاله بر محور اين سخن ميگردد كه روشنگران وامانده در تاريكي همچون رطب خوردگانياند كه منع رطب نتوانند.
امپراتوران يا به گفته مولانا «پادشاهان ظاهر» مظهر نفس و بنده هوي و شيطانند که بر خويشان خود نيز ابقا نميکنند. امپراتور جونز در نمايشنامهاي از يوجين اونيل به همين نام، کاريکاتوري از پادشاهان ظاهري است که در پايان امپراتوري پوشالي خود، از شبي هولناک ميگذرد و در آن پس از تجسم صحنههايي از اعمال جنايتکارانه خود، سرانجام به چنگ انقلابيون گرفتار ميشود. جونز در سلطنت کوتاه خود، همچون همه پادشاهان ظاهري، نه بر داد که بر طلسمي متکي است که همچون توهمي، هم او و هم بوميان را اسير خود کرده است. طلسم گلولهاي نقرهاي است که امپراتور جز با آن به چيزي هلاک نميشود. همچون توهمي که مکبث نيز با باور به پيشگويي خرافه جادوگران بدان گرفتار بود. در مقاله زير نمونههايي از اين توهم در پادشاهان ظاهري، همچون امپراتور جونز، مکبث، پرگونت و اوزيماندياس در نمايشنامههايي از اونيل، شکسپير و ايبسن و شعري از شلي، با نگاهي به همين مفهوم در ادبيات ايران پيگيري شده است.