اصطلاح «بوياترنج» تنها يک بار در شاهنامه فردوسي به کار رفته است. اين اصطلاح بيانگر داستان اسطورهاي مستقلي است که در شاهنامه نيامده است. با بررسي ادبيات اوستايي، متون پهلوي، روايات فارسي زردشتي و حماسههاي شفاهي ميتوان سه سرچشمه براي اين اسطوره در نظر گرفت: 1. اسطوره جمشيد و آسن خرد که در آن جمشيد، آسن خرد ربوده شده توسط اهريمن و ديوان را از دوزخ/ شکم اهريمن بازمي گرداند. 2. اسطوره جمشيد و تهمورث که در آن جمشيد براي بازگرداندن تهمورث که توسط اهريمن بلعيده شده، دست در تن دوزخي او فرو ميبرد و تهمورث را بيرون ميکشد، اما دست او پوسيده ميشود و بوي بد ميگيرد و با گميز درمان ميشود. 3. اسطورهاي در حماسههاي شفاهي که در آن دست رستم در اثر فرو بردن در شکم ديو سپيد بوي بد ميگيرد و او همواره ترنجي طلايي پر از بوي خوش در دست دارد. در اين مقاله با توجه به اين سه سرچشمه، بنيادهاي اسطورهاي بوياترنج بازشناسي و سپس اين اسطورهبازسازي شده است.
این دفتر، دیباچه کتابی است در تاریخ نهضتهای ملی ایران و چون پاره چشمگیر از این نبرد همیشگی را دربر دارد و نشان میدهد که چگونه ایرانیان پس از چند قرن کوشش و جنبش، به پایمردی و دستیاری فره ایزدی، تازیان را به زانو درآوردند و به خاک و خون کشیدند؛ بنابراین به طور مستقل چاپ شده است.
این کتاب دربرگیرنده منتخباتی از شاهنامه فردوسی است که برای شاگردان سیکل اول متوسطه در سال 1307 و زیر نظر محمدجواد تربتی و به نظریه وزارت معارف آن زمان منتشر شده است. داستان هفت خوان رستم، داستان رستم و سهراب، داستان رزم رستم و اسفندیار و با هم آویختن لشکر رستم و اسفندیار چهار داستانی هستند که از شاهنامه فردوسی در این کتاب گنجانده شدهاند.
آيين زرواني از كهنترين آيينهاي بشري است كه با زندگي و انديشههاي ابتدايي انسان در پيوند است. يكي از برجستهترين آموزههاي اين آيين باور به سرنوشت و بخت و تاثير سپهر و روزگار در زندگي انسان است. هرچند در متون اوستايي از اين آيين چندان ياد نشده است، اما در متون پهلوي جايگاهي مهم دارد كه از اين طريق به متون فارسي زردشتي، فارسي و عربي راه يافته است. يكي از مهمترين منابع مطالعاتي در باب آيين زرواني زبان، فرهنگ و ادبيات گوراني است. گذشته اين زبان به روزگار هخامنشي برميگردد و تا به امروز پايدار مانده و ادبياتي غني و پربار دارد. سرود «دينو» يكي از نمونههاي زرواني در فرهنگ گوراني است. گفتگوي شاعر با روستاي محل سكونت خود، روزگار و فلك در اين سرود سرشار از انديشههاي زرواني در شكايت از روزگار است. در اين مقاله به شيوهاي توصيفي به معرفي متن گوراني، آوانگاري، ترجمه، واژهشناسي و تحليل اين سرود پرداخته شده است.
گرشاسپ پهلواني است که روان او از بارگاه اهورا و همچنين خود او از حماسه ملي، شاهنامه، رانده شده است. روان او به بهشت راه ندارد زيرا آتش، پسر اهورا مزدا و امشاسپند ارديبهشت را آزار رسانيده، در شاهنامه نامآور نيست زيرا سرسپرده ضحاك انيراني است پس در هر جايي كه خواست اهــورا مزدا و دوستي مردمان ايران ياريگر پهلواني نباشد، او در ناخودآگاه اين مرز و بوم جايگاهي ندارد. او در جنگ تيري ميخورد، ديو خواب اهريمني براو چيره ميگردد و تن او هزاران سال در خواب ناآگاهي فرو ميرود تا اين كه بر روان او نوري اهورايي ميتابد و از خواب بيدار ميگردد، به سوي اهورا ميرود و براي به دستآوردن دوستي ايران و ايراني ضحاك را ميكشد. با ميانجيگري زردشت، گناه آزردن آتش او نيز به پاس كردارهاي اهـورايي آمرزيده ميگردد و در فرجام، روان او به بهشت برين راه مييابد.