داكتارو نويسنده سياسي چپگرايي است كه نوشتارهاي خود را در مرز گنگ و تار تاريخ و داستان ميآفريند. در اين مقاله، با تكيه بر ديدگاه فراداستان تاريخنگارانه بر رمان رگتايم به واكاوي اين انگيزه پرداخته شده است. در اين رمان، داكتارو نخست با نگرشي نقادانه، داعيه پيشرفت در دوره ترقي را زير سوال ميبرد، سپس با واكاوي شخصيتهاي داستانياش، كه برآمده از اقليتهاي جامعه آمريكايي، به ويژه سياهان و مهاجراناند، بيعدالتيها را باز ميتاباند. كالهاوس والكر و تاته بيانگر انسانهايياند كه در پي متبلور ساختن روياهاي خويشاند. آنان، با اين كه هر دو از لايههاي اقليتند، اما براي رسيدن به هدفهايشان، هر يك راهي متفاوت اختيار ميكند. سرانجام به نظر ميرسد با وجود اين كه داكتارو وجود تغيير را در جامعه «دوران ترقي» خيلي پررنگ نميبيند اما براي رسيدن به خوشبختي موعود در روياي آمريكايي، همواره رگههايي از اميد را باقي ميگذارد.
اين نوشتار به شيوه داستانسرايي ناثانيل هاثورن، به عنوان نقطه عطف تاريخ ادبيات آمريكا، ميپردازد. يكي از پيامدهاي انقلاب آمريكا بيبند و باري و ترك پايبندي به ارزشهاي خشكه مقدسان بود. كمي بعدتر رومانتيسيسم اين شكاف را با ستايش فرديت نويسنده و نقش او در ايجاد يك شخصيت نوين آمريكايي ژرفتر كرد. با در نظرگرفتن اين حقيقت كه هاثورن در چنين وضعيتي مينوشت، انتقال چنين مفاهيم مذهبي وسياسي را به درون قلمرو داستان هاثورن ميديد و تلاش ميكرد پيش زمينههاي خشك پيشين را بشكند و آنها را با شيوهاي كه ابايي از محدودكردن معني و دلايل وقايع ندارد، جايگزين كند تا، بدين ترتيب، از منظري متفاوت به دنيا و ساكنانش نظر بيفكند. اين مقاله هاثورن را نويسندهاي آگاه نسبت به هنر خويش معرفي ميكند، براي اثبات اين سخن به بخشهايي از وقايع داستان اشاره ميشود كه هنرمند از خود ردپا بر جاي ميگذارد. همچنين، اين گفتار با تاكيد بر بخشهاي متفاوت داستانهاي وي و همچنين با تاكيد بر زنجيره وقايع، بر اين نكته انگشت ميگذارد كه هاثورن راه را براي تفاسير متفاوت از متنهاي خويش باز ميگذارد، كاري كه به صورت نمادين تلاشي است براي رهايي از قيد و بندهاي دست و پا گير جامعهاش.
اين مقاله به بررسي موسيقي و نسبت آن با مفهوم شرقشناسي و ديگر مفاهيم كليدي در انديشه و نقد ادوارد سعيد ميپردازد. با توجه به مركزيت موضوع فرهنگ در آثار سعيد و تاكيدي كه او بر رابطه و تباني آن با امپرياليسم، استعمار و نگاه شرقشناسانه ميگذارد، موسيقي كلاسيك غرب در آراي او اهميت مييابد. تحليل زمينههاي فرهنگي ـ اجتماعي موسيقي كلاسيك غرب (در يكي از واپسين آثار سعيد) چونان هنري كه باز تاباننده جامعه بود و هم اثر گذار بر آن، از ديگر موضوعات مطرح شده در اين نوشتار است. اين مقاله با بررسي ماهيت تناقض آميز موسيقي از ديدگاه سعيد ـ هنري مخاطبمدار و عمومي و در عين حال عميقا خصوصي ـ پايان مييابد.