هر چند قرار بود ادبيات پس از جنگ جهاني دوم نقشي ابزاري و تبليغاتي در بازسازي جامعه سوسياليستي بخش شرقي آلمان به عهده بگيرد و رسالت سياسي داشته باشد، اما سيطره ايدئولوژي مارکسيستي بر اين گستره در عمل چندان آسان نيفتاد. جستار حاضر به نقد سه اثر مهم ميپردازد که نقش برجستهاي در شکستن سدهاي ايدئولوژيک و گشايش فضاهاي خلاقانه ادبي داشتند و توانستند به مدد مضمونها و ساختارهاي ويژه خود، از گفتمان تکگوي حاکم فاصله بگيرند و با ادبيات جهان پيوندي ارگانيک برقرار کنند. اين آثار در سه دهه متفاوت نوشته شدهاند و درونمايههاي متفاوتي دارند، اما هر يک به ترفندي از تن دردادن به پيش نهادههاي رئاليسم سوسياليستي سر باز زدهاند. اين پژوهش نشانگر آن است که خردگرايي، شکگرايي، دروننگري و فردگرايي چنان در فرهنگ آلماني زبان ريشه دوانده بود که حتي نويسندگان متعهد به جهانبيني مارکسيستي حاضر نشدند، آموزههاي «رئاليسم سوسياليستي» را بيچون و چرا بپذيرند.
بیگمان، هر نویسندهای با شگرد روایی و دستور زبان خاص خود داستانی با شکل جدید پدید میآورد. در این راه گاه از الگوهای روایی کلاسیک، مدرن و پسامدرن استفاده میکند و گاه نیز با هنجارشکنی، شیوه نوینی را در دنیای داستان ایجاد میکند. عباس معروفی با شگرد روایی خاص خود و پیروی از الگوی روایی مدرنی، رمان پیکر فرهاد را نوشته و برخی از مؤلفههای پستمدرنیسم را در داستانش مورد توجه قرار داده است؛ به گونهای که این مؤلفهها داستان او را به دنیای رمانهای پستمدرن نزدیک میکند. پیکر فرهاد رمانی است که از هر گوشه آن صدای متنی به گوش میرسد و در بطن هر ماجرایی شخصیتی تاریخی به چشم میخورد. نویسنده با چنین تمهیدی بسیاری از سخنان خود را در میان سطور داستان میگنجاند و آشکارا احساس خود را به شخصیتهای تاریخی داستانش نشان میدهد. او در بحث بینامتنیت، آنجا که آگاهانهاین مولفه را به کار میگیرد، بیشتر به آثار شاعران و نویسندگان دلخواهش نظر دارد. فروغ فرخزاد، احمد شاملو و صادق هدایت و بیش از همه آثار نظامی مورد توجه معروفی هستند. علاوه بر این دو مؤلفه، او اصل عدم قطعیت را ـ که مهمترین ویژگی پسامدرن است ـ در داستان مبنا قرار میدهد. در واقع، اساس پیکر فرهاد بر رؤیا، ابهام و تردید است. هیچ چیز در این داستان قطعی نیست. همه حوادث در فضایی خوابزده و رویاگونه میگذرد و روای داستان روایتگر حوادثی است که هنوز رخ نداده است.
در ورود مطالعات بینامتنی به هنر، توجه برخی اندیشمندان بینامتنیت در تحلیلهای بینامتنی از مطالعات ژرار ژنت به سازکارهای مختلف متن جلب شده است. ژنت با طرح ترامتنیت پنج قسم از این روابط را پیش روی تحلیلگران متن گذاشت. این مطالعات به مروز زمان به سینما نیز راه یافت. هدف این مقاله، بررسی ابرمتنها و پیرامتنها ـ دو جزء ترامتنیت ـ در سینمای ایران است. در مواجهه با برگرفتههای سینمای درخواهیم یافت که یک متن فیلمی از متون دیگر ـ چه ادبی، چه دیگر متون ـ به صورتهای مختلف برمیگیرد. یکی از مسائل این پزوهش، شناخت انواع برگرفتهها سینمایی و ویژگیهای آنهاست. در روابط پیرامتنی، متنی در آستانه متنی دیگر قرار میگیرد و به نظر میرسد نسبت آن با زمان اکران مهمترین مسئله در این رابطه است. هدفی که در کنار این مسائل دنبال می شود، معرفی الگویی از روابط بینامتنی است که انواع این برگرفتهها و روابط زمانی پیرامتنی را در سینمای ایران مشخص کند. برای رسیدن به مناسبات ابرمتنی و پیرامتنی در سینمای ایران، برخی فیلمهای سینمای ایران در دو دهه 1370 و 1380 بررسی شده است.
در نيمه دوم قرن بيستم، تعدادي از انديشهورزان و نظريهپردازان حوزه ادبيات، تحت تأثير دستاوردهاي پربار هرمنوتيك فلسفي، ضرورت تكوين «هرمنوتيك ادبي» و يا «رويكرد هرمنوتيكي به متون ادبي» را طرح كرده و با نگرشها، انتظارات و پيشنهادهاي گوناگون پا به عرصه اين ميدان نهادهاند. بعضي از ايشان، چون پتر سوندي، نوع خاصي از هرمنوتيك را مدنظر دارند، كه توان آن را داشته باشد، نخست به بازخواني و ساماندهي پيشينه تاريخي نظريههاي تأويل ادبي بپردازد، و سپس در هماهنگي با مدرنترين روشهاي نقد ادبي و زبانشناختي، جوابگوي پرسشهاي بنياديني باشد كه ذهن منتقدان ادبي از ديرباز با آنها مشغول بوده است. بعضي ديگر، چون هانس روبرت يآوس و اومبرتو اكو، خود از پايهگذاران مكتبهاي ادبي محسوب ميشوند، و قصد دارند دامنه نقد ادبي را به مدد پرسشهاي جامع هرمنوتيكي گسترش دهند و با رجوع به مباني محوري اين مبحث، اعتبار تئوريها و انديشههاي خود را محك زنند. جستار حاضر به نقد و بررسي منتخبي از مهمترين رهيافتها و نظريههاي هرمنوتيك ادبي، مناسبات آن با ساير ديسيپلينهاي مشابه علوم انساني، و تلقيهاي مختلف از وظايف و كاركردهاي آن ميپردازد و سوالاتي نيز در مورد توان آشتيپذيري هرمنوتيك با روشهاي تأويل متن و نظريههاي نقد ادبي مطرح ميكند. توجه اساسي اين مقاله اما به ديدگاهها، راهكارها و معضلات ويژهاي معطوف است كه در تقاطع انديشههاي محوري تأويل ادبي و پرسشهاي هرمنوتيكي شكل ميگيرند.
از پايان دهه هفتاد قرن بيستم ميلادي، ادبيات آلمان شاهد حضور فزاينده نويسندگان خارجي تبار آلمانينويسي است كه تجارب بينافرهنگي خود را پيرامون موضوعاتي محوري چون آوارگي، گسست، بيگانگي، بحرانهاي هويتي و تضادهاي فرهنگي و اجتماعي بازنمايي ميكنند. جستار حاضر به چگونگي طرح تضادها و مشكلات فرهنگي، اجتماعي و هويتي در متون منتخب «ادبيات مهاجرت» (Migrationsliteratur) در دو دهه پاياني قرن بيستم ميپردازد و نشان ميدهد كه تجربههاي بيگانگي، ناهمساني و ناهمزماني در اين متون، بازتابهاي بسيار متنوعي داشته و دستخوش دگرگونيهاي پرشتاب و چشمگيري بوده است. ادبياتي كه در آغاز با سوداي مبارزه عليه تبعيض و پيشداوري پا به ميدان گذاشته بود، در مدت زمان كوتاهي موفق شده است با طرح سوژههاي نو و تنوع شكلي و زباني از حاشيه گفتمانهاي فرهنگي به عمق نفوذ كند و جايگاه ويژه خود را در ادبيات معاصر آلمان بيابد.