نسبیگرایی که در نظریههای نقادانه جدید، اصلی پذیرفته شده محسوب میشود، حاصل تحولات فکریای است که ریشه در فلسفه پدیدارشناسیِ هوسِرل دارد و در نقد ادبی، بویژه با آرای نظریهپردازانِ «مکتب کنستانس» در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافت. تا پیش از پیدایش این نظریهها، سمت وسوی اصلیِ نقد ادبی را تلاش برای یافتن معنایی تغییرناپذیر در متن تشکیل میداد. این رویکردِ مطلقگرا، غایت نقد ادبی را در «کشفِ» معنایی میدید که مؤلف در مقام خداوندگارِ متن در آن استتار کرده است. در بخش نخستِ این مقاله، ابتدا به پس زمینه مطلقگرایی در نقد ادبی سنتی در قرن نوزدهم خواهیم پرداخت، سپس نشان خواهیم داد که حتی «نقد نو» در چند دهه نخستِ قرن بیستم ـ که داعیه رهانیدن متن از بند زندگینامه مؤلف و ملاحظات برون متنیای مانند تاریخ را داشت ـ در نهایت نتوانست از نسبیستیزی در نقد مصون بماند. در بخش بعدی استدلال خواهیم کرد که دیدگاهِ پدیدارشناختیای که ثنویت سوژه/ اُبژه را محل تردید قرار داد، راه را برای نسبیگرایی به منزله دیدگاهی نافذ در نقد ادبی جدید باز کرد. مطرحشدنِ «نظریه دریافت» توسط هانس رابرت یاوس و ولفگانگ آیزر سهم بسزایی در ترویج این نظر داشت که عملِ نقد ماهیتی بین الاذهانی و لزوماً نسبی دارد. بخش پایانیِ این مقاله، به نتیجهگیری از بحثهای ارائه شده اختصاص دارد.
رولان بارت این کتاب را در سال 1966 در بحبوحه مباحثههای قلمی دو جناح نقد نو و نقد قدیمی در فرانسه در پاسخ به محافل کهنهاندیش ادبی و دانشگاهی نوشت و در آن از نقد نو که آن را نقد تأویلی مینامد، در مقابه نقد کهنه و به قول او «نقد فرهنگستانی» دفاع کرد. این کتاب در مجموعه آثار بارت جایگاهی ویژه دارد و در آن او از ساختگرایی به پساساختگرایی و هرمنوتیک نزدیک میشود. از آزادی نقد در بازنگری آثار کلاسیک با برداشتی نو هواداری میکند و اثر را دارای معناهایی چندگانه میداند که سبب میشود ناقدان بتوانند در زمانهای گوناگون از زاویههای مختلف درباره آن سخن بگویند.
شعر کوتاه «نشانی» در زمره معروفترین سرودههای سهراب سپهری است و از بسیاری جهات میتوان آن را در زمره شعرهای شاخص و خصیصهنمای این شاعر نامدار معاصر دانست. این شعر نخستین بار در سال 1346 در مجموعهای با عنوان حجم سبز منتشر گردید. بسیاری از منتقدان ادبی و محققان شعر معاصر «نشانی» را در زمره اشعار مهم سپهری دانستهاند و بعضاً قرائتهای نقادانهای از آن به دست دادهاند.
لاک گفته بود که هویت فردی عبارت است از هویت ضمیر خودآگاهی که از طریق استمرار در زمان جریان دارد؛ به عبارت دیگر، فرد به واسطه خاطرههایی که از افکار و اعمال گذشتهاش دارد، با هویت مستمر خود ارتباط مییابد. هیوم نیز جایگاه منشأ هویت فردی را در مجموعه خاطرههای فرد میدانست: « چنانچه خاطره ای نداشتیم، هرگز هیچ گونه تصوری از علیت نمیداشتیم و نتیجتاً تصوری هم از آن زنجیره علت و معلولی که نفس یا ذات ما را تشکیل میدهد، نمیداشتیم». این دیدگاه از خصوصیات رمان است؛ کندوکاو در شخصیت آدمی، آن گونه که در نفوذ متقابل خودآگاهی گذشته و حال آن نشان داده میشود؛ موضوعی که بسیاری رماننویسان از استرن گرفته تا پروست، به آن پرداختهاند.