سنتی ژرف و پایدار هست که انسان امیدوار است کسی بیاید و او را از محنتها نجات بخشد. این فرد قهرمان آرمانی است. ویژگیهایی که به قهرمان آرمانی نسبت داده میشود متأثر است از آنچه انسان در آیینها و اسطورههایش درباره نمونه نخستین انسان میاندیشیده است و در پرتو آن آیین، راز آفرینش را تبیین میکرده است. در این کتاب با توجه به کارکردهای نخستین انسان، چگونگی و علت تغییر و تحول پیش نمونه نخستین انسان به نخستین شاه بررسی شده، آنگاه با توجه به علت پیوند قهرمان با نخستین آفریده، جابجایی اسطوره نخستین آفریده با قهرمان نجاتبخش توضیح داده شده است. ضمن اشاره به کسانی چون کیخسرو، طهمورث، جمشید، کیومرث و سیاوش که دارای ویژگیهای نخستین انسان و نخستین شاه هستند، به مسئله نجاتبخشی و قهرمانی آرمانی آنها نیز استناد شده و همچنین برای اثبات آیینی بودن این مسئله به نمونههایی از آن در قالب داستان سیمرغ، ققنوس و سگ آبی اشاره شده است.
از ایران باستان و روم قدیم و اروپای اعصار گذشته گرفته تا امروز در هر مقطع از مقاطع حیات آن ملت ها، قهرمانان بزرگی برخاسته و برق و آذرخش شمشیرشان معجزه ها در میادین کارزار و عرصه های آغشته به خون پیکار آفریده اند و به ملت های خود، سعادت، قدرت، عظمت و شوکت، ارزانی داشته اند. هرچند که در پایان کار شمشیرهایشان شکسته شده و خود در خون خویش غوطه ور گشته اند ولی نامشان در صفحات تاریخ و اذهان ملت های جهان، جاودانه باقی مانده است که از آنها افتخارات پدیدار گشته است. به هر حال هرگاه نیاز کشور و ملتی به ظهور قهرمان و بزرگمرد انقلابی وجود داشته آن قهرمانان و مرد بزرگ را خداوند با رسالتی خاص به آن کشور و ملت اعطا نموده تا به ملت و کشور خود خدمات درخشانی عرضه نماید. نگارنده این کتاب قصد دارد که ابرمردترین و قهرمان ترین آن مردان درخشان را با زندگی نامه اعجاب انگیزشان معرفی کند...
((ناصر حریری)) در این کتاب کوشیده است دو شخصیت شاهنامه یعنی ((رستم)) و ((افراسیاب)) را به دور از اندیشه آرمانی و ارزشهای ویژه، بررسی و معرفی نماید .نگارنده ابتدا به اجمال دوره اساطیری و پهلوانی در شاهنامه را بازگو میکند ;سپس نقش و کارکرد رستم در عهد پهلوانی و نبردهای او روایت میگردد .افزون بر آن، سعی شده چهره واقعی رستم که برخوردار از نوع انسان است با همه ضعف و قوتها به تصویر کشیده شود .در پی آن، چهره افراسیاب و تبیین شخصیت او در شاهنامه، فراهم میآید .
«هاويه» نخستين مجموعه داستان كوتاه ابوتراب خسروي است. به منظور دريافت شيوه نويسنده و تحليل داستانها، به کمک روش ساختارگرايي تودوروف پس از استخراج پيرفتها، ژرف ساخت داستانها را تحليل کردهايم. ژرف ساخت اين مجموعه مبتني بر مبارزه با زمان و مظاهر آن است. بررسي ساختار روايتها نشان ميدهد نويسنده آگاهانه در پي آن است که ژرف ساخت را در شيوه و ساختار روايتها نيز بازتاب دهد و ميان روايت و ژرف ساخت تا حد ممکن تناسب ايجاد کند؛ در روايتهاي ساده و تک محور که ترکيب پي رفتها زنجيرهاي است نويسنده به کمک عناصر ديگر نظير ايجاد شک و تعليق، ژرف ساخت مبارزه با زمان را بازتاب ميدهد و در مواردي که ترکيب پيرفتها تناوبي است با ايجاد حالتي دوري، ژرف ساخت مذکور را همخوان ميسازد. فقط داستان «هاويه آخر» داراي روايتي چندمحور است و روايتي واحد به چند شکل تکرار شده تا با اين تکرار، ژرف ساخت مقابله با زمان به منظور براندازي يا بياعتبار کردن آن تداوم يابد.
با توجه به كثرت كاربرد راست در مفهوم سوي و جهت، محققان در گزارش يا تصحيح متون پيشين، از جمله شاهنامه، وقتي به تعبير «راه راست» برخوردهاند، آن را در مقابل راه يا جانب چپ تصور كردهاند و از ريشه كهن «راه» و معني اصلي «راه راست» غفلت كردهاند. بررسي كتابخانهاي تعبير «راه راست» در متون كهن نشان ميدهد، وقتي «راست» صفت «راه» باشد، داراي مفهوم سوي و جهت راست در مقابل چپ نيست، بلكه به معني آشكار و روشن است و «راه راست» به معني آشكار و روشن يا راه آشكار و مشهور و گشاده در مقابل راه بي راه، راه ناشناخته و نامسلوك و پوشيده به كار رفته است. در اين مقاله، پس از تبيين ريشه و مفهوم راه راست در برابر راه بي راه، تدبيري نظامي را نشان دادهايم كه در شرح متون كهن از آن غفلت شده است، همچنين چند سهو و خطاي كاتبان يا مصححان متون كهن را اصلاح كردهايم.