روانشناسی علمی نوین، خودآگاهی را تمرکز نفس بر خویشتن و یا قرار دادن خود در کانون توجه نفس، تعریف میکند. چنین حالتی به دلیل آشکار شدن تعارض خود، سبب اضطراب و یا افسردگی میشود چون فاصله خود واقعی با دو نوع دیگر را آشکار میکند، یعنی خود بایسته ـ خود توانمندی که با امکانات فعلی میتوان به آن نایل شد ـ و خود آرمانی ـ خودی که مستلزم تحقق آرمانها و خیالپروریهاست. مردم برای پرهیز از درد و وحشت خوداگاهی، نفس را به امور بیخودکننده و غفلتآور مشغول میکنند ماننده پناهبردن به الکل و موسیقی و پرکاری و ... مولوی همین معنی را با دقت و زیبایی در مثنوی بیان کرده است. به نظر او جمله مردم یا به مستی یا به شغل و ننگ خمر و زمر از خودی به بیخودی میگریزند تا خودآگاهی، آنان را دچار عذاب نکند. بر این منوال، مولوی علم و فلسفه و عقل را نیز راههایی برای اشتغال نفس و گریز از خودی در بیخودی میداند که همچون ننگ خمر و زمر باعث دوری انسان از اصل و خودآگاهی و لذا رستگاری میشود. این نظر اخیر یعنی ناهمخوانی ذاتی پیشینی علم و فلسفه با نفس اصیل، منطبق با روانشناسی علمی نیست.
در «بیخودی» اقبال فردیت «خود» همواره باقی میماند از این رو مسئولیت و تکلیف ـ که بارزترین خصیصه خودی ساخته و پرورده است ـ در این هنگام نه تنها از میان نمیرود، بلکه بس بزرگتر و سنگینتر میگردد. این است که وقتی همین «خودی» به عنایت حق برای رسولان او شناخته میشود، همان مسئولیت، آنان را بیشتر به میان مردم میآورد و استوارتر و جان آهنگتر میگویند: «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم».