«بنیاد اندیشی»، روح علوم اسلامی است و این بنیاداندیشی، چنانکه در حکمت عربی مشخص است، بیشتر به عالم ثابتات و بقا توجه دارد، اما از سوی دیگر، عرف جاهلی و قبیلگی و عادات طبیعی و اغراض بشری اقوام، در کنار یونانزدگی و یهودزدگی نظری و عملی، جامعة اسلامی را به سوی انحطاط برده و همین ممیزی، موجب شده است که بسیاری از معانی قدسی به صورت ممسوخ، ناسوت زده و عرفی (عصری) گردند. در این میان، پس از تحلیل توانمندی فقر و تفکر فقهی، که شأن بیرونی، قدرت و نظم اجتماعی اسلام را بروز میداد در مراحل پیشرفتهتر، اسلامشناسی مدرن در ساحت فلسفی و عرفانی اسلام تمرکز یافت و بر آن تأکید کرد. برای بسیاری از شرقشناسان، «ابن خلدون» به مثابه متفکری که در عالم جدید حضور داشته و بر فلسفه، صورتی عرفی و این جهانی زده است،کمال اندیشه اسلامی تلقی شد. حال، ما در وضع نویی قرار گرفتهایم؛ راهی که غایت آن میتواند تحقق و احیای شئون دیگری از عالم و علوم اسلامی در ذیل تجلی تام و تمام عالم اسلامی باشد. شرط لازم ورود به این مرحله، خود آگاهی و بازاندیشی در مبادی تفکر و علوم جهان اسلامی است. در کتاب حاضر، بازاندیشی در موضوعهای: «حجیت عقل و وحی در عالم اسلامی»، «جوهر ایمانی علوم اسلامی» و «نحوة تطور، تنازع و تقابل آنها با فلسفة یونانی از آغاز تا پایان قرن ششم و هشتم اسلامی»، که پایان عصر توانمندی عالم اسلامی نیز محسوب میشود، پرداخته شده است.
کتاب حاضر بخش دوم از جلد چهارم اسفار صدرالمتالهین شیرازی است که در آن بابهای هشتم تا انتهایی یازدهم یعنی :ابطال تناسخ، ملکات نفس انسانی، معاد روحانی و معاد جسمانی تشریح شده است" .اسفار اربعه "یکی از کتابهای فلسفی ملاصدرا است که وی با در هم آمیختن حکمت اشراق، حکمت مشاء، فلسفه عرفانی محییالدین بن عربی و براهین فلسفی خود آن را تالیف کرد" .ملاصدرا وجود را که اصل و حقیقت هر چیز است، هیات واحد میداند، و برای آن مراتب متعددی که از حیث ضعف و شدت و نقص و کمال با هم فرق دارند، قایل است .این نظر ملاصدرا با نظر شیخالشراق هم متفاوت است، چه سهروردی، شدت و ضعف و نقص و کمال را در ماهیت قایل است نه در وجود .موضوع دیگری که ملاصدرا در آن ابتکار نشان داده است، فرضیه مشهور به حرکت جوهری است .پیش از او اکثریت حکما از آن جمله ابن سینا حرکت را در اعراض جسم طبیعی میدانستند...ملاصدرا از فرضیه حرکت جوهری نتایجی چند میگیرد از آن جمله اثبات معاد جسمانی است . حاصل کلام او این است که در روز رستاخیز روح انسان به همان هسته اصلی و جوهر ثابت که ماده جسم است (نه به صورت جسم که محسوس است و در مدت حیات دستخوش تغییرات و تحولات) میپیوندد و آدمی با این کیفیت برای پس دادن حساب دوباره زنده میشود .او برای این که از سب و شتم و تکفیر مصون ماند، میکوشید تا مطالب فلسفی را با احادیث و اخبار وفق دهد و مدلل دارد که شرع و حکمت معارض یکدیگر نیستند ."
بدائع الحكم، اثر على بن عبدالله زنوزى است كه در آن، به هفت پرسش فلسفى درباره واجبالوجود و صفات او مانند علم و... پاسخ علمى و تحقيقى داده است. افزون بر ارزشمندى جوابهاى عالمانه مؤلف، اين اثر از آن جهت كه آخرين متن فلسفى است كه يك حكيم اسلامى در آستانه وقوع انقلاب مشروطيت نوشته و از سوى ديگر شايد اولين متنى است كه به فلاسفه غربى نظير كانت، لايب نيتز و... توجه كرده، از نظر تاريخ فلسفه و سير تحولات فلسفه اسلامى حايز اهميت است. «بدائع الحكم» به سال 1307ق، تأليف و هفت سال بعد براى اولين بار منتشر شده است. تصحيح اين اثر را آقايان محمدجواد ساروى و رسول فتحى مجد به سامان رساندهاند. كتاب حاضر از مقدمه مصححان و مقدمه نویسنده و متن اصلى تشكيل شده است. نویسنده، مقدمه كتابش را اينگونه زيبا آغاز كرده است: خدايى را ستايش كنيم و پرستش، كه هستى و بودش را آلايش نيستى و نابودى نيست؛ پس يكتا و بىهمتا و زنده و دانا و بينا و شنوا و گوياست. بايسته گوهر پاکش را وابستگى و پيوستگى و آميختگى، شايسته و بجا نيست و پاکيزه بودش را، تيرگى و افسردگى و كشيدگى و اندازه و جاى و سوى و روزگار و پذيرش، روا، نه؛ كه درياى شاداب هستىاش را نه كرانه بود و نه پاياب.
نوشتار حاضر با مباحثی در باب اسمشناسی تاریخی آغاز شده و به دنبال آن با استناد به آثار دینی، اساطیری و فلسفی از دورههای مختلف تاریخی سخن به میان آمده است .در بخش دوم نیز درباره تجلی فرهنگ در دورههای اساطیری ماقبل یونان، دوره یونانی، قرون وسطی، دوره اسلامی و دوره جدید توضیح داده شده است .
کتاب حاضر، روایت تطور تاریخی ایران پس از عصر صفوی است که با تکیه بر مفهوم زندگی غربزدگی، در فرهنگ شرق و غرب، نگاشته شده و این مباحث را دربردارد: مبانی فرهنگ و هنر در شرق و غرب، زمینههای روابط فرهنگی و هنری ایران و غرب، پیدایی منورالفکری سکولار و روشنفکری دینی، گفتوگویی در باب غربزدگی در مدرنیسم دینی معاصر، مبانی هنر در شرق و غرب، شعر و ادب دنیای نفسانی، غربزدگی در نقاشی سنتی ایران، از نمایش سنتی تا نمایش غربزده، و غربزدگی در موسیقی سنتی ایران. به تصریح نگارنده: “نهضتی که در دوره رنسانس به نهضت اومانیسم یا انسانمداری تعبیر شد. همانچیزی بود که در صورت آدابدانی و بشریت تجلی کرده بود اصل و مبدا جدایی تمدن غرب از تمدنهای شرقی و دینی همین نهضت بود. فرهنگ غرب پس از رنسانس، علیالخصوص قرن هجدهم به سرتاسر عالم توسعه یافت و به منزلهی تنها فرهنگ موجود زندهی عالم تلقی گردید. بدینطریق فرهنگ زندگی غربیان چون الگو و نمونهی اعمال شرقیان. تلقی شد. در ضمن فرهنگمداری غرب، اعتقاد به برتری اروپایی نیز پدید آمده است که یک نظریهی شبه علمی محسوب میشود. داروینیسم که در قلمرو زیستشناسی و تاریخ طبیعی پدید آمد، نظریهی نوید استیلای تمدن غرب بر آسیا تلقی شد. نظریهی استبداد شرقی و قبول ضعف جسمانی و فکری شرقیان نیز که از آوای مونتسکیو و منورالفکران و قبل از آنان، سیاحانی که با اصول و تفکر غربی به شرح و زندگانی اقوام شرق پرداخته بودند، داروینیسم اجتماعی صحه میگذاشت.