در ادامه پیش فرضیه مطرح شده در خصوص امکان استفاده از ریاضیات در تجزیه و تحلیلهای ادبی و به ویژه داستان کوتاه، در بررسی حاضر، چشم اندازی به نظریه سیستمها و چگونگی استفاده از آن در تحلیل داستان کوتاه گشوده شده است. بحث به داستان کوتاه محدود شده و در همین راستا شخصیتپردازی و به ویژه نحوه ارتباط شخصیتها در آغاز و پایان داستان با استفاده از برخی اصول نظریه سیستمها ارزیابی شده است. مهمترین نتایج به دست آمده به قرار زیر است: 1. داستان به طور کلی یک سیستم است یا به عبارتی، نظام سیستمیک در آن حکمفرما است. بنابراین، اصول نظریه سیستمها در مورد داستان میتواند مصداق داشته باشد.2. در حالت خاص ممکن است سیستم به ازای همه ورودیها یک پاسخ ثابت بدهد و در ظاهر، ورودی و خروجی سیستم با هم مساوی باشند. این نظریه میتواند در مورد بسیاری از داستانهای مدرن امروز مصداق داشته باشد. در واقع، این گونه سیستمهای با پاسخ ثابت را میتوان از نظری جزو ابداعات داستانهای کوتاه مدرن دانست.3. نکته دیگر در نظریه سیستمها، مساله حساسیت است. عملکرد سیستمهای داستانی نویسندگانی مانند ارسکین کالدول و اُ.هنری حساسیت هنری ندارد، یا بهتر بگوییم در مقایسه با داستانهای نویسندگانی مانند ج.د. سالینجر، درجه حساسیت به مراتب پایینتری دارد.4. موضوع دیگر مطرح در نظریه سیستمها، متغیرهای تصادفی است. داستان اسقف چخوف پایانی جبری دارد ولی داستان بانو با سگ ملوس در محدودهای از حالتهای پایانی میتواند نوسان کند. احتمال وقوع وقایع متفاوت تقریبا معادل است. 5. سیستمهایی وجودد دارد که رفتار نهایی آنها مستقل از نحوه شروع است. در واقع خروجی مستقل از ورودی است. از این نظر، داستانهای نویسندگانی مانند موپاسان با کوتاه نویسانی مانند چخوف در تقابل هم قرار میگیرند.6. قابلیت دیگر در سیستمها، مجموعهای از توان ایجاد هوشمندی است که تحت دو اصطلاح علیت و بازخورد درباره آنها بحث میشود. مساله حافظه سیستم در این مقوله مطرح میشود. بر این اساس است که داستانهای ایساک بابل و ج.د. سالینجر علی رغم پیچیدگی موضوعی قابل درک هستند.7. مساله روی آوردن به فرم به جای طرحهای از پیش تعیین شده که در داستان کوتاه قرن بیستم رواج یافت، بر اساس نظریه سیستمها، به ویژه مساله استقلال اجزای سیستم قابل تبیین است.
کتاب هزار و یک حکایت یکی از تالیفات مرحوم خلیل خان ثقفی است. ایشان در پاریس به مطالعه کتب مختلفی از آثار نویسندگان عربی، مراکشی، الجزایری، فرانسوی، ژاپنی، چینی، انگلیسی، آلمانی که حکایات را نوشته بودند نمود و مصمم گردید که با اطلاعات شخصی حکایات مختلفی را بهم درآمیزد و اندک اندک آنرا تا پانصد حکایت درآورد ولی با فرصتی که در مدت یک سال بدست آورد و شور و ذوقی که پیوسته در تدوین کتاب از خود ابراز می نمود کم کم حکایات گردآورده او از یک هزار تجاوز نمود و نام آنرا هزار و یک حکایت نهاد و پس از بازگشت به میهن حک و اصلاح مختصری نمود و نام آنرا هزار و یک حکایت نهاد و منتشر نمود...
در این داستان پلیسی جنایی، احمد به همدستی سه نفر از دوستانش دست به آدمربایی مسلح میزند .آنان، سرمایهداری به نام پرویز پازوکی را میربایند .در این ماجرا احمد، راننده پازوکی را به قتل میرساند و در پی آن وقایعی رخ میدهد که داستان براساس آن شکل گرفته است.
داستان کوتاه «داش آکل» از برجستهترین داستانهای صادق هدایت و از جمله داستانهای برجسته ادبیات معاصر ایران است. در این داستان بنمایههای تفکر ارنست همینگوی در شخصیتپردازی، که به نوعی مکتب فکری او را تشکیل میدهد، خود را به معاینه نشان میدهد. آرمانگرایی، تعلق به جهان اقلیت، آسیبدیدگی، فرجام شوم، تسلیم دردآلود و در نهایت پیروزی در عین شکست، از مهمترین وجوه اشتراک شخصیت داش آکل با شخصیتهای مورد علاقه نویسنده آمریکایی است.
صادق چوبک از جمله بينانگذاران داستان کوتاه در ايران است. عليرغم نوسانهايي که در تکنيک او وجود دارد، وي نويسندهاي توانمند و تاثيرگذار در تاريخ ادبيات داستاني ايران بوده است. به همين ترتيب نقش ارنست همينگوي از نظر تاثير در شکلگيري داستان کوتاه به عنوان يک قالب جدي هنري در جهان انکارناپذير است. چوبک برخي داستانهاي کوتاه خود را کاملا به سبک همينگوي نوشته است. در بسياري از داستانهاي کوتاه او، ردپاي همينگوي مشاهده ميشود. علاوه بر اين، تاثير همينگوي حتي در رمان او (تنگسير) مشهود است. با اين حال، به طور طبيعي برخي از ويژگيهاي داستاننويسي او چه در بعد انديشه و چه در بعد تکنيک با همينگوي متفاوت است و در مواردي اين تفاوت به طور کامل خود را نشان ميدهد. در اين بررسي، هدف آن است که وجوه مشترک و متفاوت شيوه نويسندگي چوبک در مقايسه با ارنست همينگوي مورد توجه قرار گيرد. در اين مجال بررسي داستانها و مقايسه آنها در دو بعد درونمايه و ساختار انجام گرفته است. نتايج بررسي نشان داده است که صادق چوبک نخستين نويسنده ايراني است که به گرتهبرداري از ارنست همينگوي پرداخته است. عيني گرايي، استفاده از ضدقهرمانها و بکارگيري شيوه نگارشي خاص همينگوي، از موارد عمده شباهت ميان برخي آثار دو نويسنده است. از وجوه مهم تفاوت دو نويسنده، يکي عدم پيروي چوبک از يک سبک واحد، ديگري درونمايههاي آشکار و صريح داستانهاي چوبک و در نهايت گرايش چوبک به داستانهايي با لايههاي سطحي روانشناختي است که در آثار همينگوي قابل مشاهده نيست. ضمن اين که چوبک نيز مانند بسياري از پيروان همينگوي در درک عميق شيوه نگارشي او موفق نبوده و تنها به گرتهبرداري سطحي پرداخته است.