از رویکردهای مهم و دیرینه قرآن پژوهان، تأمل در زبان و چگونگی فهم و تفسیر این متن عظیم است که دارای وجوه گوناگون دینی، معرفتی و هنری میباشد. از جمله این رویکردها، رویکرد ادبی و زبان شناسی به قرآن است که افرادی چون سید قطب، مستنصر میر، نیل رابینسون، ایزوتسو، آنگلیکا نویورت طرح و آثاری در این زمینه تألیف کردهاند. با پیشرفت تحلیل مباحث گوناگون زبان شناسی و نشانه شناسی در متون مختلف، دریافته میشود که متن قرآن کریم و از جمله قصص قرآنی در بردارنده بسیاری از شگردهای زبانی در رساندن و القای مفاهیم متعالی خویش است که از این حیث کمتر به آنها پرداخته شده است. این پژوهش با تحلیل داستان موسی و خضر در سوره کهف، بر اساس تحلیل نشانه معناشناسی گفتمانی به توصیف و تبیین انواع نظامهای گفتمانی چون رخدادی، تجویزی و تنشی در این داستان میپردازد. با توجه به این نکته که در این تحقیق، ما هرگز در صدد این نیستیم که ارزش قصص قرآن را به سبب دارا بودن این نظامهای گفتمانی بدانیم، بلکه با قبول تعالی همه جانبه این متن برآنیم که این بعد از نظامهای گفتمانی را در ساختار و محتوای آن آشکار سازیم. به سخنی دیگر در صدد توصیف این نظامها در سطح و عمق این قصه هستیم تا از این رهگذر به بیان و اثبات یکی دیگر از ابعاد ارزشمند قصههای قرآنی پرداخته شود. روش تحقیق به شیوه تحلیل محتوا و بر اساس نظریههای نشانه معناشناسی است که توسط افرادی چون گرمس و کورتز در سالهای اخیر مطرح شده است.
این کتاب از شش مقاله تشکیل شده که هر یک از مقالات واحد مستقلی است که میتواند بدون توجه به مقاله بعد و قبلش مطالعه شود؛ ولی در تنظیم آنها کوشیده شده مباحث کلیتر زودتر مطرح شوند و مقالاتی که به گونهای با هم مرتبط هستند، کنار هم قرار گیرند. این مقالات جنبه فنی زبانشناسی ندارند و در نوشتن آنها خواننده غیرزبانشناس ولی علاقمند به مباحث زبان و زبانشناسی مدنظر بوده است. این کتاب کوشیده تا بعضی از مسائل زبانشناسی را توضیح و تبیین نماید. عناوین مقالات کتاب به این ترتیب است: زبان در خدمت باطل، همزبان شدن با شمپانزه، پدیده زبان از دو دیدگاه، تفاوتهای فردی در زبان و علل آنها، نابسامانیهای زبانی، کلمات تیره و شفاف: بحثی در معناشناسی.
لادیسلاو زگوستا در کتاب مشهور و کلاسیک خود، راهنمای فرهنگ نویسی، در بحث از «معنای واژگانی»، به اهمیت و لزوم مطالعات معنایی، و مشخصاً به تحلیلهای مربوط به مشخصه های معنایی اشاره و اذعان میکند که فرهنگنویس در کار خود به مطالعاتی از این دست و بررسی ابعاد معنایی واژههای مربوط و رویکردهای نامنگر نیاز دارد. رویکرد معنانگر که به تدوین فرهنگهای الفبایی میانجامد صورت واژهها را مبنا قرار میدهد و به ارائه معنای آنها در قالب تعاریف فرهنگنگاشتی میپردازد. رویکرد نامنگر، که موضوع این مقال است، جهتی وارونه دارد. از معنا آغاز و به ارائه جمعی الفاظی میپردازد که به گونهای در آن معنا اشتراک دارند. ساختار فرهنگهایی که زیر چتر اصطلاح فرهنگ نامنگر قرار میگیرند، از قبیل گنجواژهها، اصطلاح نامهها و فرهنگهای تصویری، از این رویکرد تأثیر میپذیرد.
نشانه ـ معناشناسي يکي از ابزارهاي علمي تحليل نظامهاي گفتماني است که سازکارهاي شکلگيري و توليد معنا را در متون بررسي و مطالعه ميکند. در نشانه ـ معناشناسي با عبور از نشانهشناسي ساختگراي محض به نشانهشناسي پديدارشناسي و نشان دادن مسير حرکت نشانهها به نشانههاي استعلايي، عوامل معرفت شناسانه آثار فرصت بروز و ظهور بيشتري مييابد. شعر «عقاب» از پرويز ناتل خانلري و «آرش کمانگير» از سياوش کسرايي، اشعاري روايت محور هستند که به دليل در برداشتن ماهيتهاي شوشي و کنشي گوناگون و پروراندن کنشهاي ارزش آفرين و اسطورهساز در نهايت داستان، ويژگيهاي يک روايت را دارند و از اين جهت، براي بررسي و تجزيه و تحليل نشانه ـ معناشناختي گفتمانهاي حاکم بر آنها ارزشمند و درخور توجه هستند. در ابتدا و ميانه اين دو داستان، نظامهاي گفتماني تجويزي و القايي يا تعاملي شناختي جريان دارد. در ادامه، به دنبال گفت وگوها و پديداري روايتهاي تعاملي، دو نظام ارزشي شکل ميگيرد که از چالش ميان آنها ديناميک معنايي گفتمان تامين ميشود و به نظام تنشي ميانجامد که بر اساس دو ارزش گسترهاي و فشارهاي قابل تبيين است. اين پژوهش ضمن تحليل انواع نظامهاي گفتماني مانند نظام گفتماني تجويزي، القايي و رخدادي در اين دو شعر، به بررسي اين متون از ديدگاه نظريات تقابلي گرمس و مربع معنا و گذر از مربع معنايي به فرايند تنشي ميپردازد و در پي پاسخ به اين پرسش است که شعر روايي فارسي تا چه حد ظرفيت تحليل نظامهاي گفتماني را داراست.
ملاّصدرا یکی از فیلسوفان بزرگ عصر صفوی است که صوفیان و دانشمندان صاحبقدرت این روزگار را در قالب آثار مختلف خود توصیف، ترسیم و نقد میکند. وی مانند بسیاری از حکما و فلاسفه شیعه در این دوره، مشربی ذوقی و صوفیانه اتّخاذ مینماید و در مقام دفاع از تصوّف و ردّ و انکار تشرّع خشک ظاهری و فقهای منسوب به حکومت برمیآید و با تلفیق و ترکیب متناسبی از براهین عقلی و کشف و شهودهای عرفانی موجد حکمت صدرایی و عرفان فلسفی و تصوّف شیعی میگردد که بازتاب این تفکّرات در آثار گوناگون وی دیده میشود. از جمله آثار ذوقی ملاّصدرا که جلوهگاه اندیشههای ناب و متعالی اوست، مجموعه اشعار صوفیانه وی میباشد که در عین حال، آیینه تمامنمایی از روزگار و ابنای زمانه اوست و سرشار است از بُنمایههای کلّی تصوّف با رویکردی جدید که عبارتست از ترکیب تعالیم نظری تصوّف با عرفان عملی و فلسفه. این پژوهش با بررسی اشعار صوفیانه او به روش تحلیل محتوا ضمن استخراج و معرّفی این موتیفهای صوفیانه، در صدد پاسخ به این پرسش است که چگونه ملاّصدرا با بهکارگیری برخی از موتیفها، اصطلاحات و رمزهای ادبیّات تصوّف چون عشق، می و ساقی و خرابات و ... در منظومه تداعیهای عارفانه به توصیف برخی از گروههای اجتماع عصر خویش میپردازد و تا اندازهای، بعضی منشها و کنشهای صوفیان، عالمان، فقیهان و متشرّعان زمانه خویش را باز مینمایاند.