مشکاة الانوار یا ترجمه آن به فارسی "چراغدان نورها" اثر با ارزش امام ابوحامد محمد غزالی، که در اصل به زبان عربی نگاشته شده است. این کتاب در حدود سال 499 هجری قمری به صورت رساله ای تحریر شده است و چندین ترجمه فارسی از آن انجام شده است. کتاب حاضر که ترجمه ی فارسی مشکاة الانوار است، در سال 1357 شمسی توسط صادق آیینه وند صورت گرفته است. مترجم در مقدمه چنین می نویسد: کتاب حاضر با قلت حجم، دریایی از معنا را در بر دارد و بی شک جزو شاهکارهای غزالی است. بر خلاف انتظار، آن گونه که باید از این کتاب استقبال نشده است. شاید بتوان علت این بی توجهی را در نکات زیر جستجو کرد: متفکران اسلامی، خاصه مخالفان غزالی، چون او را ناقد و هادم فلسفه ی مشاء می پنداشتند، هرگاه به مقابله و پاسخگویی برخاسته اند، سعی شان بر این بوده تا تنها در آن مبحث و از آن دیدگاه-دفاع از فلسفه مشاء-با وی درافتند و در این مجال موضوع نظر ایشان بیشتر همان کتاب تهافت الفلاسفه بوده است. به عنوان مثال می توان کارهای ابن رشد و خواجه نصیر طوسی را از این مقوله برشمرد. نهایت اینکه به مصداق "حب الشیء یعمی و یعصم" مجال آن نیافته اند-ویا نخواستند-تا دمی بیندیشند که غزالی با آن که فلسفه ی ابن سینا و فارابی را در هم ریخت، خود فلسفه ای داشت از نوع دیگر؛ و با کمی دقت این معنی را از کتابهای مشکاة الانوار، رسالة اللدنیه و قسمت هایی از کتاب گرانقدر احیاء علوم الدین و مقدمه ی کتاب المستصفی وی می توان دریافت. این کتاب را می توان نخستین جوانه های فلسفه اشراق دانست که در زمین اندیشه ایرانی قد می کشید. شاید خواننده در آغاز چنین تصور کند که کتاب در تفسیر آیه مبارکه نور است. حال آنکه غزالی با استمداد از این آیه مبارکه، فلسفه اشراقی کاملی را ارائه داده و نظریه جدیدی را در هستی بیان کرده است. نمونه ای از متن کتاب: دسته دوم، آنهایند که در خود مشغولند و حتی دمی به جستجوی سبب نیز نمی پردازند بلکه چون چارپایان می زیند. حجابشان نفسهای ناپاک و شهوتهای تاریک آنهاست. هیچ ظلمتی شدیدتر از هوی و نفس (سرکش) نیست. از این رو خدای تعالی فرموده است:"آیا ندیدی آنکه هوای نفس را خدایش گرفته است؟" و پیامبر فرموده است:"هوی مبغوض ترین خدایی است که در زمین بندگی شده است". این دسته به فرقه هایی تقسیم شده اند. فرقه ای بر آن عقیده است که غایت خواست (بشر) در دنیا، قضای حاجات و نیل به شهوات و درک لذات است، از زن و خوراک و پوشاک. اینها بندگان لذت اند. آن را می پرستند و می جویند و بر ان عقیده اند که دستیابی بدان منتهای سعادت است. راضی اند که به منزله ی چارپایان بلکه پست تر از آنان باشند. چه ظلمتی شدیدتر از این تواند بود؟ اینها به ظلمت محض محجوب شده اند.
کتاب حاضر بخش دوم از جلد چهارم اسفار صدرالمتالهین شیرازی است که در آن بابهای هشتم تا انتهایی یازدهم یعنی :ابطال تناسخ، ملکات نفس انسانی، معاد روحانی و معاد جسمانی تشریح شده است" .اسفار اربعه "یکی از کتابهای فلسفی ملاصدرا است که وی با در هم آمیختن حکمت اشراق، حکمت مشاء، فلسفه عرفانی محییالدین بن عربی و براهین فلسفی خود آن را تالیف کرد" .ملاصدرا وجود را که اصل و حقیقت هر چیز است، هیات واحد میداند، و برای آن مراتب متعددی که از حیث ضعف و شدت و نقص و کمال با هم فرق دارند، قایل است .این نظر ملاصدرا با نظر شیخالشراق هم متفاوت است، چه سهروردی، شدت و ضعف و نقص و کمال را در ماهیت قایل است نه در وجود .موضوع دیگری که ملاصدرا در آن ابتکار نشان داده است، فرضیه مشهور به حرکت جوهری است .پیش از او اکثریت حکما از آن جمله ابن سینا حرکت را در اعراض جسم طبیعی میدانستند...ملاصدرا از فرضیه حرکت جوهری نتایجی چند میگیرد از آن جمله اثبات معاد جسمانی است . حاصل کلام او این است که در روز رستاخیز روح انسان به همان هسته اصلی و جوهر ثابت که ماده جسم است (نه به صورت جسم که محسوس است و در مدت حیات دستخوش تغییرات و تحولات) میپیوندد و آدمی با این کیفیت برای پس دادن حساب دوباره زنده میشود .او برای این که از سب و شتم و تکفیر مصون ماند، میکوشید تا مطالب فلسفی را با احادیث و اخبار وفق دهد و مدلل دارد که شرع و حکمت معارض یکدیگر نیستند ."
بدائع الحكم، اثر على بن عبدالله زنوزى است كه در آن، به هفت پرسش فلسفى درباره واجبالوجود و صفات او مانند علم و... پاسخ علمى و تحقيقى داده است. افزون بر ارزشمندى جوابهاى عالمانه مؤلف، اين اثر از آن جهت كه آخرين متن فلسفى است كه يك حكيم اسلامى در آستانه وقوع انقلاب مشروطيت نوشته و از سوى ديگر شايد اولين متنى است كه به فلاسفه غربى نظير كانت، لايب نيتز و... توجه كرده، از نظر تاريخ فلسفه و سير تحولات فلسفه اسلامى حايز اهميت است. «بدائع الحكم» به سال 1307ق، تأليف و هفت سال بعد براى اولين بار منتشر شده است. تصحيح اين اثر را آقايان محمدجواد ساروى و رسول فتحى مجد به سامان رساندهاند. كتاب حاضر از مقدمه مصححان و مقدمه نویسنده و متن اصلى تشكيل شده است. نویسنده، مقدمه كتابش را اينگونه زيبا آغاز كرده است: خدايى را ستايش كنيم و پرستش، كه هستى و بودش را آلايش نيستى و نابودى نيست؛ پس يكتا و بىهمتا و زنده و دانا و بينا و شنوا و گوياست. بايسته گوهر پاکش را وابستگى و پيوستگى و آميختگى، شايسته و بجا نيست و پاکيزه بودش را، تيرگى و افسردگى و كشيدگى و اندازه و جاى و سوى و روزگار و پذيرش، روا، نه؛ كه درياى شاداب هستىاش را نه كرانه بود و نه پاياب.