ادبيات پليدشهري، شكلي ادبي است كه آن را در تضاد با ادبيات آرمانشهري تعريف كردهاند، و برخلاف ادب آرمانشهري كه سابقهاي نسبتا كهنتر دارد، ادبيات پليدشهري، را پديدهاي جديد به شمار آوردهاند. دراين جستار، ضمن بررسي مشخصات كلي اين نوع از آثار ادبي، به معرفي و طبقهبندي نويسندگان برجسته اين آثار، و سير تاريخي اين جريان، در داستان معاصر فارسي پرداخته شده است.
پيدايش «رمان نو» در فرانسه، بسياري از اصول داستاننويسي سنتي را تحت الشعاع قرار داد و نوعي شالودهشکني در عرصه نوشتار و سنتهاي ادبي به وجود آورد. در دهههاي چهل و پنجاه شمسي، در ايران نيز گروهي از نويسندگان به جاي بازنمايي و انعکاس رئاليستي و ناتوراليستي واقعيتهاي سياسي و اجتماعي، به الگوهاي نوين داستانپردازي به شيوه رمان نو روي آوردند. اين رويکرد در برخي نوشتهها به پيدايش آثار تقليدي منجر شد، اما در آثار برخي نويسندگان، به نوشتههايي بديع و هنري تبديل گرديد. داستان کوتاه «خواب خون»، نوشته بهرام صادقي، به سبب برخورداري از ويژگيهايي چون ابهام و پيچيدگي، اهميت نوشتار، تحول در شخصيتپردازي، عدم تعهد به مسائل سياسي و اجتماعي، پيرنگ گسسته و روياگونه و حضور خواننده در متن، با لحاظ برخي تفاوتها، قابل انطباق با رمان نو است. در اين مقاله پس از تشريح و تبيين رمان نو، مؤلفههاي داستان «خواب خون» را با ذکر شاخصهها و شواهدي از متن داستان بررسي خواهيم کرد.
در اين جستار بر اساس نقد اسطورهشناختي به بررسي نمادينگي عناصر متضاد چهارگانه در اساطير، به ويژه اسطورههاي خاک و باد و مشاهده تبلور آن در شاهنامه فردوسي پرداختهايم. تجسم ضديت جوهري و وحدت نهايي ميان عناصر متضاد، از فرافکني محتويات ناخودآگاه در موضوعات بيروني، در جهت غلبه بر طبيعت منتج شده است که در اين ميان، هر آخشيج صاحب نقشهايي شده است که در اساطير جهان، از جمله شاهنامه عموميت دارد. در اساطير، خاک ماده اوليه تشکيلدهنده حيات مادي و زندگي جسماني انسان، و همچنين بستري براي مرگ و اضمحلال و پايان حيات گيتيانه او به شمار آمده است و باد نمادي از خشم طبيعت و بروز اختلال در تعادل ميان طبايع است که بارزترين نمودهاي آن را در اسطوره توفان (در تلفيق با آخشيج آب) و ديو باد ميتوان جستجو کرد.
شاهنامه فردوسي روحي يکتاپرستانه دارد و سطوح ديني، آييني و اساطيري موثر در ژرف ساختروايي آن در طول تاريخ دچار «اسطورهزدايي» شده است، اما با شيوههاي تحليلي ميتوان بازماندههاي بسياري از باورهاي کهن را هم در سطوح نمادين روايات و هم در زبان و تعابير و تصاوير فردوسي بازجست. يکي از مهمترين بخشهاي شاهنامه که نشانههاي يک بنيادشناسي الهي را در آن ميتوان يافت، «خردنامه» ديباچه کتاب و معروفترين عبارت آن، يعني مصراع نخست آن («به نام خداوند جان و خرد») است. در اين جستار، با استفاده از رهيافتهاي زباني و معنايي و به ياري استدلالهاي ريشهشناختي و تفسير فلسفي، اين موضوع بررسي شده است که اين مصراع ـ علاوه بر نمايش باورهاي کهن حکمت مشايي که «عقل» و «نفس» کلي را دو مولود آغازين «احد» ميداند ـ ميتواند تفسيري ديگر از هويت فلسفي خداي يگانه در حکمت خسرواني را که «جان بخشي» و «خردبخشي» دو شاخصه اصلي معرفتشناسي الهي آن را تشکيل داده است، نمادينه کرده باشد.