بنابر نظریه بینامتنیت هیچ متنی در انزوا شکل نمیگیرد و نمیتوان آن را بدون ارتباط با متون دیگر خواند یا تفسیر کرد. در روند خوانش داستان پیکر فرهاد تاثیرپذیری از بوف کور به روشنی محسوس است در واقع در این اثر، مؤلف نشانههایی به کار میبرد که با بررسی این نشانهها میتوان جنبههای بینامتنی را تشخیص و منابع آن را شناخت. این تحقیق با استفاده از روشِ تطبیقی و بر اساسِ نظریه بینامتنیت و بررسیِ شواهد به دنبالِ اثباتِ این فرضیه است که وجوهِ اشتراک بین داستانِ پیکر فرهاد و بوف کور که در پارهای موارد ماهیتِ تقلیدی پیدا میکند اتفاقی نبوده و این امر بیانگرِ تاثیرپذیریِ عباس معروفی از صادقهدایت در خلق این اثر است. همسانیِ پیرنگ، شیوه روایی یکسان(جریان سیال ذهن)، اعتقاد به تناسخ، استفاده از نمادهای مشترک مانند نیلوفر کبود و ... از گزارههای مشترک این دو متن است و بررسی و تحلیل این اشتراکات در جهتِ اثباتِ بینامتنیتِ این دو متن از مهمترین اهداف این مقاله است.
حسن قائمیان کتابی با عنوان آری بوف کور هدایت را باید سوزانید تالیف کرده است که درنظرش مورد بوف کور است و در سال 1333 ضمیمه نشریه ماهانه آپادانا چاپ شده است
هدایت و سپهری هیچکدام در جستجوی پیگیر برای یافتن «حقیقت» به آن دست نیازیدند؛ هر دو در ذن ـ بودیسم مطالعاتی داشتند و هیچیک از این دو با پاره زن در روان خود، در آشتی نبودند. در این کتاب نویسنده کوشیده تا نظریههای جدید نقد ادبی بر «بوف کور» صادق هدایت و شعرهای سهراب سپهری اطلاق شود.
فلاسفه انسان را از جهت جامعيت خاص، عالم صغير و جهان را ار جهت ارتباط ميان موجودات و نظم و قاعده معينش، انسان کبير ناميدهاند و معتقدند، نمونهاي از آن چه در عالم وجود هست، در انسان نيز هست. خاستگاه نظريه عالم کبير (Macrocosm) و عالم صغير (Microcosm) و نظريه اندامواري اجتماع را عمده در نظريات افلاطون دانستهاند، اما ردپاي آن را ميتوان در انديشههاي فلاسفه پيش از او و ساير ملل جست و جو کرد. حکيم ابومعين ناصر بن خسرو قبادياني شاعر و نويسنده قرن پنجم هجري که در مباحث الهيات و حکمت عملي و نظري، نظريات دقيقي داشته با ترکيباتي چون جهان مهين و جهان کهين، مردم مهين و مردم کبير به تبيين و اثبات انديشه خود پرداخته و در آثار منثور خويش جامع الحکمتين، زادالمسافرين، خوان الاخوان، وجه دين، گشايش و رهايش، اين نظريه را در تعليم و بسط عقيد ه ايماني خود به کار گرفته و در نهايت عالم صغير را هدف نهايي آفرينش دانسته است.
این مقاله تلاشی است برای یافتن ردپای متون دیگر یا بهعبارتی بینامتنیت در داستان شرق بنفشه اثر شهریار مندنیپور، نویسنده نسل سوم داستاننویسی ایران. خوانش بینامتنی مخاطب را از ارتباط یک متن با متون دیگر آگاه میکند و بنا بر نظریه بینامتنیت، هیچ متنی در انزوا شکل نمیگیرد و نمیتوان آن را بدون ارتباط با متون دیگر خواند یا تفسیر کرد. در داستان شرق بنفشه حضور متون دیگر در متن اصلی بهروشنی محسوس است و مؤلف نشانههایی بهکار میبرد که با بررسی آنها میتوان جنبههای بینامتنی را تشخیص داد و منابع آن را شناخت. این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی و براساس نظریه بینامتنیت و بررسی شواهد به دنبال اثبات این فرضیه است که وجوه اشتراک بین داستان شرق بنفشه و سایر آثار مورد بحث، ازجمله غزلیات حافظ، غزلیات شمس، تذکرةالاولیا، بوف کور و ... که در پارهای موارد ماهیت تقلیدی پیدا میکند، اتفاقی نیست و انگیزه مؤلف از به وجود آوردن عمدی این مجموعه از روابط بینامتنی، ایجاد یک نظام معنایی در جهت رسیدن به مفهومی عرفانی در متن است. پیرنگ همسان، عرفان مشترک، اعتقاد به هستی در نیستی و قدم نهادن به وادی فنا از گزارههای مشترک این اثر با برخی متون دیگراست که در طول داستان از آنها نام برده میشود. بررسی و تحلیل این اشتراکات در جهت نشاندادن بینامتنیت این اثر با سایر متون مورد بحث و خوانش اثری با مضمونی شرقی از دیدگاه بینامتنی بهعنوان نظریهای امروزی از مهمترین دستاوردهای این مقاله است.