مشک گذشته از کاربردهاي ديگرش به عنوان نوعي ماده عطري و يا رنگي، گونهاي داروي عطري و حيواني است و جزء ادويه مفرده به حساب ميآيد که در درمان انواع بيماريها از آن بهره ميبردهاند. اين ويژگيهاي مشک، مورد توجه دستهاي از سرايندگان فارسي هم قرار گرفته است و آنان، گاه اين خواص را در شعرهاي خود بازتاب دادهاند. در اين پژوهش به کاربردهاي مختلف و بسيار گسترده دارويي و پزشکي مشک و انعکاس آن در ادب منظوم فارسي و در نتيجه شرح و روشنگري برخي سرودهها و ابيات و کنايات و استعارات و... پرداخته شده است. البته خواص دارويي بيشمار ديگري نيز براي اين ماده ذکر کردهاند که در اينجا براي دورنشدن از جنبه ادبي مقاله، از آوردن آنها پرهيز نمودهايم.
در ادب منظوم فارسی، مشک همواره مورد توجه سرایندگان بوده و این مهمان گرانبهای خاور دور، نقشی مهم در مضامین ادبیات فارسی داشته است. اما مشک با توجه به ویژگیها و خواص خود، ارتباطهایی با دیگر مواد داشته که این روابط موجب شده است تا سرایندگان ما ـ که معمولاً همگی علاوه بر اطلاعات ادبی، آگاهیهای پزشکی و نجومی و جغرافیایی فراوانی داشتهاندـ این موارد را در ابیاتشان با مشک همراه کنند و با این همراهی، اشارهای زیرکانه به آن روابط داشته باشند. دانستن آگاهیهایی که این سرایندگان نسبت به مشک داشتهاند، موجب فهم و درک بهتر مقصود آنها میشود. موادی که در این پژوهش به آنها اشاره شده است از همراهان معمول مشک در ادب فارسی به شمار میآیند.
در داستان «یزدگرد شهریار» شاهنامه از نوعی کافور به نام «کافور منثور» یاد شده است که نسخههای خطی و چاپی در ضبط آن اتفاق نظر ندارند. با توجه به زمینه فرهنگی داستان، نخست به دنبال این نوع کافور در فرهنگ اسلامی و عربی میگردیم، سپس اطلاعاتی را که در فرهنگهای فارسی در اینباره آمده بررسی میکنیم و پس از آن با در نظر گرفتن تصحیفات احتمالی این واژه و با آوردن شواهدی از متون طبی، جغرافیایی و ... و با توجه به منابع تحقیقی، شکلی دیگر از این واژه را پیشنهاد میکنیم.
با نگاهی به کتابهای پزشکی، عطرنامهها و عجایبنامهها ـ و هر متنی که در این موضوعات نگاشته شده است ـ به واژها و عبارت بسیاری برمیخوریم که یا به کلی از فرهنگها و لغتنامهها فوت شدهاند و یا معنای اصطلاحی آنها فراموش شده است. شافه/ شیاف ـ که موضوع این پژوهش است ـ یکی از این واژهها است. در این مقاله، جز این واژه، معنای دو واژه «دُقاق» و «جلال» نیز بررسی شده است. در آغاز به ناچار میباید توضیحی هر چند کوتاه در مورد مُشک و چیستی آن و چگونگی به دست آمدنش داده شود.
از روزگار زندگی ناصرخسرو تا نگارش کهنترین دستنویس برجای مانده از دیوان وی نزدیک به سه سده فاصله افتاده است. کهنترین گلچین دیوان او نگاشته 712 ـ 714 قمری است که در چاپ مینوی ـ محقق (1353) با نشانه «س» به کار رفته است. کهنترین دستنویس کامل دیوان این سرانیده در 736 قمری نگاشته شده است. پیداست که در درازای این سه سده دستخوردگیها و تحریفهای فراوانی در استنساخ سرودههای وی روی داده است. به ویژه که در زبان این سراینده برخی واژهها و ساختهای نحوی دیده میشود که به همراه پارهای از ویژگیهای مربوط به سبک فردی وی، فهم متن دیوانش را برای بسیاری از خوانندگان و رونویسگران، بیش و کم دشوار کرده است.