رمان در ایران پدیدهای نوظهور است که با شکلگیری نهضت مشروطه توجه ایرانیان را به خود جلب کرد. در عصر مشروطه بحرانهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمینه را برای به وجود آمدن رمان مهیا ساخت و آن را وارد پهنه اجتماع کرد. رمان «زیبا»ی حجازی از جمله رمانهای اجتماعی اولیه محسوب میشود که از منظر ادبی توانست ساختار و محتوای رمانهای اولیه را اعتلا بخشد و در تکامل سبکی و ساختاری رمان فارسی موثر افتد. این پژوهش در پی واکاوی ژرف ساخت رمان ‹‹زیبا›› و نقد و تحلیل آن است. رمان «زیبا» همانند رمانهای اجتماعی اولیه با دسیسهای عاشقانه شروع میشود و حجازی در این رمان از فرم سفر برای گسترش پی رنگ استفاده کرده است. حجازی در رمان «زیبا» اغلب شخصیتها را قبل از نقش آفرینی در صحنه داستان معرفی نمیکند، بلکه شخصیتها در جریان کنش و واکنشها، ناگفتههای درونی خود را به مخاطبان به صورت ضمنی بازتاب میدهند. از منظر محتوایی این رمان به داستان دیوان سالاری و انتقال روش «ایلی ـ روستایی» به دولت متمرکز سراسری میپردازد و فساد اداری دوره رضاشاه از درونمایههای اصلی آن به حساب میآید.
تکيه بر فر ايزدي و اعتقاد به شاه آرماني در فرهنگ و ادبيات و اساطير ايراني، انديشهاي ديرين و پنداري با سابقه است. فر به عنوان يک اسطوره ريشهدار و عميق حداقل دو نقش اساسي بر عهده داشت؛ نخست اينکه نظام موروثي پادشاهي را توجيه ميکرد و ديگر آنکه با پيوند قدرت پادشاه به قدرت و اراده الهي به آن جنبه معنوي و ديني ميبخشيد. در اوستا و متنهاي پهلوي و به تبع آنها در شاهنامه رد پاي اين اسطوره به طرزي عميق و پررنگ نمايان است. محوريت انديشهفر در فلسفه سياسي، تفکر ديني و باورهاي مردمي ايران باستان از ژرفا و شمول هرچه تمام تر اين کهن اسطوره حکايت دارد، اما با توجه به تاثير انکارناپذيري که تحولات اجتماعي و ديني در ساختار و محتواي اسطورهها دارند، در طول دوره اسلامي، هرچه از دوران باستان فاصله ميافتد، تحول اسطوره فر از يک انديشه اعتقادي و بنياد سياسي و اجتماعي به يک پندار موهوم و باور عاميانه، بيشتر قابل مشاهده است. در اين دوره، از يک سو اسطوره فر رنگ ميبازد و از سوي ديگر با اسطوره «هماي سعادت» در ميآميزد. اين تلفيق، به وفور، در آثار ادبي سدههاي مياني در قالب تعبيراتي چون «فر هما» و «همايون فر» رخ مينمايد و در دورههاي متاخر به موازات کاسته شدن از جايگاه انديشه «فر کياني»، به تدريج «هماي سعادت» با ژرفايي به مراتب کمتر و صرفا در لا به لاي آثار ادبي و لايههايي از انديشه عاميانه جايگزين آن ميشود.
دانش هرمنوتيک در چند دهه اخير در حوزه فلسفه، شناختشناسي، ادبيات و علم روانشناسي حضور معني داري پيدا كرده است به گونهاي كه امروزه از آن به عنوان بنيان علوم انساني نام برده ميشود. در اين حوزه، نظريات بزرگان اين علم همچون شلايرماخر، ديلتاي و پيتر وينچ راهگشاي بسياري ازمعضلات روششناختي انديشمندان حوزه علوم انساني شده است. به دليل اين تغيير روششناختي درچگونگي رويارويي با موضوع فهم رفتار آدمي، زمينه پيوند ديدگاههاي شناخت شناسانه با نظريات زبانشناختي و جامعهشناختي فراهم، و ارتباطي بين الاذهاني در فضاي فكري فلاسفه علم و صاحبنظران علوم اجتماعي از قبيل ماكس وبر، پيتر وينچ، ويتگينشتاين و پل ريكور پيدا شده است. در اين نوشتار، چهارچوبي براي معرفي اين دانش، خاستگاه، معاني، نظريهها و كاربردهاي آن در عرصه علوم انساني ارايه شده و سير تحول و تطور مفهوم آن از زواياي مختلف مورد بررسي قرار گرفته است تا مبناي مناسبي براي داوري پژوهشگران عرصه شناختشناسي، زبانشناسي و رفتارشناسي باشد.