گويندگان عارف همواره درصدد يافتن راهي براي انتقال و القاي انديشههاي متعالي و تجربيات معنوي خود و مخاطبان آثار عرفاني درصدد درک و دريافت اين مفاهيم بودهاند. آشکار است که به دليل ابهام و ديريابي اين معارف، استفاده از تمامي ظرائف و قابليتهاي زبان و بلاغت آن ضرورت مييابد. در اين راستا برخي ابزارهاي بلاغي علم معاني ـ که همسو با قريحه ذاتي و ذوق فطري گوينده و مخاطب اوست ـ از جمله «قصر و حصر» و اختصاص و تأکيد مستتر در آن، اهميت ويژهاي دارد. دو محور اساسي دغدغه گوينده عارف براي القاي انديشهها از سويي و کاربرد فراوان «قصر و حصر» در متون نثر عرفاني از سوي ديگر، ضرورت انجام چنين پژوهشي را تبيين ميکند.
مقاله حاضر ضمن اشارهاي گذرا به محتوا و درونمايه عبهرالعاشقين نوشته روزبهان بقلي شيرازي (522-606) بر آن است که در گام نخست به تصويرپردازي و ساختارهاي تصويري روزبهان در اين اثر عرفاني بپردازد، سپس نقش اين تصاوير و شگردهاي بلاغي را در بازنمايي انديشه و ذهنيات روزبهان، و نيز نحوه ارتباط ميان آنها را مورد بررسي قرار دهد. حاصل اين پژوهش آن است که با توجه به ذهنيت استعارهگراي روزبهان، «قطب استعاري زبان» (به معناي فرايند تداعيها و حرکت زبان بر محور شباهت) در نوشتار او غالب است و اين جنبه از زبان وي در ساختهاي تشبيهي عقلي به حسي تا نمادهاي شخصي چندمعنا متجلي ميشود. بنياد آگاهي روزبهان در اين اثر که بر پايه «التباس» (پوشيدگي/ پوشيدهشدن) نهاده شده است و بيانگر نوع ذهنيت و جهانبيني عرفاني اوست، بر سراسر اين اثر، و بر تمام ابعاد زبان استعاري او سايه افکنده است و از آنجا که طريقت روزبهان مبتني بر ديدار و يافت است، در اثر او خانواده استعارههاي ديداري بر خانواده واژگان شنيداري غلبه دارد.
شيخ شطاح، روزبهان بقلي شيرازي، عارف بزرگ قرن ششم، به قول كارل ارنست، «شخصيتي فراموش شده در پژوهشهاي صوفيانه است» كه طريق وصول به كمال معنوي را در عشق و زيباپرستي ميجست. وي با تاليف بيش از چهل اثر، به خصوص كتاب عبهرالعاشقين، توانست برخي از بديعترين انديشهها، تصورات و مكاشفههاي عرفاني را با نثري زيبا و شاعرانه و البته ديرياب، بيان كند و بزرگاني چون ابن عربي، عراقي، سعدي و حافظ ... را تحت تاثير خود قرار دهد. ما در اين مقاله، ضمن معرفي اين شخصيت برجسته، به بررسي اجمالي تاويلهاي قرآني وي در دو اثر معروفش: عبهرالعاشقين و تفسير عرايس البيان، بر اساس مكتب عشق و جمال پرستي ميپردازيم.
متون کهن، به ویژه متون پیش از حمله مغول، همچون گنجینههایی از واژهها و اصطلاحات، پشتوانهای استوار برای زبان فارسی امروز به شمار میآیند. گونهکهن بسیاری از واژهها را میتوان در این متن بازجست. بسیاری از واژهها، که امروز نشان آنها را تنها میتوان در فرهنگهای لغت جست، در متنهای قدیمی یافت میشوند. حتی گاهی میتوان واژههایی در این کتابها پیدا کرد که در فرهنگهای موجود اثری از آنها نیست. در این میان، جایگاه متنهای کهن علمی، از آن روی که سرشار از اصطلاحات علمیاند، در روزگاری که نقش زبان فارسی به عنوان زبان علمی در هجوم واژههای دانشهای گوناگون رو به ضعف مینهد، در خور توجه است. درست است که بسیاری از مفاهیم دانشهای قدیم امروز نادرست و خرافی به شمار آمده و منسوخ شده است، اما میتوان از واژههای علمی کهن به عنوان قالب و ظرفی برای مفاهیم علمی روز استفاده کرد.
مثنوي مولوي از آثار ارزندهاي است که ميتواند از زاويه روانکاوي بررسي شود. از ميان روانکاوان و روانشناسان، نظريات کارل گوستاو يونگ با آثار عرفاني، داستانها و اسطورهها قابل تحليل است. آنچه يونگ را به مولانا نزديک ميکند اهميت و ارزشي است که وي براي خودآگاهي و کمال قايل است و اين همان چيزي است که مولانا در سراسر مثنوي انسان را به سوي آن فرا ميخواند. همچنين شناخت مولانا از جنبههاي پنهان روان آدمي که از مباني و اصول نظريات يونگ است، به رغم عدم تفکيک، طبقهبندي و نامگذاري اين جنبهها، در ايجاد اين پيوند و سازگاري موثر است. در اين مقاله جنبههاي نمادين داستان مرد اعرابي درويشي که کوزه آبي براي خليفه برد و ماجراي او با زنش تحليل و بررسي ميشود. نگاه به ظاهر متناقضي که مولانا و مرد درويش نسبت به زن دارند ميتواند ريشه در کشمکش موجود در بخش ناخودآگاه روان انسان و کهن الگوي آنيما و دوگانگي آن داشته باشد. همچنين به ساير نمادهايي که به نوعي با روان انسان در ارتباطاند، اشاره ميشود.