پژوهش حاضر به بررسی وجوه روایتی در حکایتهای مرزباننامه براساس نظریه تزوتان تودوروف میپردازد. بر این اساس، وجوه اخباری، خواستی و فرضی و زیرمجموعه آنها چون وجوه الزامی، تمنایی، شرطی و پیشبین، در این اثر بررسی میگردد. شماسایی نوع روابط میان شخصیتها، کشف ساختار نهایی داستانها براساس بسامد وجوه روایتی و شناخت عوامل بنیادین شکلگیری و حرکت منطقی داستانهای مرزباننامه، از اهداف این پژوهش به حساب میآیند. براساس پژوهش حاضر، روابط شخصیتها در داستانهای مرزباننامه بر مبنای روش منطقی و استوار بر کنش مثبت و خردمندانه است. بنابراین شخصیتها از کنش منفی و توسل به فریبکاری جهت تحقیق خواستههای خویش، کمتر سود میجویند. وجه الزامی و شرطی از کمترین بسامد و وجه تمنایی و پیشبین از بیشترین بسامد برخوردار میباشند. تقابل وجه تمنایی با وجه الزامی، شالوده شکلگیری و حرکت منطقی بسیاری از داستانها محسوب میشود.
خلاصهای از تاریخ ایران با شواهدی از کلام الله و بیانات رسول اکرم (ص) و گفتار حضرت علی (ع) که شامل قضایای تاریخی از دوران عیلام ، تاریخ آریان ها ، هخامنشیان ، کوروش و ... تا حمله اعراب به ایران ، انحطاط ساسانیان ، اسلام در ایران ، قیام ابومسلم و ده ها داستان تاریخی و حکایت است
خلاصهای از تاریخ ایران با شواهدی از کلام الله و بیانات رسول اکرم (ص) و گفتار حضرت علی (ع) که شامل قضایای تاریخی از دوران عیلام ، تاریخ آریان ها ، هخامنشیان ، کوروش و ... تا حمله اعراب به ایران ، انحطاط ساسانیان ، اسلام در ایران ، قیام ابومسلم و ده ها داستان تاریخی و حکایت است
هدف پژوهش حاضر، بررسي درونمايه ساقينامههاي فارسي از منظر انطباقپذيري آنها با مضامين رباعيات خيام است. به همين جهت 119 ساقينامه موجود در تذکرههاي ميخانه و پيمانه به روش کتابخانهاي و با شيوه تحليل محتوا بررسي شده و از آنجا که استقراي تام مد نظر بوده، نمونهگيري اعمال نشده است. نتيجه بيانگر اين مطلب است که انديشههايي چون اغتنام فرصت، مرگانديشي، حيرت و شکوه از روزگار از موتيفهاي مشترک رباعيات خيام و ساقينامههاست، با اين تفاوت که در رباعيات خيام رنگ فلسفي به خود گرفته و به صورت موجز بيان شدهاند اما در ساقي نامهها گاه رنگ عرفاني يا عاشقانه يافته و ميدان وسيعتري براي جولان داشتهاند. علاوه بر اين، پديدآورندگان اين نوع ادبي، اغلب با انتساب نابسامانيهاي اجتماعي به روزگار، اعتراض خود را در پوشش ميومستي و اصطلاحات مربوط به آنها، فارغ از هر محدوديتي اظهار کردهاند.
گسترش مدرنيزم و آغاز موج سوم (عصر فراصنعتي) به عنوان دست آوردهاي فراگير قرن بيستم همه ابعاد زندگي را تحت تاثير قرار داد. هنر و ادبيات نيز چونان نمودهايي از جامعه، در تلاش به سوي همگامي و هماهنگي با آن قرار گرفت. حاصل اين هماهنگي و تاثيرپذيري پديدآمدن گونهاي نو در داستان به نام ميني ماليسم است که با تکيه بر ايجاز بيش از حد، سعي در هماهنگي با سرعت سير زندگي دارد. مينيماليسم در ادبيات غرب پديدهاي جديد محسوب ميشود، با وجود اين در ادبيات کلاسيک ايران نمونههاي فراواني ميتوان يافت که از بسياري جهات قابل انطباق با اين گونه ادبي جديد باشند. در مقاله حاضر کوشش شده اين انطباق در گلستان سعدي نموده شود. نتيجه کار نشان ميدهد که با اين بررسي ميتوان به درک تازهاي از ساختار داستانها و حکايات کلاسيک ايران دست يافت.