برتولت برشت از جامعهشناسان و نمايشنامهنويساني است که انديشههايي پيشرو در زمينه هنر، نمايشنامه و داستان داشته است. مهمترين نظريه برشت «فاصلهگذاري» نام دارد که تحت تأثير رهيافتهاي فرماليستي از جمله آشناييزدايي و برجستهسازي بوده است. «فاصلهگذاري» به معني آفرينش شخصيتهاي تازه، غيرعادي، شگفتانگيز و بيگانه در اثر است. نظريه برشت پيش از همه در نمايشنامه کاربرد دارد. اما منتقدان میتوانند آن را در داستان نيز به کار گيرند، به ويژه در داستانهايي که شخصيتهاي شگفتي دارند. بوف کور صادق هدايت داراي شخصيت بيهويت، پوچانگار و غريبهاي است که براي مخاطب تازگي دارد. مقاله حاضر به بررسي داستان بوف کور بر پايه نظريه فاصلهگذاري برشت و گرايشهاي اجتماعي- سياسي وي میپردازد.
حسن قائمیان کتابی با عنوان آری بوف کور هدایت را باید سوزانید تالیف کرده است که درنظرش مورد بوف کور است و در سال 1333 ضمیمه نشریه ماهانه آپادانا چاپ شده است
نویسنده در مورد این کتاب اینگونه میگوید: در سالهای اختناق و توقیف نوشتهها نویسنده هرچه دقت می کرد طوری مطلب بنویسد که به سانسور گرفتار نشود معذلک بیخطر هم نمیگذشت، از سالها پیش بصورت داستاننویسی بسیاری از مطالب را مینوشتم و پس از آنکه در جرائد آن روز مانند نشریات انجمن تبلیغات اسلامی منتشر میگشت، مستقلا هم به چاپ میرسید. و نخستین کتاب داستانهای اسلامی نویسنده به عنوان "شگفتیها از تاریخ اسلام و جهان" مکرر به چاپ رسید ولی دیگر از جلدهای بعدی خبری نشد. گرچه این چند داستان بایستی جلد سوم میگشت، اما چون جلد دوم که شامل داستانهای جالب و کمنظیر بود معلوم نیست دیگر به دستم برسد یا توفیق گردآوری آنرا از متون مختلف پیدا کنم. این مختصر را بنام جلد دوم تقدیم میدارم.
يکي از محورهاي بنيادي مطالعات ادبي امروز، قرائت متون ادبي کهن از ديدگاه نظريهپردازان امروزي است که مايه پويايي اين متون ميگردد. کارل گوستاو يونگ (1961-1875)، روانکاو قرن بيستم ميلادي، در زمره اين نظريهپردازان است. از مهمترين نظريههاي وي، نظريه فرايند فرديت است که دربردارنده کهنالگوهاي ويژه اوست. شاهنامه اثر ارزنده ابوالقاسم فردوسي (411-329 ﻫ. ق) است که بخشهاي افسانهاي، اساطيري و حماسي آن ظرفيت تحليل نقد يونگي را دارد. اين مقاله به بررسي چند شخصيت شاهنامه، به ويژه رستم، از ديدگاه يونگ و در چارچوب فرايند فرديت ميپردازد.
منظور از کانونیسازی، کانون دیدی است که در روایت شکل گرفته است و از آن منظر که ممکن است زمانی، مکانی، روانشناختی یا ایدئولوژیک باشد، افراد و وقایع داستانی مورد مشاهده و ارزیابی قرار میگیرند. در دل دلدادگی نیز در میان عناصر سازنده روایت، کانونیسازی حائز اهمیّت است. مندنیپور به عنوان یک نویسنده رئالیست و مدرن به جای تکصدایی، صدای شخصیّتهای مختلف داستان را به گوش خواننده میرساند. در این رمان، راوی دانای کُل به سیلان ذهنهای شخصیّتهای اصلی داستان رو میکند و با کانونیسازی درونی و بیرونی به بیان احساسات و عقاید و توصیف زمان و مکانهای مختلف داستان میپردازد. کانونیسازی از دیدگاه ژنت با جریان سیّال ذهن شخصیّتها در این رمان ارتباط مستقیمی دارد. این مقاله به بررسی کانون روایت در رمان دل دلدادگی بر اساس نظریه ژنت و رابطه آن با جریان سیّال ذهن میپردازد.