در این بخش از «داستانهای شاهنامه» داستان «سیامک» را از دید شما دوستداران نمادهای کهن ایرانی ـ که در اوستا نیز از آنها یاد و درباره آنها نگاشته شده است ـ میگذرانیم و باز آرزوی آن داریم که اگر داستانپردازی توانا و همرهی دانا در این زمینه به یاری ماهنامه برخیزد و دانش گرانبهای خود را بر پهنه برگهای آن ریزد؛ ما و همگان را از کار خود هم برخوردار و هم سپاسگزارم خواهد ساخت. به امید آن که ناپختگی ما را با پخنگیهای خویش بپوشاند و جامی از نوشمایه شیرین سرشاری را ـ آن که با گویندگانش شتابان میرود تا به پرتگاه نیستی و نابودی درافتد ـ برهمگان بنوشاند.
ویژگی اصلی این پژوهش، کنکاش باستانشناسانه و روانشناسانه دربارهی شخصیتها و فضای اجتماعی و سیاسی داستانهای "شاهنامه" است. به باور نگارنده: "شاهنامه دارای دو بخش است که به طور کامل با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ساختی، زبان شناسی، جهانبینی و مانند اینها در هر دو بخش چنان ناهماهنگ و ناهمخوانند که میتوان گفت دارای دو اندیشه، دو استعداد، و دو پسند جداگانه و نایکدستاند. برای نمونه در یک بخش سستی و ناپایداری جهان، بنیان جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی نویسنده را میسازد؛ ..... بر این اساس میتوان شاهنامه را بر دو بخش جداگانه بخشبندی کرد بخش نخست از آغاز شاهنامه تا پایان شاهنشاهی (= امپراتوری) کیخسرو به همراه داستان رستم و اسفندیار است که شاهنامهی اصلی نامیده میشود و بخش دوم از آغاز پادشاهی لهراسب تا پایان شاهنامه (بدون داستان رستم و اسفندیار) است که آن را شاهنامه افزوده نام نهادهایم. شاهنامهی افزوده نوشتهی فردوسی است؛ اما شاهنامهی اصلی نویسندهی دیگری دارد که باید برای یافتن نامش در تاریخ و تاریخ ادبیات کاوش کرد. کتابی که پیش رو دارید کوشیده تا این نظر را که کل شاهنامه نوشتهی یک تن نیست به اثبات برساند".
برای من شاهنامه به رودی عظیم مانند است که در عین زیبایی و قدرت، آراسته و کامل است و در مسیر طولانی خود تا دریا در هر جایی و در هر چشمی و برای هر گوشی جلوه و جمال و زمزمه ای خاص دارد و برای اندیشمندان، ساختار پیروزی و شکست، امید و نومیدی، زادنها و مردنها، در آن بسیار پرمعنا و تفکرانگیز است، این کتاب شناسنامۀ زندگی پرتلاطم و سرشار از گیر و دار ملت سلحشور ایران است که هرگز نام را به ننگ نفروخته است و پیوسته جان را به پای نام نیک خویش باخته است و فردوسی، استاد بزرگ ادب پارسی و پیر پارسای این سرزمین ایزدی، با بیان جادویی و افسون ساز خود، این روحیات و توانمندی های ملی مردم ما را چنان زنده و پویا و گویا به تماشا گذاشته است که انسان خود را شاهد زندۀ همۀ وقایع می یابد و ... در این فرهنگ تمامی واژهها و نام های شاهنامه بر پایه سرشت و نهاد زبان فارسی به ترتیب الفبا گردآمده است. برای هر اسم معنی و کارکرد آن در شاهنامه به همراه ابیات مرتبط آن تشریح گردیده است. پولاد = از سرداران ایران در روزگار کیقباد پیروز = از فرزندان کاوه ی آهنگر تاجبخش = رستم تاجور = ایرج تهمورس = پسر هوشنگ ، سومین پادشاه نخستین سلسله ی جهان تهمینه = دختر شاه سمنگان و مادر سهراب پسر رستم جاماسپ = وزیر و حکیم و رایزن گشتاسپ و داماد زرتشت جانفروز = از سرداران بهرام چوبینه در جنگ او با خسرو پرویز جریره = همسر سیاوش و مادر فرود و...
پیش از آغاز و بنیاد نهادن هر گونه زمینهای برای ساختار و داوری یا افشاندن و پراکندن تخم سخنی شتابزده و نابه هنگام، درباره ریشه و بنمایه ساختاری این نام ـ رباعی ـ و نیز پیشینه مهزده و فرورفته در تاریکیاش، با آن همه پیچ و خمهای ریز و درشت دستوری که برایش گفته و نوشتهاند ـ و نمیدانیم که آنها را از کجا آورده و چگونه درهم آمیختهاند و یا چرا چنین کردهاند؟ ـ نیاز به آن داریم که نخست در پیرامون و سپس درباره این نامواژه سرشناس و پرآوازه زبان پارسی و نیز برای روشنگری و شناخت هر چه بیشتر و نزدیکشدن تنگاتنگ با آن، گامی ـ اگر چه کوتاه ـ به پیش بگذاریم و دیدمان خود را تا آنجا که میشود، به یاری و برپایه آن توانمند و استوار سازیم و بدین سان ـ با آن که نمیتوان هیچ گاه به پاسخی همهکس پذیر در پژوهشهایی این چنین دست یافت ـ به گونهای راه را برای خویش و نگاه در پرسش پیچیده ای که به این واژه ویزه داریم و نیز دوستداران این گونه زمینهها هموارتر گردانیم. تا از دید خود نکند ناخواسته و نبایسته، سخنی ناپیراسته گفته یا نوشته باشیم. در پرامون رباعی و خاست گاه آن تاکنون پژوهشهایی والا و خواندنی، از سوی پژوهندگان و دانشوران ایرانی و بیگانه، به گونههایی گوناگون هم چون بررسی کوتاه یا بلند، دفتر جداگانه و ... برای دوستداران این شیوه و رشته از هنر شاعری، بسیار به انجام رسیده و آماده گردیده که هر کدام خود به تنهایی رهنمونی ارزنده و رسا در این راستا برای خواهندگان آن است.
بارها از این و آن، اینجا آنجا شنیدهایم و میشنویم که: یکی از بزرگترین کاستیهای نوشتار و الفبای پارسی، نداشتن آواها در آن است و چون این کمبود بزرگ را دارد، نمیشود آن را به درستی خواند؛ پس بهتر است ـ از دیدگاه برخی باید ـ الفبای خود را کنار بگذاریم و الفبای لاتین را جایگزین آن کنیم! چون آن آواها را که باید ندارد! اگر هم الفبای لاتینی در برخی از واکها با زبان ما هخوانی نداشته باشد، سخت نمیگیریم، برایش خواهیم ساخت! چنانچه در ترکیه کردهاند و یا آلمانها برای خودشان ساختهاند.