این مقاله کوششی است در شناخت "دیو آز" و بیان اهمیت آن در اساطیر یونانی و متون زرتشتی و به دنبال آن شاهنامه گرانسنگ فردوسی، که نخست شومی و پتیارگی این دیو تنومند و نیرومند و راههای مبارزه با او در پارهای از منابع اساطیری و دین زرتشتی کاویده شده است. سپس اهمیت حضور او در شاهنامه فردوسی با استناد و استشهاد به ابیاتی از شاهنامه مورد توجه و بررسی قرار گرفته و کوشش شده است ضمن بیان و گزارش آزمندی پارهای از پادشاهان و پهلوانان شاهنامه، فریبکاری این دیو جادوگر و ناخرسند بیشتر باز نموده شود. همچنین پادشاهانی که فریفته این دیو نشده و تخم نیکی و داد و دهش کاشته و گذشتهاند، معرفی شدهاند. بیان تفاوت آزمندی و اندازهخواهی یا بهرهگیری از بایستههای زندگی و ذکر شاخصههای آن، فرجام سخن این مقاله را تشکیل میدهد.
ویژگی اصلی این پژوهش، کنکاش باستانشناسانه و روانشناسانه دربارهی شخصیتها و فضای اجتماعی و سیاسی داستانهای "شاهنامه" است. به باور نگارنده: "شاهنامه دارای دو بخش است که به طور کامل با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ساختی، زبان شناسی، جهانبینی و مانند اینها در هر دو بخش چنان ناهماهنگ و ناهمخوانند که میتوان گفت دارای دو اندیشه، دو استعداد، و دو پسند جداگانه و نایکدستاند. برای نمونه در یک بخش سستی و ناپایداری جهان، بنیان جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی نویسنده را میسازد؛ ..... بر این اساس میتوان شاهنامه را بر دو بخش جداگانه بخشبندی کرد بخش نخست از آغاز شاهنامه تا پایان شاهنشاهی (= امپراتوری) کیخسرو به همراه داستان رستم و اسفندیار است که شاهنامهی اصلی نامیده میشود و بخش دوم از آغاز پادشاهی لهراسب تا پایان شاهنامه (بدون داستان رستم و اسفندیار) است که آن را شاهنامه افزوده نام نهادهایم. شاهنامهی افزوده نوشتهی فردوسی است؛ اما شاهنامهی اصلی نویسندهی دیگری دارد که باید برای یافتن نامش در تاریخ و تاریخ ادبیات کاوش کرد. کتابی که پیش رو دارید کوشیده تا این نظر را که کل شاهنامه نوشتهی یک تن نیست به اثبات برساند".
مولانا در مثنوي شريف و بيبديل خويش از عقول متعدد و متفاوتي سخن به ميان آورده و گاه زبان به ستايش عقل و در جاي ديگر به نکوهش آن گشوده است. در اين نوشتار ضمن بيان و توضيح انواع عقل در مثنوي و تشريح کارکردها و ويژگيهاي آن، دلايل ستايش و نکوهش آنها بررسي شده است. نگارنده بر خلاف برخي از صاحبنظران بر اين باور است که عقل جزوي نيز با تمام آفاتي که دارد در مثنوي ذاتا مذموم نيست و پرتوي يا نيمي از درياي عقل کل است و وجودي نوراني دارد؛ ولي به سبب پارهاي از ويژگيها و محدوديتها، غالبا دچار آفات نفساني و شيطاني ميشود و راه اتصال آن به درياي عقل کل تنگ و تاريک ميگردد. از اين گذشته، ميزان برخورداري انسانها از عقل نيز متفاوت است؛ به عبارت ديگر مولانا تساوي عقول را، که بعضي از متکلمان بدان اعتقاد دارند، نميپذيرد و آن را با استدلال رد ميکند. همچنين به اعتقاد مولانا، خداوند گاه جمادات را نيز داراي عقل و فهمي آدمي گونه ميکند تا قدرت و اعجاز خويش را به اثبات رساند.
گریز از نیکنامی و استقبال از بدنامی و رسوایی، یکی از ویژگیهای مکتب رندی و عرفان عاشقانه است که در گفتار عارفان و آثار شاعران و رفتار رندان و قلندران بدان توجه و توصیه شده است. جامه شهرت، بافتهای پرآفت است و رنگ عجب و ریا و کبر و کیا را بر قامت طاعات و عبادات میپاشد و چهره اخلاص و یکرنگی را می پوشاند؛ لذا مبارزه با این صفت نفسانی همواره یکی از دغدغههای عارفان شوریده و رندان وارسته و حقیقتجو بوده است و راهها و ریاضتها و مجاهدتهای گوناگونی برای شکستن شیشه نام و ننگ و غرور و شکوه مریدان خویش توصیه کردهاند. بیان این راهها و بررسی علل و علامات این آفات در قالب حکایات و امثال و اشعار بزرگان و عارفان به ویژه عطار و مولانا و ابوسعید ابوالخیر زمینههای بحث این مقاله را تشکیل میدهند. بی شک کسی میتواند خویش را از چشم خلق بیفکند و مدح و ذمشان در نظرش یکسان باشد که حق در نظرش بزرگ جلوه کند و جز به او نیندیشد و جز برای او نگوید، نخواهد و نکند. تحصیل این فضایل نیز آسان نیست و جان بر سر کسب آن میسوزد؛ اما آنچه میتواند نام و ننگ را به باد دهد، باده عشق است، حاصل نوعی معرفت شهودی است که عاشق را ناخوآگاه در کمند جذبه خویش گرفتار میسازد.