این مقاله به معرفیِ مواد اولیه و اصول حاکم بر «طرح خام» داستان پرداخته است. منظور از «طرح خام داستان»، استنباطی است که خواننده از زنجیره رویدادهای رواییِ نسبتاً کوچک در ذهن خود میپروراند. اصول موضعیِ حاکم بر این زنجیرههای کوتاه، به خواننده کمک میکند تا بخشهای مختلف داستان را «وضعیت»2، «رویداد»3 یا «کنش»4 بداند و همچنین رفتار شخصیتهای داستانی را در توالیهای هر چه بزرگتر به یکدیگر پیوند دهد و ساختار منسجمی از کنشها را در ذهن خود طراحی کند. «وضعیت»، «رویداد» و «کنش» از مفاهیم بنیادینی است که در پیشینه روایتشناسی بارها تکرار شده است. با این حال، دیدگاههای جدید بهویژه در علوم شناختی، زبانشناسی و فلسفه نکات تازهای را به این مفاهیم سنتی افزوده و درک ما را از ماهیت و ابعاد داستان دگرگون کرده است. بعضی از این یافتهها چندان هم تازه نیستند و اگرچه پیشینهشان به سالها پیش از شکلگیریِ علوم شناختی و حتی روایتشناسیِ ساختارگرا میرسد، تا یکیدو دهه اخیر از چشم نظریهپردازان روایت پنهان مانده و بازیابی نشده بودند. در نظر روایتپژوهان، داستانپردازی و درک داستان در دستگاه قواعدی صورت میگیرد که با تعبیر بیشتر رویدادها به «کنش»های عامدانه و هدفمند، زنجیرههایی از آنها میبافد و به این ترتیب، ساختاری از کنشها را پی میریزد. اما زبانشناسان در چارچوب معناشناسیِ فعل، تمایز جزئیتری را از رویدادها معرفی کردهاند که کنشها فقط بخشی از آناند. در این مجال، با بعضی پیامدهایی که معناشناسیِ فعل برای نظریه روایت دارد آشنا خواهیم شد و بهویژه کارآییِ آن را در گونهشناسیِ داستان بررسی خواهیم کرد.
صفدر تقیزاده و اصغر الهی، سیزده داستان کوتاه ایرانی و نه داستان خارجی را در مجموعهای با عنوان «داستانهای کوتاه ایران و جهان» گرد آوردهاند. پیش از این، معمول بود که هر سال چهار پنج مجموعه از این نوع فراهم میآمد و موجب آشنایی علاقمندان به داستان کوتاه با نویسندگان آنها میشد. اما در این ده دوازده ساله اخیر ـ به استثناء دو سه مورد ـ کمتر پیش آمد که چنین مجموعهای به دست خواننده فارسیزبان برسد. فقدان چنین مجموعههایی نه تنها داستان کوتاهنویسی را از رونق میاندازد که ای بسا نسلی خلاق را به گوشه انزوا میراند. خاصه که نشریات ادبی هم یا اصلاً داستان کوتاه را به جد نمیگیرند یا به چاپ اثری از یک نام آشنا اکتفا میکنند.
در این مقاله پس از مرور انواع کانونیسازی روایی و ابزارهای کلامیِ آن از نظر روایت پژوهان سنتی، با ردهشناسی تازهای از گونههای کانونیسازی تحت عنوان «کانونیسازی فرضی» نیز آشنا خواهیم شد. منظور از کانونیسازی فرضی، امکان دریافت تجربهای ادراکی مفهومی است از موضعی که کانونیساز هرگز در آن حضور نداشته است. توصیف (و سپس تبیین) این نوع کانونیسازی نیازمند بهرهگیری از دیدگاههای زبانشناختی و فلسفیای است که یا پس از روایتشناسی ساختارگرا مطرح شدهاند، یا بیرون از دیدرس روایت پژوهان سنتی ماندهاند. در این میان، دیدگاههایی که به طور ویژه مورد توجه نگارنده خواهند بود، یکی معنیشناسی جهانهای ممکن است و دیگری معنیشناسی مفهومی. این دو چارچوب نظری در کنار یکدیگر زمینه مناسب را برای سنجش ارزش مفهومی داستان در جایی ورای تحلیلهای صوری روایتشناسان ساختارگرا و معنیشناسان منطقی فراهم خواهند کرد. در نتیجه، پژوهش حاضر پس از شناسایی علائم زبانیِ انواع متعارف کانونیسازی در نمونه داستانهای فارسی، سرانجام با تکیه بر وجوه مجازی این مفهوم، به معنیشناسیِ ابعاد مبهمی از گفتمان روایی خواهد پرداخت که ذاتاً به تحلیلهای صوری یا منطقیِ روایتشناسان ساختارگرا تن نمیدهند.
براي «روايتپژوهي درزماني» عرصههاي گوناگوني را ميتوان متصور شد که گونهشناسي روايت در دورههاي تاريخي مختلف يکي از آنهاست و جستن پيشينه فنون داستانپردازي نوين در قصههاي عاميانه بومي يکي ديگر از آنها. بنابراين و با اين گمان که حتي درصورت تغيير کارکرد يا چه بسا نقش باختگي کامل روايت نماهاي شفاهي، بايد آثاري از آنها در رمان و داستان کوتاه فارسي به جا مانده باشد، نگارنده مقاله حاضر برآن است تا پس از معرفي نمونه ظريفي از اين قالبهاي کلامي خاص روايت در پيکرهاي مشتمل بر 270 قصه عاميانه که دست کم 70 سال از گردآوري و ثبت هرکدام ميگذرد، روند زوال يا صرفا تحول نقشي اين قالبها را در ادبيات داستاني ايران پي بگيرد.