پدیدارشناسی با همه گستردگیای که دارد، نمیتواند با همه ابعاد برای بازنمایی و تشریح رخدادهای شهودی (تجلیات) به کار آید. از اینرو ما این مقاله را تنها به بحث و بررسی درباره برخی از وجوه آن، یعنی وجه التفاتی و فروکاست و نیز ارتباط عین و ذهن -که در عرفان روزبهان بقلی در قالب وصل و فصل بیان میشود- محدود کرده و کوشیدهایم تا آنجا که ممکن است، از امکانهای این روش برای شکوفایی و فعلیت بخشیدن به ظرفیتهای عرفان اسلامی، به ویژه نقش شناختی تجلیات عرفانی مدد جوییم؛ و سرانجام، با اتکا به مبانی عرفانی- فلسفی یادشده در این روش، به برداشتی متفاوت از بحث تجلیات جمالی و جلالی (در قالب پدیدارهای التباسی) دست یابیم.
مقاله حاضر ضمن اشارهاي گذرا به محتوا و درونمايه عبهرالعاشقين نوشته روزبهان بقلي شيرازي (522-606) بر آن است که در گام نخست به تصويرپردازي و ساختارهاي تصويري روزبهان در اين اثر عرفاني بپردازد، سپس نقش اين تصاوير و شگردهاي بلاغي را در بازنمايي انديشه و ذهنيات روزبهان، و نيز نحوه ارتباط ميان آنها را مورد بررسي قرار دهد. حاصل اين پژوهش آن است که با توجه به ذهنيت استعارهگراي روزبهان، «قطب استعاري زبان» (به معناي فرايند تداعيها و حرکت زبان بر محور شباهت) در نوشتار او غالب است و اين جنبه از زبان وي در ساختهاي تشبيهي عقلي به حسي تا نمادهاي شخصي چندمعنا متجلي ميشود. بنياد آگاهي روزبهان در اين اثر که بر پايه «التباس» (پوشيدگي/ پوشيدهشدن) نهاده شده است و بيانگر نوع ذهنيت و جهانبيني عرفاني اوست، بر سراسر اين اثر، و بر تمام ابعاد زبان استعاري او سايه افکنده است و از آنجا که طريقت روزبهان مبتني بر ديدار و يافت است، در اثر او خانواده استعارههاي ديداري بر خانواده واژگان شنيداري غلبه دارد.
صبر در سیروسلوک که حرکت و تغییر درونی و باطنی برای رسیدن به مبدأ کمال است، نقش اساسی و بنیادین را بر عهده دارد. بدین دلیل صبر در بینش عرفا بسیار مهم دانسته شده و در ادبیات عرفانی همواره بازتاب عمیق و گستردهای داشته است. با وجود بازتاب وسیع و گستردهای که مفهوم قرآنی صبر در ادبیات عرفانی داشته، دیدگاههای مختلف عرفا درباره صبر و نقش آن در سیروسلوک مورد تحقیق و پژوهش قرار نگرفته است. این کتاب به تحلیل و بررسی بازتاب مفهوم قرآنی صبر در ادبیات عرفانی از قرن پنجم تا پایان قرن هفتم پرداخته است. این دوره یکی از درخشانترین و مهمترین دورههای فرهنگ و ادب و عرفانی اسلامی است؛ زیرا در این دوره عرفای بزرگی همانند ابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری، امام محمد غزالی، عطار نیشابوری، سنایی، عراقی و مولانا ظهور کردند و با بیان تجربیات عرفانی و کشف و شهودهای خود ادبیات عرفانی فارسی را به اوج قلههای کمال رساندند.
اين جستار به تحليل و بررسي تاملات مرگ انديشانه در متون مهم منثور صوفيانه تا قرن پنجم هجري ميپردازد. پژوهش حاضر نشان ميدهد که مرگانديشي در متون عرفاني قرن پنجم هجري در مقايسه با متون عرفاني سدههاي پيش از آن بسامد بيشتري دارد. اين نکته ميتواند نشاندهنده عمق و اصالت تجربههاي صوفيان و عارفان و اراده معطوف به مرگ در وجود آنان باشد. سويه ديگر اين بررسي نشان ميدهد که در آثار صوفيان اهل قبض که متصف به مقام خوف بودند، مرگ هراسي نمود بيشتري دارد، ولي در آثار صوفيان اهل بسط و سکر، پديده مرگدوستي بيشتر تجلي يافته است. آياتي که در قرآن کريم درباره مقام و منزلت حضرت مريم (س) نازل شده است، در ادبيات عرفاني بازتاب گستردهاي يافته است. از ديدگاه عرفا، شفقت بر خلق از جمله ويژگيهاي برجسته اوليا است و آرزوي مرگ کردن حضرت مريم (س) نه به دليل ترس از ملامت خلق، بلکه به سبب شفقت او بر آدميان بود تا به سبب نسبتدادن اتهامات ناروا به آن حضرت، گرفتار عقوبت نشوند. حضرت مريم (س) به سبب مخالفت با هواي نفس و صبر در برابر سختيها، قادر به خرق عادت گشت. آن حضرت به سبب مرگ ارادي، در عالم آخرت اقامت داشت و بدون کوشش، از رزق بهشتي برخوردار مي شد و طهارت وي از ماسوي اله، سبب اقامت عيسي (ع) در آسمانها گرديد. در اين مقاله به بازتاب برخي از مقامات حضرت مريم در متون عرفاني فارسي تا قرن نهم هجري پرداخته شده است.