مثنوي کتابي عظيم مشحون از معاني متکثر و انديشههايي متنوع است که خواننده را در تلاطم امواج پيدرپي خود غرقه و مبهوت ميسازد. بهمين سبب و به دليل درنگ مکرر مخاطب در پاگردهاي ابيات مثنوي، معمولا جهات اصلي انديشه و اهداف کلي کتاب مخفي مانده، خواننده از درک کلان فکرهاي اين کتاب مستطاب فرو ميماند. در اين مقاله تلاش شده است تا اين کلان فکرها در دفتر سوم مثنوي با روش تحليل بسامدي درونمايهها مشخص گشته، حکايتهايي که به شکل منظومههايي مرتبط با هم براي القاي يک درونمايه مشترک توسط شاعر بکار گرفته شده به صورت شماتيک عرضه و نتايج آن تحليل گردد.
در پيشينه مثنوي پژوهي، شرح مبسوط ابيات مثنوي و به تازگي نيز پژوهشهاي موضوعي، مرسوم و مورد توجه بوده است. اما کمتر به بررسي کلان فکرهاي مثنوي در هر دفتر و سپس مقايسه و تطبيق آن با ساير دفاتر پرداخته شده است. خواننده اين کتاب گاه در پيچ و خم ابيات ژرف و دقيق و در لابهلاي حکايتهاي تودرتوي مثنوي و به تعبيري در جريان مواج و سيال ذهن مولانا گم ميشود و کمتر مجال اين را مييابد که نگاهي از افقي بالاتر نگاهي کل نگر به هر دفتر مثنوي داشته باشد. در اين پژوهش با استعانت از تجربه چند سال تدريس مثنوي در مقطع کارشناسي ارشد به شيوه تحليل محتوا، تلاش شده است تا درونمايههاي مندرج در دفتر دوم مثنوي از نظر بسامدي ارزيابي شود تا از رهگذر آن بتوان کلان فکرهاي مندرج در اين دفتر را معرفي کرد.
بهاالدين محمد بن حسين خطيبي بلخي مشهور به بها ولد (628- 545 ق) نويسنده کتاب معارف و پدر مولانا جلال الدين محمد بلخي است. محورهاي عمده فکري بها ولد را مي توان در سه رکن "خداشناسي"، "جهانشناسي"، انسانشناسي" متمرکز ساخت. اين مقاله پس از اشارهاي گذرا به گزيده افکار بها ولد پيرامون خداشناسي و جهادشناسي، يکي از مسايل انسانشناسي او تحت عنوان "ادراک ژرف لذات و تحصيل کمال مزهها" ميپردازد. او عليرغم اينکه عارفي وارسته و متقي بود، به فقه حنفي باور داشته و طريقه اشعري را الگو قرار داده است. ميل وافري به ادراک تمامي صور حيات و چشيدن ژرف لذات دنيوي دارد (که آنها را صوري از جمال الهي ميداند) اين ويژگي به بنده اين اجازه را داد که افکار او را با آندره ژيد (1869 ـ 1951) مقايسه کنم و مشابهتهاي اين دو روح تشنه و وجوه تمايز آندو را بيرون کشم. بها ولد سرچشمه لذات، عشق و شهوات را کوهسار عرش الهي ميداند و آن را وسيلهاي براي شناخت بيشتر تلقي ميکند.
در پيشينه مثنوي پژوهي، شرح مبسوط ابيات مثنوي و به تازگي نيز پژوهشهاي موضوعي، مرسوم و مورد توجه بوده است. اما کمتر به بررسي کلان فکرهاي مثنوي در هر دفتر و سپس مقايسه و تطبيق آن با ساير دفاتر پرداخته شده است. خواننده اين کتاب گاه در پيچ و خم ابيات ژرف و دقيق و در لابهلاي حکايتهاي تودرتوي مثنوي و به تعبيري در جريان مواج و سيال ذهن مولانا گم ميشود و کمتر مجال اين را مييابد که نگاهي از افقي بالاتر نگاهي کل نگر به هر دفتر مثنوي داشته باشد. در اين پژوهش با استعانت از تجربه چند سال تدريس مثنوي در مقطع کارشناسي ارشد به شيوه تحليل محتوا، تلاش شده است تا درونمايههاي مندرج در دفتر دوم مثنوي از نظر بسامدي ارزيابي شود تا از رهگذر آن بتوان کلان فکرهاي مندرج در اين دفتر را معرفي کرد.