گاستون باشلار (1962-1884م.)، معرفت شناس، فیلسوف علم، نظریهپردازِ تخیّل و از ساختارگرایان آغازین فرانسوی است که شیوهای جدید در سخنشناسی و سخنسنجی بنیان کرد. تصویرپردازیهای شاعران و نویسندگان، اغلب، در چهار عنصر اصلی ـ آب، آتش، خاک و باد ـ ریشه دارد. مجدالدیّن ابواسحاق کسایی مروزی( 391-341ه.ق.) یکی از شاعران نیمه دوم قرن چهارم و ابت¬دای قرن پنجم هجری قمری است. اشعار کسایی، ساده و روان و مفاهیم شعری و توصیفهای او، اغلب، عینی، محسوس و طبیعت¬گرا است. در حقیقت، کسایی در شعر، نقاش است. اگرچه از دیوان اشعار این شاعر شیعی¬مذهب، تنها سیصد بیت باقی مانده است، با همین مقدار باقیمانده نیز به راحتی میتوان به نگرش کسایی در مورد طبیعت، به ویژه کارکرد ویژه عنصر آب پی برد. در این مقاله سعی شده است با بررسی عناصر طبیعت، در شعر کسایی مروزی ـ به عنوان یکی از شاعران سنّت¬گرا ـ و با به کارگیری روش نقد ادبی گاستون باشلار و نظریات وی در این زمینه، روشی نو در شناخت بیشتر و بهتر نگاه و اندیشه این شاعر ارائه شود.
کتاب حاضر شامل سه بخش است: بخش نخست: زندگینامه شعرای منتخب؛ بخش دوم: نمونه های اشعار آنان؛ بخش سوم: شرح و توضیح لغات و برخی از ابیات. کتاب شامل برگزیده اشعار رودکی سمرقندی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و کسایی مروزی است.
طبیعت نامحدود صورت متناسبی است از حقیقت خود یا اصل وجود. دامنه دانش وسیعتر از ملاحظاتی است که در زمانها پایه علمی قرار می گیرد، زیرا دانش طبیعت به وسعت همه طبیعت است که بشر در زمانها به قدر ترازوی خود آنرا می سنجد و به همین جهت است که عمر قوانین علمی جاودان نیست و آن مقرراتی هم که نسبتا صاحب زمان بیشتری هستند معادلات آن نزدیک تر یا متکی به اصل ثابت وجود و فطرت می باشد. مولف کتاب سعی دارد ضمن رساله خود تا انجا که ممکن است رابطه و اتصال بی فاصله فیزیک و متافیزیک را که نتیجه یک اشتباه کوچکی است از میان بردارد و واقعیت طبیعت را بنابر شایستگی های او توضیح دهد.
در روانشناسي نوين، «رنگ» يکي از معيارهاي سنجش شخصيت است. رنگها نوعي انرژي ارتعاشي و اصوات مرئياند كه در زندگي نقش مهمي دارند. نفوذ رنگ بر روح و روان بشر نيز غير قابل انکار است. کاركرد اين پديده مهم، بر روان انسان تا آن جاست كه به خوانش جريان ذهني كمك ميكند. گرايش ذهني به رنگهاي مختلف، از مطلوبترين رنگ تا منفورترين آن، نشاندهنده بازتابهاي مختلف رواني است. به بيان ديگر، رنگ نمودي از وضعيت رواني و جسماني فرد است، زيرا هر رنگ، تاثير خاصي بر روح و جسم باقي ميگذارد و اين موضوع با توجه به پيشرفت دو دانش فيزيولوژي و روانشناسي به اثبات رسيده است. روانشناسي رنگ «ماكس لوشر»، بعد از آزمون معروف رورشاخ در زمينه شناخت شخصيت انسان از طريق لکههاي رنگين جوهر، نظريهاي جديد است. در اين روش، رنگها هر کدام با يك عدد مشخص ميشود و رنگهايي كه در اولويت قرار ميگيرد و يا طرد ميشود، هر کدام به نوعي، بيانگر احساسات و انديشههاي خاص فرد خواهد بود. در حقيقت، اين انتخاب خاص ناشي از طبيعت شخص و تجربياتي است كه وي آگاهانه يا ناآگاهانه نسبت به شرايط زندگي خود داشته است. به عبارت بهتر، گزينش واژگان و توجه به رنگهاي ويژه، بيانگر شخصيت و تصويري از خلق و خوي هر فرد است. فروغ فرخزاد، از جمله شاعراني است که در شعر خود بارها واژه رنگ و طيفهاي مختلف رنگي را به کار برده است، اما کاربرد فراوان رنگ سياه، از رويکردهاي خاص اين شاعر معاصر است. در اين پژوهش، با بهرهگيري از نظريه روانشناسي رنگ ماكس لوشر رنگهاي به کار رفته در مجموعه اشعار فروغ فرخزاد تحليل ميشود و با روشي علمي و کاربردي، تصويري دقيق و منطقي از انديشهها و نگرشهاي شاعر ارايه ميگردد.
هر داستان از پيوند استوار بين دو عنصر رويه يا سطح و ساختار تشکيل شده است. در حقيقت، ارزش هر داستان در زيبايي نهفته در آن است و که ساختار درست يک داستان، ميتواند به زيبايي آن بيفزايد. بنابراين، شناخت ساختار روايي و توصيف و تشريح شخصيتهاي داستان، يکي از مهمترين نکتهها در پژوهشهاي ادبي است و پژوهشگران نيز ميکوشند از طريق کاربرد معناشناسي، ارتباط بين شخصيتهاي داستاني را تبيين کنند. يکي از شيوههاي جديد تبيين ارتباط شخصيتها با يکديگر، «الگوي کنشگر» گرِماس است. گرِماس،از ساختارگرايان و نظريهپردازان نشانه معناشناسي پيرو ولاديمير پراپ، با مطالعه ساختارهاي معنا و ادامه پژوهشهاي پراپ در سطحي گسترده، توانست فرضيه مدل کنشي را ارايه دهد. اين الگوي کنشي با هدف نمايان ساختن نقش شخصيتها مطرح شد و مفهوم حوزههاي پيوند دهنده کنش و شخصيت، به شناخت شخصيت، کمک شاياني کرد. در اين الگو، شمار کنشگرها به شش ميرسد: فرستنده يا تحريککننده، گيرنده، شيء ارزشي، کنشگر بازدارنده و کنشگر ياريدهنده. در الگوي کنشي، کنشگر، گرانيگاه روايت به شمار ميرود. کنشگر کسي يا چيزي است که کنش را انجام ميدهد. واژه کنشگر از شخصيت داستاني فراتر ميرود؛ زيرا کنشگر ممکن است فرد، شيء، گروه و يا واژهاي مجرد و انتزاعي باشد. بهرهمندي از شيوههاي جديد، مانند الگوي کنشگر، در تحليل شخصيتهاي داستاني، موجب ميشود نگاه به متنهاي ادبي هر چه بيشتر علمي، آکادميک و نظاممند شود. در اين مقاله با کاربرد الگوي کنشگر گرِماس، سه داستان کوتاه نادر ابراهيمي (خانهاي براي شب، دشنام و صدا که ميپيچيد) را بررسي كردهايم.