نسخهبرداری از یک اثر ادبی با مسئله بینامتنی و میزان خلاقیت نسخهبردار ارتباط دارد. این موضوع همواره در ادبیات مورد بحث بوده است. یکی از نمونههای این نسخهبرداری ـ یا به عبارتی شبیهسازی ـ رمان راهب(لویس) نوشته آنتونن آرتو، نویسنده فرانسوی قرن بیستم است که با کمی تفاوت تکرار رمان/راهب، اثر ماتیو گرگوری لویس، نویسنده انگلیسی قرن هیجدهم، است. ولی آنتونن آرتو، اثر خود را که بیشک حاصل این بازنویسی است، خلاقیتی ادبی به حساب میآورد. مقاله حاضر حاصل کوششی است برای نشاندادن تفاوتها و شباهتهای این دو رمان از نظر ساختاری، انتخاب عنوان، سبک، هنجارهای زبان و غیره. این بررسی راهکاری است برای مقایسه رمانهایی از این نوع که در حقیقت بازنویسی یکی از متون پیشین است ـ چنین شبیهسازیهایی چندان هم اندک و بیاهمیت نیستند ـ آیا نویسندگان چنین آثار را میتوان آفریننده آثاری نو تلقی کرد؟
از کیمیای سعادت نسخههای فراوان کهن و قابل اعتنایی باقی مانده است. بررسی دقیق بعضی از این نسخهها و مقایسه آنها با دو تصحیح منتشر شده از کتاب (چاپهای آرام و خدیوجم) نشان میدهد که در هیچ یک از این دو چاپ، شیوه علمی و دقیقی به کار نرفته است، چنان که مثلا برای بررسی واژهها و ترکیبهای کتاب، باید به نسخههای کهن آن مراجعه کرد. در این جستار برای نمونه پنج واژه «خلاقیت»، «وحشت»، «دوربینی»، «گرسنا» و «تشنا» که در نسخههای قدیمی کیمیای سعادت، به ویژه نسخه مورخ 605 کتابخانه ملک آمدهاند، اما در چاپهای موجود تغییر یافتهاند، معرفی شدهاند. از میان این پنج واژه،«گرسنا» و «تشنا» ـ نا آنجا که میدانیم ـ در هیچ متن دیگری به کار نرفته و بنابراین از فرهنگها فوت شده است. سه واژه دیگر، اگر چه در فرهنگها وجود دارد، بر اساس متن کیمیای سعادت معنیهای تازهای پیشنهاد شده که باید به معنیهای پیشین اضافه شود.
در بحثهایی که درباره ترجمه و به ویژه مترجم مطرح میگردد، خلاقیت مترجم بیشتر یکی از ویژگیهایی است که شاید چندان به نظر نیاید و اگر هم بحثی درباره آن پیش کشیده شود بیشتر در ارتباط با ترجمه متون ادبی و توانمندی مترجمان اینگونه متنها خواهد بود. در نوشتار حاضر تلاش خواهد شد تا خلاقیت از دیدگاه گسترده تری بررسی گردد تا مشخص شود آیا خلاقیت فقط در مورد ترجمه متون ادبی مطرح است یا آنکه گونههای دیگر ترجمه را نیز میتواند دربرگیرد.
بيشك يكي از عناصر غني موجود در گنجينه فرهنگ و آيينهاي بشري، اسطوره است و اسطورهپردازي نيز از قديميترين شيوههاي داستانپردازي به شمار ميرود. در فرانسه، به تبعيت از تراژدينويسان سترگ باستان، استفاده از اسطورههاي كهن، به خصوص در ادبيات و هنرهاي نمايشي، از ديرباز مرسوم بوده است. اما رويكرد قرن بيستم به مقوله اسطوره، با توجه به شمار آثاري كه در آنها داستاني اسطورهاي مورد بازنگري و بازخواني قرار گرفته، رويكردي خاص به نظر ميرسد، چرا كه ظهور چنين پديدهاي، آن هم در عصر مدرنيته و نوگرايي، نميتواند اتفاقي تلقي شود و قطعا تامل برانگيز است. در اين بحث موضوعاتي كه به صورت اجمالي مدنظر قرار گرفتهاند، عبارتند از بررسي علل بازگشت اسطوره به عرصه ادبيات نمايشي فرانسه در نيمه اول قرن بيست و همچنين شناسايي ويژگيهاي اسطوره نو، يعني اسطورهاي كه با نگاهي تازه باز آفريني شده؛ مباحثي كه پرداختن به آنها بدون شناخت ضمني زمينههاي اجتماعي و تاريخي ممكن نيست. از اين رو ديدگاه مقاله به طور اهم، ديدگاهي اجتماعي ـ تاريخي است.
گستردگي دامنه بررسي اسطورهها و مضامين در نقد، تحليلگران متون ادبي را در برابر تلي از واژگان همسان قرار داده كه گاهي تشخيص آنها از يكديگر دشوار است، چرا كه در متون فراوان، منتقدان، اسطوره، مضمون، نماد و بنمايه را در يك چارچوب قرار ميدهند و آنچه را براي يكي مضمون محسوب ميشود، براي ديگري اسطوره به حساب ميآيد، در صورتي كه تفاوت بسياري ميان اين واژههاست. درباره اين تفاوت نيز بين منتقدان اتفاق نظر وجود ندارد، همچنان كه گاهي مرز بين اسطورههاي باستاني و اسطورههاي تاريخي و ادبي مشخص نيست. ولي چگونه يك چهره تاريخي به يك اسطوره تبديل ميشود؟ چه زماني يك اسطوره در متن ادبي ظاهر ميشود؟ آيا درنقد اسطورهاي، ريشهيابي اساطير و در مقايسه بين آنها روش در زماني راه گشاست يا بررسي هم زماني؟ در اين مقاله سعي بر اين است كه بارجوع به ديدگاه نظريه پردازان نقد اسطورهاي، پاسخي براي اين پرسشها ارائه شود.