در دهههاي اخير ارتباط ميان مبحث قطع کلام و جنسيت در جامعه زبانشناسي با استقبال زيادي مواجه شده است. سهم اين مطالعات در زبان فارسي و به ويژه تعاملات دانشگاهي بسيار اندک است. هدف اين تحقيق، بررسي و تحليل انواع شيوههاي قطع کلام در گفتار دانشگاهي فارسي در کلام زنان و مردان با رويکرد جامعه کنشي است. بدين منظور قطع کلامها در 9 جلسه دفاع مردان و 9 جلسه دفاع زنان از پايان نامههايشان مورد واکاوي قرار گرفته است. تحليل دادهها نشان ميدهد که قطع کلام، نقشهاي مختلفي در تعامل دارد و نشانگر تسلط مردان بر زنان نيست. عواملي نظير نوع عضويت (هستهاي و وابسته) در جامعهکنشي و منزلت درون گروهي در شکلگيري قطع کلام دخيل است.
این کتاب دربرگیرنده سه گفتار درباره دانشگاه و آموزش و پرورش در جهان امروز. این گفتارها که با عنوان گفتارهای «یادبود لیندزی» از هربرت باترفیلد استاد کرسی تاریخ معاصر و رئیس کالج پیتر هاوس در دانشگاه کمبریج ایراد شده، ابتدا درباره دانشگاه، سپس به حرفه استادی، و در نهایت درباره ایدهآل دانشگاهی مطالبی مطرح شده است. گفتار چهارم کتاب که در واقع ضمیمهای بر کتاب است، عنوان «علوم انسانی در عصر ماشین» به خود گرفته است.
تحليل فمينيستي انتقادي گفتمان يکي از شاخههاي تحليل گفتمان است که وجه مميزه آن تمرکزش بر کشف و آشکارسازي روابط نابرابر قدرت جاري ميان زنان و مردان در مناسبات و نظمهاي اجتماعي است. مقاله حاضر پيشنهاد ميکند که نظريه سيمون دو بووار در کتاب جنس دوم در باب چگونگي شکلگيري هويت جنسيتي و سوژه مونث، زمينه نظري مناسبي براي تلفيق ميان فمينيسم و تحليل گفتمان فراهم ميسازد. جنس دوم به رغم تقدم زماني چشمگيري که بر مطالعات گفتماني دارد، از بسياري جهات سازگاري قابل توجهي با مفروضات فلسفي (معرفتشناختي، هستيشناختي) غالب رويکردهاي تحليل انتقادي گفتمان دارد. در اين پژوهش، جنس دوم از حيث ديد انتقادي، مفهومسازي از قدرت و ايدئولوژي، نسبت آن با برساختگرايي اجتماعي، نگاه انتقادي به دانش پذيرفته شده، ارزيابي تحول تاريخي و نقش نهادها و نظمهاي گفتماني در شکلگيري سوژه بررسي شده است.
مقاله حاضر تلاشي است، در پيگيري برخي از مفاهيم بديع دانش زبانشناسي نوين در آرا حکيم ناصر خسرو قبادياني بلخي که از رهگذر بازخواني يکي از آثار منثور وي با عنوان جامع الحکمتين حاصل آمده است. ابتدا ضمن واكاوي فصل «اندر نطق و كلام و قول» و برخي فصلهاي ديگر كتاب، ديدگاههاي ناصر خسرو را در باب زبان يك به يك معرفي كردهايم و آنگاه با مقايسه تطبيقي آرا ياد شده با نظريههاي نوين زبانشناسي و بحث درباره پيامدهاي نظري و روش شناختي مفاهيم مورد نظر، به طور غيرمستقيم بر اهميت و عمق انديشههاي زباني حكيم بلخ تاكيد نمودهايم.
برخي مطالعات انجام شده درباره محمولهاي مرکب بيانگر آن است که افعال سبک از نظر معنايي، رنگ باختهاند و فاقد توان معنايي کافي براي عهدهدارشدن نقش محمول مستقل هستند .(Jespersen, 1965; Cattell, 1984; Grimshaw & Mester, 1988) در اين نوشته، ضمن پذيرش ناقصبودن محتواي معنايي افعال سبک، به اين موضوع ميپردازيم که چنين ادعايي موجب ناديده گرفتن رابطه معنايي فعل سبک و فعل اصلي متناظر با آن شده است. ادعاي مقاله اين است که افعال سبک به صورت کاملا نظاممند در حفظ ويژگيهاي طرح واره نيروي محرکه، با فعل اصلي متناظر مرتبط هستند؛ اما حوزه مفهومي که در آن ساخت نيروي محرکه اعمال ميشود، از حوزه فيزيکي به حوزه انتزاعي روان شناختي منتقل ميشود. در واقع، عقيده بر اين است که با اينکه افعال سبک داراي معاني کاملا قابل پيشبيني نيستند، سهم معنايي آنها نظاممند و تا حدي شفاف است. مطالعه حاضر با تمرکز بر دو فعل سبک «کردن» و «داشتن» سعي دارد در حد امکان اين نظام مندي را آشکار کند.