شباهت بين تصوف اسلامي با عرفان ديگر اقوام جهان، بيشک در خور توجه بسيار است، اگرچه ويژگيهاي مشترکي در تجارب عرفاني جهان است، نبايد انتظار داشته باشيم که هميشه و همه جا با کلمات مشابهي بيان شده باشد، اما وقتي ميبينيم مضامين و حتي تمثيلات مورد استفاده در اوپانيشاد و مثنوي درباره موضوعات مختلف مشابه و در بعضي مواقع کاملا يکسان است، حيرت خواهيم کرد. در اين مقاله مفهوم عرفاني وحدت وجود در اوپانيشاد و مثنوي مورد تطبيق قرار گرفت، در کار تطبيق تلاش به موارد مهم آن اشاره شود، اما هرگز همانندسازي مد نظر نبود بلکه تناسبها مورد توجه قرار گرفت، اين تناسبات آشکارکننده نکات ظريف غيرمنتظرهاي است. زيرا دو مکتب در مجموع خود بينشي مشابه از موضوعات اصلي متافيزيک دارند.
حاج میرزاحسن اصفهانی، ملقب به صفی علیشاه از مشهورترین مشایخ و بزرگان متصوفه در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری و از جمله فضلا و علما و بزرگان عرفاء سلسله نعمتاللهی بود. وی که شاعری توانا و عارفی مطلع بود، نخست از جمله مریدان منور علیشاه شیرازی، قطب سلسله نعمت اللهی محسوب میشد، اما پس از اینکه به نمایندگی از وی به تهران مهاجرت کرد و مدتی در این شهر اقامت نمود، خود رأساً ادعای قطبیت کرد و سلسله صفی علیشاهی را بنیان نهاد... سوگند خورده ایم بموی تو بارها تا بگذریم در غمت از اختیارها گفتم که دل بزلف تو گیرد مگر قرار زان بیخبر که داده بیاد او قرارها داند کسی که روزش از آنطره گشته شام بر عاشقان گذشته چسان روزگارها
کتاب «غنچۀ باز در شرح گلشن راز» تألیف جلال الدین علی میر ابوالفضل عنقا، عارف سلسله اویسی در قرن سیزدهم هجری شمسی است. کتاب غنچۀ باز، شرح مثنوی «گلشن راز» با موضوعیت عشق و عرفان اسلامی است. این کتاب در قالب شعری مستزاد است. این مستزاد عرفانی، با اضافه کردن واژگان بر پایان هر مصراع مثنوی «گلشن راز» نگارش شده است و در واقع قالب مثنوی گلشن راز را به قالب مستزاد تغییر داده است.
ترانههای عامیانه، نشان داده که هنر و زیبایی در انحصار طبقات عالی و تربیت شده، نیست؛ بلکه نابغههای سادهای نیز وجود دارند که در محیطهای ابتدایی تولد یافته، احساسات خود را بیتکلف با تشبیهات ساده و به شکل آهنگها و ترانههای عامیانه بیان میکنند؛ گاهی به قدری زیبا و با مهارت بیان میشود که اثر آنها جاودانی میشود؛ این نابغههای گمنام، سرایندگان ترانههای عامیانه میباشند. در میان ترانهسرایان معروف، و از خوش نامان عرصه فرهنگ ملی و محلی؛ میتوان به فایز دشتستانی و امیر پازواری اشاره نمود. این دو شاعر ترانهسرا، در ادبیات شفاهی جنوب و شمال کشور معروفند؛ براستی آیا ادبیات فولکوریک مناطق را میتوان با هم مقایسه نمود؟ و چرا ترانههای عامیانه در قرون متمادی، که با خشم و نفرت محافل رسمی ادب مواجه بوده؛ و جرأت نداشته است که پای در هیچ دیوان و تذکره ادبی بگذارد؟ بدیهی است که آداب و رسوم و فرهنگ مناطق، اگر چه مختلف است، اما وجوه اشتراک فراوانی را میتوان در ادبیات آنها جستجو کرد. ترانههای این دو شاعر، از جهات سبک و نوع بیان و مضامین و محتوا و درونمایه اشعار از جمله؛ بیان درد و رنجهای مردم و گله از معشوق و فراق یار قابل مقایسه است؛ این مقاله علاوه بر معرفی دو شاعر طبری و دشتستانی، به بررسی و تطبیق ترانههای این دو شاعر میپردازد.
رودکي بزرگترين شاعر ايران در آغاز قرن چهارم هجري است که در انواع قالبهاي شعرفارسي، به ويژه قصيده و غزل مهارت داشته است و تاثير وي در تکامل و ترقي اشعار فارسي در دورهاش و حتي در دورههاي بعد بر شعراي فارسي بر کسي پوشيده نيست. تسلط و مهارت او در سرودن اشعار و کثرت آن سبب گرديد تا او را «پدر شعر فارسي دري» بنامند. وي نماينده کامل و تمام عيار شعر فارسي در دوره ساماني است. يکي از مهارتهاي او کاربرد صور خيال، از جمله تشبيه و استعاره در اشعار است، تصاويري که رودکي در اشعارش به کار برده، بر عکس شعراي ديگر سبک خراساني، متحرک و جاندار است. در ميان تصويرهاي گوناگون، تشبيه مهمترين نوع تصاويري است که رودکي بدان علاقه نشان داد. با بررسيهايي که از سرودهايش به عمل آمده، اکثر تشبيهات او از نوع حسي به حسي و عقلي به حسياند که در انواع مختلف آن، از جمله: تشبيه مضمر، تفضيل و... بکار رفته است. اين مقاله قصد دارد تا تشبيه را در اشعار رودکي بررسي کند و به اهميت و انواع آن در سرودههاي شاعر بپردازد.