آراء و نظريات ژاك لاكان در زمينه ناخودآگاه، دگرگوني شگرفي را در نقد ادبي پديد آورده است. وي با استفاده از مفهوم ضمير ناخودآگاه فرويد و زبان شناسيسوسور، به تبيين چارچوب نويني از مفهوم ضمير ناخودآگاه ميپردازد. در اين مقاله سعي بر آن است تا بر اساس نظريات لاكان ثابت شود راوي رمان بوف كور، سوژهاي روانپريش psychotic است كه قادر به تطبيق خود با شرايط پيراموني نيست و تحمل الزامات اجتماعي را ندارد. انزواي حاصل از جدايي از جمع، سرآغاز توهماتي است كه راوي بيمار بوف كور در آن شرايط، خود را شايسته جهاني آرماني ميپندارد، او سوژهاي است در گستره نمادين كه با مواجهه با فقدان و هجران، ميل به دستيابي به امر واقع را دارد و همواره با جابهجايي فانتزيهاي گوناگون درصدد دستيابي به لذت پايانناپذير Jouissance است، بنابراين در آغاز به بيان اصطلاحات اين نظريهپرداز هم چون گستره «خيالي»، گستره «نمادين» و ساير اصطلاحات و سپس با توجه به مفاهيم لاكاني به نقد راوي بوف كور ميپردازيم.
"تاریکخانه" داستان کوتاهی از نویسندهٔ ایرانی، صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۲۱ خورشیدی، همراه با هفت داستان دیگر در مجموعهٔ سگ ولگرد منتشر شد. داستان نوعی تکگویی است و در واقع راوی، دیدگاههای شخصی عزلتگزین را دربارهٔ مرگ و زندگی برای خواننده بیان میکند. راوی در یک اتومبیل مسافربری با شخصی عزلتگزین آشنا میشود و پس از توقف در شهری کوچک در سر راه، دعوت او را برای گذراندن شب در خانهاش میپذیرد. شخص عزلتگزین تنها زندگی میکند. او به راوی میگوید که تصمیم دارد در را به روی دنیا بسته و در اتاقی تاریک در این شهر کوچک زندگی کند. روز بعد، وقتی راوی میرود تا با میزبانش خداحافظی کند، او را مرده مییابد، در حالی که "پاهایش را توی دلش جمع کرده، به شکل بچه در زهدان مادرش درآمده و روی تخت افتاده است".
این کتاب که اولین بار در سال درگذشت صادق هدایت منتشر شده است شامل ترجمه ای از نوشته های ونسان مونتی درباره اوست و همچنین حاوی تصاویر توضیحات و یادداشتهای مترجم درباره شخصیت / خانواده / کیش و علت خود کشی اوست . همچنین در این کتاب برای اولین بار خلاصه قسمت مهمی از داستان توپ مرواری چاپ شده است . در تاریخ معاصر ایران هیچ نویسنده ای از لحاظ تاثیر بر اندیشه های روشنفکرانه و شکل دادن به اندیشه جدید و نثر نو فارسی به پای صادق هدایت نمی رسد. هدایت اشراف زاده ای فقرزده و فرزن دروزگاری بود که برای آن ساخته نشده بود و شاید به همین دلیل هر چند توانست به بهترین شکلی آن را درک کرده و به تصویر بکشد، ولو گاه در قالب هایی کاملا نمادین و رمزآلود، اما نتوانست آن را، مردمانش و رفتارهای ریاکارانه؛ حرافات و اسطوره اندیشی و گریز آنها را از دیدن واقعیت ها و چاره اندیشی به حال خود تحمل کند. در تاریخ هنر و ادبیات ایران هدایت به مرحله ای رسیده است که نیاز به تعریف و تقدیر ندارد و مدتها است که باید صرفا تلاش کرد که آثار او و زندگی اش را موضوع مطالعات عمیق از ابعاد گوناگون علوم انسانی، ادبیات و تاریخ فرهنگی ایران قرار داد....هدایت در سالِ ۱۳۰۳ از مدرسه سن لویی فارغالتحصیل گشت و در همین سال بود که با تقی رضوی آشنا شد. در سال ۱۳۰۵ با اوّلین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشتهٔ ریاضیات محض به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر شمارهٔ ۱۱، که در آلمان منتشر میشد به چاپ رسانید و مقالهای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ لهویل دلیس، شماره ۷۹ نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشتهاش در بلژیک راضی نبود و میخواست که خود را به فرانسه و در آنجا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. در همین سال نسخهٔ کاملتری از کتاب «انسان و حیوان» و کتاب دیگری به نام فواید گیاهخواری با مقدمهٔ حسین کاظمزادهٔ ایرانشهر در برلین آلمان به چاپ رساند.
فلاسفه انسان را از جهت جامعيت خاص، عالم صغير و جهان را ار جهت ارتباط ميان موجودات و نظم و قاعده معينش، انسان کبير ناميدهاند و معتقدند، نمونهاي از آن چه در عالم وجود هست، در انسان نيز هست. خاستگاه نظريه عالم کبير (Macrocosm) و عالم صغير (Microcosm) و نظريه اندامواري اجتماع را عمده در نظريات افلاطون دانستهاند، اما ردپاي آن را ميتوان در انديشههاي فلاسفه پيش از او و ساير ملل جست و جو کرد. حکيم ابومعين ناصر بن خسرو قبادياني شاعر و نويسنده قرن پنجم هجري که در مباحث الهيات و حکمت عملي و نظري، نظريات دقيقي داشته با ترکيباتي چون جهان مهين و جهان کهين، مردم مهين و مردم کبير به تبيين و اثبات انديشه خود پرداخته و در آثار منثور خويش جامع الحکمتين، زادالمسافرين، خوان الاخوان، وجه دين، گشايش و رهايش، اين نظريه را در تعليم و بسط عقيد ه ايماني خود به کار گرفته و در نهايت عالم صغير را هدف نهايي آفرينش دانسته است.
این مقاله تلاشی است برای یافتن ردپای متون دیگر یا بهعبارتی بینامتنیت در داستان شرق بنفشه اثر شهریار مندنیپور، نویسنده نسل سوم داستاننویسی ایران. خوانش بینامتنی مخاطب را از ارتباط یک متن با متون دیگر آگاه میکند و بنا بر نظریه بینامتنیت، هیچ متنی در انزوا شکل نمیگیرد و نمیتوان آن را بدون ارتباط با متون دیگر خواند یا تفسیر کرد. در داستان شرق بنفشه حضور متون دیگر در متن اصلی بهروشنی محسوس است و مؤلف نشانههایی بهکار میبرد که با بررسی آنها میتوان جنبههای بینامتنی را تشخیص داد و منابع آن را شناخت. این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی و براساس نظریه بینامتنیت و بررسی شواهد به دنبال اثبات این فرضیه است که وجوه اشتراک بین داستان شرق بنفشه و سایر آثار مورد بحث، ازجمله غزلیات حافظ، غزلیات شمس، تذکرةالاولیا، بوف کور و ... که در پارهای موارد ماهیت تقلیدی پیدا میکند، اتفاقی نیست و انگیزه مؤلف از به وجود آوردن عمدی این مجموعه از روابط بینامتنی، ایجاد یک نظام معنایی در جهت رسیدن به مفهومی عرفانی در متن است. پیرنگ همسان، عرفان مشترک، اعتقاد به هستی در نیستی و قدم نهادن به وادی فنا از گزارههای مشترک این اثر با برخی متون دیگراست که در طول داستان از آنها نام برده میشود. بررسی و تحلیل این اشتراکات در جهت نشاندادن بینامتنیت این اثر با سایر متون مورد بحث و خوانش اثری با مضمونی شرقی از دیدگاه بینامتنی بهعنوان نظریهای امروزی از مهمترین دستاوردهای این مقاله است.