شهر از آغاز پيدايش تا امروز، همواره رابطهاي گسترده با انسان داشته، گاه در کنار او، و گاه در برابرش قد برافراشته است. انعکاس اين کنشها و واکنشهاي انساني در ادبيات به ويژه در شعر مدرن، نمودي بسيار مشخص دارد. مقاله حاضر ميکوشد رويکردهاي انساني شهر را در شعر معاصر عربي و فارسي در کنار يکديگر مورد مطالعه قرار دهد، ضمن تبيين جايگاه شهر و انگيزههاي طرح آن در شعر امروز، به برخورد شهر، طبيعت و ارزشهاي انساني در اين بستر بپردازد و مسائل اجتماعي را در مواجهه با آن جستجو کند. علاوه بر آن، آرمان شهر نيز به عنوان يکي از جلوههاي بارز حضور شهر در شعر معاصر عربي و فارسي بررسي خواهد شد. اين تحقيق نشان ميدهد که شهر با همه زرق و برقهاي ظاهري در تعاملي دوگانه با انسان معاصر است؛ از طرفي، دوري گزيدن از آن، فريادي پربسامد ميشود و از طرف ديگر، هيچ کس در عمل از اين پديده اجتماعي رويگردان نيست. با وجود گرايش به روستا و طبيعت، شاعران همواره در شهر به دنبال اهداف خود رواناند و ميکوشند آن را مطابق با آرمانهاي خويش تغيير دهند.
برای ترجمه اشعار، شعرها به تمامی از متن اصلی آنها به زبان آلمانی به فارسی برگردانده شده است. شیوه مترجم بدانگونه بوده است که جوهر کلام شاعر در قالب شعر فارسی ریخته شود. و این او را ناگزیر کرده که ضمن وفاداری به متن اصلی تغییراتی را متناسب با شعر فارسی بپذیرد. زیرا اگر شعر شاعران غیرفارسی را عینا واژه به واژه به فارسی برگردانیم چیزی خواهد شد خشک و چه بسا که زیبایی کلام شاعر و گاه حتی خود مفهوم نیز در ترجمه رنگ خواهد باخت...
مجموعه شعر چهل کلید سروده سیاوش کسرایی است. او در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.بسیار زود به همراه خانواده اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیتهای ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی اش را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سالهای پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.
شعر معاصر عربي و فارسي، فرآيندي است که ميکوشد جايي براي بازتاب همه دغدغههاي انساني داشته باشد. عواطف، اهداف، پيروزمنديها، ناکاميها و همه مسائل انساني، جايگاهي قابل توجه را در گستره آن دارا ميباشند. از جمله مسائل انساني در عصر جديد، وجود محدوديتهايي است که انسان را از رسيدن به تعالي مورد نظر باز ميدارد؛ اين محدوديتها گاهي در شکل عناصري بروز ميکنند که به شکل اعجابانگيز خود را به زندگي انسان تحميل کردهاند و شگفتتر اين که انسان نيز به وجود آنها عادت ميکند اما در اين بين جانهاي گرم و سرهاي پرشوري، ظهور مييابند که بيمحابا به استقبال اين موانع سترگ ميروند و به کارزار با آنها ميپردازند، امل دنقل مصري و نصرت رحماني پارسي گو از اين گروهاند. اين نوشته بر آن است تا ضمن ارائه نمايي کلي از پديده شورش در شعر دو شاعر به مصاديق برجسته اين محدوديتها از قبيل خود، اجتماع، زمان و دنياي جديد پرداخته فصل مشترک رويارويي دو شاعر را با آنها به نمايش گذارد. نتيجه حاصله از پژوهش نشان از آن دارد که وجود انگيزههاي مشترک در حوزه دو زبان، باعث شکلگيري تقابل هم سان دنقل و رحماني با محدوديتها گرديده است.
مسائل مربوط به زن، به عنوان یکی از اصلیترین مسائل انسانی در ادبیات معاصر جایگاه خاصی را به خود اختصاص میدهد. در اینباره صادق چوبک و نجیب محفوظ که از پردغدغهترین نویسندگان زبان فارسی و عربی میباشند، موشکافی و اهتمام وافر خود را در دو رمان سنگ صبور و میرامار به تصویر میکشند. گوهر و زهره نمایندگان زن ایرانی و مصری، دو شخصیتی هستند که نویسندگان میکوشند جایگاه و کارکرد زن جامعه خویش را در قالب آنها ترسیم کنند. نگرش در کارکرد دو شخصیت، حکایت از انسانهایی دارد که محروم از هر حقوق انسانی، گاهی تا حد یک ابزار نزول مییابند. آنها مجبورند به دلیل زن بودن، هر شرایطی را که اطرافیان نادان و گاهی مغرض بر آنها تحمیل میکنند، متحمل شوند و فرصتی برای دفاع و ابراز عقیده نداشته باشند. چنین ناکامی و ناتوانی در دو رمان، چه در اجتماع حاکم و چه در ساختار متن، دوشادوش هم حرکت کرده، تصویری بدیع از هماهنگی دو حیطه را فراروی مخاطبان قرار میدهند.