سهروردي از جمله عارفان علاقهمند به حکمت ايران باستان است که در آثار خود به عناصر و شخصيتهاي اساطيري ايران بسيار اشاره کرده است. وي از برخي از شخصيتهاي اساطيري، مانند«سيمرغ»، «زال»، «رستم» و «اسفنديار» و سرگذشت آنان برداشتهاي عرفاني کرده و هر يک را نمادي براي بيان حقايق فلسفي و عرفاني خود قرار داده است. در نوشتار حاضر به بررسي مفهوم «خورنه» (فر)، ارتباط آن با نور محمدي و سکينه، و يکيشدن اين دو مفهوم در انديشههاي سهروردي پرداخته شده است، همچنين برخي شخصيتها و عناصر حماسي و اساطيري که در آثار رمزي سهروردي صورت عرفاني به خود گرفتهاند و سرگذشت آنها تاويلها و تفسيرهايي به همراه داشته است، بررسي شدهاند.
ویژگی اصلی این پژوهش، کنکاش باستانشناسانه و روانشناسانه دربارهی شخصیتها و فضای اجتماعی و سیاسی داستانهای "شاهنامه" است. به باور نگارنده: "شاهنامه دارای دو بخش است که به طور کامل با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ساختی، زبان شناسی، جهانبینی و مانند اینها در هر دو بخش چنان ناهماهنگ و ناهمخوانند که میتوان گفت دارای دو اندیشه، دو استعداد، و دو پسند جداگانه و نایکدستاند. برای نمونه در یک بخش سستی و ناپایداری جهان، بنیان جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی است و در بخش دیگر آزپرستی و زیادهخواهی اساس جهانبینی نویسنده را میسازد؛ ..... بر این اساس میتوان شاهنامه را بر دو بخش جداگانه بخشبندی کرد بخش نخست از آغاز شاهنامه تا پایان شاهنشاهی (= امپراتوری) کیخسرو به همراه داستان رستم و اسفندیار است که شاهنامهی اصلی نامیده میشود و بخش دوم از آغاز پادشاهی لهراسب تا پایان شاهنامه (بدون داستان رستم و اسفندیار) است که آن را شاهنامه افزوده نام نهادهایم. شاهنامهی افزوده نوشتهی فردوسی است؛ اما شاهنامهی اصلی نویسندهی دیگری دارد که باید برای یافتن نامش در تاریخ و تاریخ ادبیات کاوش کرد. کتابی که پیش رو دارید کوشیده تا این نظر را که کل شاهنامه نوشتهی یک تن نیست به اثبات برساند".
فردوسی سخن سرای شهیر ایران، نخستین بار داستان ضحاک و کاوه آهنگر را با بیانی شیرین در شاهنامه به رشته نظم کشیده است. فردوسی تمام داستان را در هفتصد بیت خلاصه کرده و از این داستان به شیوه مخصوص خود در مسایل اجتماعی نتیجه گیری نموده است. فردوسی در داستان کاوه و ضحاک دقیقا تشریح میکند که نخست ضحاک برای رسیدن به مقام پادشاهی پدر خود را کشت و سپس در طی سالیان دراز به قتل و غارت و بیدادگری پرداخت و سرانجام چون مردم از مظالم او و اطرافیانش به ستوه آمده بودند به رهبری کاوه آهنکر قیام کرده حکومت جابرانه اش را سرنگون ساختند...
اين نوشتار بر آن است تا نسبت ميان سياست و اخلاق (در معناي اخلاقيات و کردارهاي متداول اجتماعي) را در گلستان و بوستان سعدي شيرازي دريابد. از همين رو با محور قراردادن مفهوم عدالت به مثابه مفهومي که توامان هم به قلمرو اخلاق و هم به قلمرو سياست تعلق دارد، ميتوان به درکي از نسبت ميان اين دو حوزه در انديشه سعدي دست يافت. عدالت از جمله کانونيترين مفاهيم تاريخ انديشه و نظريه اجتماعي و سياسي بوده است که هم در سنت فکري غرب و هم ايراني، سابقهاي ديرينه دارد. سعدي نيز متاثر از همين سنت به ارث برده ايراني، آن را در حکايات و روايات خويش وارد ميکند و با اصرارهاي مداوم بر عدل گستري و اندرز به پرهيز از ستمگري، اخلاق و سياست را در آثار خويش به هم گره ميزند. بنابراين اخلاق و سياست در گلستان و بوستان پيوندي ناگسستني دارند.