این مقاله، ماهیّت افعال مرکّب زبان فارسی را در چارچوب نظریه نمود معناییواژی لیبر بررسی میکند. این نظریه با استفاده از هفت مشخّصه معنایی و یک اصل به نام اصل هم نمایگی، به بررسی نقش معنایی عناصر واژی و عملکرد آنها در فرایندهای ترکیب، اشتقاق و تغییر مقوله میپردازد و برای هر عنصر واژی، حتّی وندها، یک اسکلت معنایی و یک بدنه معنایی درنظر میگیرد. اسکلت از یک یا چند مشخّصه معنایی و یک یا چند موضوع ساخته شده است و بدنه، خود از دو لایه تشکیل شده است. این مقاله ادّعا میکند که فعل همه جملات در اصل ساده بوده است امّا به دلیل اینکه بدنه معنایی همکرد تغییر نموده، موضوع رویدادی خود را از دست داده و به تنهایی توانایی نشاندادن محمول را نداشته است و با حفظ ساخت موضوعی، یکی از موضوعهایش با موضوع یکی از موضوعهای محمول، هم نمایه شده و یک واحد معنایی مرکّب تشکیل میدهد. این مقاله نشان میدهد که فعل مرکّب از لحاظ نحوی، یک ترکیب وابسته و از لحاظ معنایی، درون مرکز است که در آن همکرد، هسته نحوی و معنایی و پیش فعل وابسته و در ساخت موضوعی فعل مرکّب مؤثر است.
در چهارچوب دستور وابستگی، فعل مرکز ثقل جمله است، زیرا فعل است که تعیین میکند هر جمله با چه متممهایی باید یا میتواند به کار برود، بنابراین بخش زیادی از اطلاعات نحوی جمله مربوط به فعل است که در مقابل هر فعل در واژگان زبان مندرج میباشد. یکی از مهمترین مباحث دستور وابستگی این است که چه اقلامی را باید به عنوان فعل در واژگان زبان مدخل کرد. پرداختن به این مسئله در زبان فارسی، مخصوصاً در مورد فعلهای مرکب اهمیت بسیاری دارد، زیرا فعل مرکب فارسی در زمره واحدهای واژگانیای است که توصیفهای متعدد و متفاوتی از آن وجود دارد.
مقوله فعل مرکب از جالب توجهترین، ظریفترین و در عین حال پیچیدهترین بخشهای پژوهشهای دستوری است که توجه بسیاری از دستورنویسان و زبانشناسان را به خود معطوف کرده است. در این مقاله برآنیم تا ضمن بررسی جدیدترین تحلیلها از فعل مرکب فارسی، به بررسی ساخت موضوعی فعل مرکب فارسی گفتاری معیار بپردازیم، آنگاه بسامد وقوع فعل مرکب را در زبان فارسی گفتاری معیار تعیین نماییم و تحلیلی آماری از آن به دست دهیم.
در اين مقاله نشان داده ميشود که کتابهاي دستور زبان فارسي و فرهنگهاي اين زبان، در مورد تعيين مقوله نحوي يا واژگاني تعداد قابل توجهي از کلمات قاموسي زبان فارسي، مانند «انجام»، «حفظ»، «فراموش»، و «وادار»، اتفاق نظر ندارند و در اين زمينه، در آنها تناقضات و ناهماهنگيهاي قابل توجه و مشکل آفريني وجود دارد. اين ناهماهنگيها ـ که هم از لحاظ نظري و هم از لحاظ عملي تبعات منفي به دنبال دارند ـ ناشي از عدم شناخت ماهيت و نقش اصلي اين واژهها در زبان فارسي امروز است. از آنجا که اين واژهها داراي ساخت موضوعي و گزارهاي هستند، پيشنهاد ميشود که بر اساس کاربرد واقعي و با توجه به نقش گزارهاي آنها در ترکيبات و جملات دستوري، اين کلمات در دو دسته، تحت عناوين «اسامي گزارهاي» و «صفات گزارهاي»، طبقبندي شوند.
اين مقاله به بررسي 1ـ کانون مشاهده و 2ـ کانون روايت در نظريههاي روايتشناختي در رمان «سختتر شدن اوضاع» ميپردازد. در رويکردهاي روايتشناختي به ايجاد تمايز ميان دو جنبه مختلف زاويه ديد تمايلي نيست. تمايز بين دو مفهوم 1ـ روايت و 2ـ کانون مشاهده قبل از ژرار ژنه، روايتشناس مشهور فرانسوي، مورد توجه قرار گرفته بود، اما اين ژرار ژنه بود که اين تمايز را به صورتي نظاممند مورد بررسي قرار داد. ژنه براي عبارت زاويه ديد اين دو عبارت متمايز را به کار برد که اولي به عمل انتقال کلامي داستان توسط گوينده (راوي در ادبيات داستاني) و دومي به کانوني مربوط ميشود که از طريق آن روايت از نظر مکاني ـ زماني، روانشناختي و ايدئولوژيکي مشاهده ميشود. ژنه معتقد است که در هر دو اثر روايي دو جنبه متمايز زاويه ديد ممکن است از طريق يک فرد واحد و يا همزمان از طريق چندين راوي و مشاهده گر نمود يابد. در اثري روايي مانند «سختتر شدن اوضاع» اثر هنري جيمز، که يکي از آثار برجسته در حوزه ادبيات روايي است، ميتوان جنبههاي مختلف زاويه و ديد و کانون مشاهده را بررسي کرد. بنابراين در اين پژوهش دو جنبه متمايز زاويه ديد که ذکر آنها رفت، مورد بررسي قرار ميگيرد و به اهميت هر يک از اين جنبهها در برخي از آثار برتر ادبيات داستاني اشاره ميشود.