با بررسي الگوهاي پيرنگ در نظريههاي روايتشناسي به اين پرسش پاسخ ميدهيم كه «الگوي كنشهاي» طرح داستان گنبد پيروزه چيست واين الگو بيانگر و نشاندهنده چيست. با اين پژوهش ساختاري به شناخت ذهن بشر آنگاه كه در حالت خلق روايت عرفاني است دست مييابيم. براي تحليل اين روايت از روش تودورف و گريماس استفاده شده است. اساس روش تودورف به شناسايي الگوي كنشهاي داستاني و عنصر ثبت بنمايه اصلي اختصاص دارد. با شناسايي اين دو مورد تاييد ميشود كه روند شكلگيري و پيشرفت كنشهاي داستاني در داستان ماهان با داستان هبوط تطابق دارد و بنمايه اصلي اين داستان يكسان است. براي اثبات اين يكساني از روش گريماس استفاده ميشود كه بر پايه جفتهاي متقابل داستاني و الگوي كنشگرها (شخصيتها) استوار است كه از اين طريق تناظر و برابري شخصيتهاي دو داستان نشان داده ميشود. با توجه به شواهد نتيجه اين ميشود كه داستان ماهان در طبقهبندي قصههاي عرفاني قرار ميگيرد و سرچشمه و ريشه آن داستان هبوط است.
چون پایه این دفتر بر تلاشی "نمادین" است و خواست انجامین: نمودن "نماد" است نه شکافتن آن، و نمایش راز است نه گشایش آن، و این دفتر، نه از پی پزوهش در آثار نظامی است که برای نمایش "نماد" است، تا برانگیزاننده اندیشه پژوهشگران گردد از این رو باز نمودن نکته هایی اجتماعی، بایسته می نماید. نکته در خور نگاه اینست که: بیشتر پژوهشگران روزگار ما، جهان و رویدادهای گذشته را با ترازوی قرن نوزدهم و بیستم می سنجند و با حال و کار گذشتگان، از این دریچه نگاه می کنند و به ناچار همه می لغزند و لغزیده اند و سبب گمرهی های فراوان نسلهای جوان روزگار ما شده اند. اگر به این نکته توجه داشته باشیم و هر پدیده را با ترازوی زمان خودش بسنجیم، کهر بهنجار انجام داده این و جدول ارزشهای ویژه ای برایمان پدیدار می گردد. خردمندانی چون نظامی، در دل تاریکی زیسته اند و با تلاشی پیکارگونه روزنه هایی به سوی روشنایی باز کرده اند. گاه در میان سخنانشان بدسگالیهایی به چشم می خورد که هول انگیز است و اگر با چشم باز و با شناخت روزگار آنان و با ترازوی زمانشان، آنها را ننگریم و نسنجیم درباره آنان ستمکارانه داوری کرده ایم...
مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد به مناسبت نهمین سده تولد حکیم نظامی گنجوی دو شماره را به مجموعه مقالات این کنگره که در بهار و تابستان سال 1369 برگزار شده، اختصاص داده است
روايتشنو يكي از چهار نقش اصلي در روايت (نويسنده واقعي، خواننده واقعي، راوي و روايتشنو) است؛ از اينرو آگاهي از آن به شناخت ويژگيهاي متن روايي منجر ميشود. پرسش مقاله حاضر اين است كه تاثير علايق و واکنشهاي مخاطب در بسط داستان و نحوه گسترش پيرنگ چگونه است؟ و روايتشنو چه نقشهاي ديگري در روايت دارد؟ روايتشنو در مثنوي بسيار آشکار است؛ راوي مستقيم او را مورد خطاب قرار ميدهد و مخاطبي است که اقتدار دارد و از راه نظرها و پاسخهاي واقعي ادراک ميشود. بنابراين، نقشي تعيينكننده در روايت دارد تا جايي كه سوالها، پاسخها و کنشهايش حتي ميتواند مسير پيرنگ را تغيير دهد. به طور كلي، چهار نقش منحصربهفرد و مهم را ميتوان براي روايتشنوي مثنوي برشمرد كه در اين مقاله به بررسي اين نقشها ميپردازيم.
«تداخل سطوح روایی» به دو بخش کلی تقسیم میشود: حرکت از سطوح فراداستانی به سطوح فروداستانی و حرکت از سطوح فروداستانی به سطوح فراداستانی. در این جُستار انواع حالتها و مُدلهای نوع اول را با عنوان «تداخل درونی» در مثنوی ـ بهمثابه متنی شاخص در ادب فارسی که بیشترین نمود تداخل سطوح روایی را میتوان در آن جستوجو کرد ـ بررسی میکنیم.