از ديرباز قصهها كه به صورت سنت شفاهي از نسلي به نسل ديگر انتقال يافتهاند، بيانگر جهانبينيها، نظامهاي اجرايي و اجتماعي بودهاند كه در گذر از زبانها، قرنها، قارهها و پيروي از فرهنگهاي گوناگون دچار تغييراتي شدهاند. با جمعآوري قصهها از نقاط مختلف دنيا، از اقوامي با زبانها و آداب و رسوم متفاوت، متوجه شباهتهايي ميان آنها ميشويم، بدين گونه كه نه تنها تار و پود آنها يكي است، بلكه جايگاه عناصر داستاني نيز در همگي آنها يكسان است. اين شباهتها بيشتر اقوامي را در بر ميگيرد كه زبان آنها متعلق به خانواده زبان هندو اروپايي است و همگي از يك مبدا حركت خود را آغاز كردهاند. سفر كردن از خلال مكان و زمان براي جستجوي اين قصهها و نيز دست يافتن به معاني آنها از ديدگاه ساختاري، موجي است كه از قرن بيستم در گستره علوم انساني آغاز شد و رو به گسترش نهاد، هدف اين مقاله را در بر ميگيرد؛ بدين منظور روش كار پروپ، نخستين محقق در اين زمينه مدنظر خواهد بود كه بر روي چند قصه نمونه پياده خواهد شد تا ببينيم آيا قصههاي ايراني نيز در چارچوب اين روش ميتوانند قرار گيرند.
نویسنده این کتاب به صراحت اقرار میکند که مشروعیت آن بیشتر از هر چیزی از اثر مشهور دانیل کالاهان با عنوان "پنجاه فیلسوف کلیدی" (۱۹۸۷) الهام گرفته است. اگرچه تفاوتهای معینی این اثر را از سایر آثار مشابه متمایز میسازد؛ کالاهان باید فیلسوفانی را در طول تاریخ فلسفه انتخاب میکرد که نیز به عنوان شخصیتهایی شناختهشده در میان عموم مردم بودند، مثل فیگورهایی چون افلاطون و هابز یا سارتر. با این حال، انتخاب جان لچز فیلسوفان معاصری که گاه هنوز تا شهرت فاصله داشتند بود. به علاوه، سوال تکراری در مورد تشکیل مجموعه "پنجاه متفکر کلیدی" بیش از سایر آثار مشابه مطرح شد: آیا توافقی در مورد انتخاب متفکران و فیلسوفان وجود دارد که بعضی از آنها هنوز هم در زمان تدوین این اثر در دسترسند؟ به عبارت دیگر، آیا در واقع اسامی مهمترین فلاسفه معاصر در این لیست محل دارند یا میتوان اسامی دیگری را نیز در نظر گرفت؟ این چالش خود باعث جایگزین شدن اسامی چون آگامبن، بادیو، برگسون، باتلر، دریدا، هایدگر، هوسل، ماتراورز، ویریلیو و ژیژک در ویرایش دوم این کتاب شده است. از دیدگاه نویسنده، مبنای کار او نیز در انتخابهای روشنکننده و آموزندهٔ آثار بوده است. لچز پنجاه متفکر کلیدی معاصر را در ده گروه تقسیمبندی کرده تا تفکرات آنها را درک کنیم: ساختارگرایی ابتدایی، فنومنولوژی، ساختارگرایی پسااستراکچرالیسم، نشانهشناسی، فمینیسم موج دوم، پسامارکسیسم، مدرنیته، پسامدرنیته و در نهایت تفکرات الهامگرفته از زندگی. امیدواریم این تقسیمبندی به خوانندگان در درک جهتگیریهای فکری متفکران و همچنین درک کلی از معنا و مفهوم این مجموعه کمک کند.
نخل های سوخته مجموعه چند گزارش سفر به مناطق مرزی کشور است ... گذار از خرمشهر، آبادان اهواز ... چشم و دل را از تازگی ها ر نمی کند. هر گوشه از خاک مرزنشینان کشور هزار قصه تاریخی در خود نهفته دارد. دردها و آلام در این مناطق، کهنه و عمیق است... هنگامی که از چند شهر مرزی کشور برای اولین بار گذر کردم، کلمه محرومیت در فرهنگ شعور و ادراکم رنگ باخت، هزاران معنا پیدا کرد. چگونه می توان شهروندان محروم را که از فرط بی پناهی قانون شکنی می کنند، سرزنش کرد؟ اصلا قانون در زندگی افراد محروم، واجد کدام معناست؟ آنان که از فرط محرومیت مالی دل به دریا می زنند، قاچاق می کنند و آنان که از فرط محرومیت معنوی سر به کوه و بیابان می گذارند هر دو به تکدی می روند. هر دو خطر می کنند.... هر دو در بزنگاه تاریخ معاصر ایران وامانده اند، غریب و سرگردان، هر دو چشم انتظار ایستاده اند... راستی برای منتظران چه سوغاتی در راه است؟
ادبیات جایگاه همیشگی اسطوره بوده است. اسطورهها از لابهلای فرهنگهای کهن ملل به متون رسوخ کردهاند و به شکلهای گوناگون، به زندگی خویش ادامه دادهاند. در این میان، ادبیات کودکان که در بدو امر شامل قصهها و افسانههایی برای مخاطب خردسال است، بنا به ویژگیهای ذاتی خود، همواره صورت مناسبی برای محتوای اسطورهای بوده است. از این دیدگاه، قصه شنل قرمزی ـ که در ورای یم داستان ساده کودکانه، جایگاهی بوده است برای اسطوره اروپایی گرگ انساننما ـ میتواند موضوع مناسبی برای یک بررسی فرهنگی و تطبیقی باشد. بازپیدایی این قصه و این اسطوره (اسطوره گرگ انساننما)، این بار در یک اثر سینمایی معاصر، باعث شده است که این مقاله نگاه دوبارهای به موضوع بیفکند؛ نگاهی که دربرگیرنده یک بررسی تطبیقی میان دو شیوه مختلف بیان هنری، یعنی ادبیات و سینماست؛ یعنی یکی از موضوعات بهروز و مورد بحث در ادبیات تطبیقی. پرسش اساسی این است که در این روند تکاملی از قصهای کهن تا نسخهای از هنر هفتم، سنیما، چه تغییرات مضمونی و مفهومیای در داستان رخ داده است؟ این دگرگونیها ناشی از چیست و چگونه میتوان آنها را دریافت؟ برای دست یافتن به پاسخی برای این پرسشها، مفاهیم و دادههای روانکاوی یونگ و فروید، و همچنین نظریات چند متفکر ادبیات تطبیقی به یاری ما آمدهاند تا در نهایت، خواننده به درک کستردهتری از طرز تفکر پیچیده انسان مدرن امروزی دست یابد.
رابطه میان ادبیات و سایر هنرها از دیرباز وجود داشته و دارد، اما بررسی این رابطه به گونهای هدفمند و آکادمیک صاحبنظران ادبیات تطبیقی را از سالهای پایانی قرن بیستم به خود مشغول کرده و جایگاه آن در مطالعات میان رشتهای است که خود مطالعات نوپایی محسوب میشود. در مقاله حاضر، نگارنده با انتخاب یک اثر ادبی و یک تابلوی نقاشی، میکوشد تا نشان دهد که چگونه دو اثر ادبی و هنری، از دو مکتب ادبی ـ هنری متفاوت، برای رسیدن به هدفی مشترک و بیانی واحد، قادر به هم پوشانی یکدیگر خواهند بود. یعنی متنی که تصویر میشود و تصویری که متن میگردد. برای این منظور رمان آسوموار زولا، اثر ناتورالیستی قرن نوزده با تابلوی نقّاشی «اتوکش ها»، اثر اِدگار دُگا، هنرمند امپرسیونیست همان قرن، از دیدگاه نظریهپردازان ادبیات تطبیقی، به بحث و بررسی گذاشته خواهد شد.