حكايت ناتمام و يا بسيار كوتاه آشپزباشي از مجموعه حكايتهاي كنتربري در مقايسه با ديگر حكايتهاي اين مجموعه، وضعي استثنايي دارد. اين حكايت استثنايي به سبب ويژگي خاص خود توسط نويسنده يا مصححان بعدي از كتاب حذف نشده است، ليكن در گزيدههاي ادبي ذكري از آن به ميان نيامده و از طرف منتقدان و چاسرشناسان كمتر به آن پرداخته شده است. راوي اين حكايت پيشه وري فرودست است كه خود او و داستانش از منظر رئاليستي بسيار حائز اهميتاند. «حكايت آشپزباشي» پس از «حكايت آسيابان» و «حكايت داروغه» كه به وضعيت طبقه متوسط و اصناف شهرنشين ميپردازند، روايت شده است، و هر سه حكايت كه گونه ادبي فابلو (fabliau) هستند در تقابل با حكايت شهسواري نقل شدهاند كه رمانس است و هم راوي و هم شخصيتهاي آن از اشرافاند. اين تقابل اولين حضور آشكار ادبيات رئاليستي در مجموعه حكايتهاي كنتربري و حتي در كل آثار چاسر است و ميتوان گفت شاهكار بودن اثر به خاطر همين پردازش رئاليستي آن در قرن چهاردهم است. در اين نوشته، ضمن بررسي ديدگاههاي منتقدان ادبي درباره كوتاه بودن «حكايت آشپزباشي»، به بررسي حكايت از منظر رئاليستي خواهيم پرداخت.
در میان شاخههای گوناگون ادبیات، رمانس بیشترین خواننده را در میان عامه مردم داشته است. این نوع ادبی، گرچه نامی اروپایی دارد، در شرق نیز سابقهای طولانی داشته و نمونه برجسته و معروف آن «هزارویک شب» تأثیر فراوان بر ادبیات اروپا گذاشته است. رمانسها اغلب به قصد سرگرم کردن و ارضای عاطفی و احساسی آفریده میشوند، شاید با معیارهای آکادمیک ادبیات قدری فاصله داشته باشند؛ اما موفق به خلق جهانی خیالی و آرمانی، سرشار از عشق و ماجرا و رویدادهای باورنکردنی میشوند و همین عناصر قرنها خوانندگان فراوانی برای اینگونه آثار فراهم کرده است. در این کتاب وجوه مختلف این شاخه مهم ادبی بررسی و تحلیل شده است.
پیدایش و تکامل و زوال مکتبهای ادبی در اروپا پیش از آنچه حاکلی از تحولات ذوق هنری باشد، نشانه تحولات اجتماعی است که در طی چند قرن اخیر دنیای مغرب را دگرگون کرده است. این کتاب در واقع نخستین گام بلندی است که در راه توضیح و تشریح خصوصیات مکتبهای ادبی برای خواننده فارسیزبان برداشته است. از آنجا که مؤلف قصد نداشته به جنبههای اجتماعی این مکتبها و چگونگی تکامل تاریخی آنها بپردازد، خواننده نباید توقع تجزیه و تحلیل انگیزههای اجتماعی جنبشهای ادبی را در این کتاب داشته باشد، بلکه باید محدودیتهای در کار مؤلف را در نظر بگیرد و به درک مشخصات هنری و استتیک مکتبهای ادبی و آشنایی با نمایندگان آنها قناعت کند.
در برابر رويكرد معرفتشناسي دكارتي كه بر پايه تفكيك انسان فاعل (سوژه) از جهان عيني (ابژه) استوار است، نوگرايي پديدارشناسي هوسرل، مرزي بين اين دو نميشناسد و فاعل و مفعول را در هم كنشي ديالكتيكي با هم ميفهمد. بدين ترتيب «من» دكارتي جهان ـ آگاه در ديد نوگرايي، موجودي پيراسته و ماندگار و دگرگون ناپذير و جدا از «غير» و جهان نيست و هر گونه آگاهي از بن انديشه ور است. «لوييزا لطفا به خانه برگرد» اثر شرلي جكسون در تقليد يا هجوي از «ويكفيلد» اثر ناتانيل هاثورن نوشته شده و موضوع هر دو گريز از خانه و بازگشت است. اين مقاله بحث ميكند كه ميتوان خانه را نماد يا نشاني از جهان، برون، يا (مفعول) دانست كه با قهرمان (فاعل) هم كنشي ديالكتيكي دارد و يكديگر را تعريف ميكنند.