نشانهها در ادبيات بيشتر به صورت نمادين و بر اساس جنبههاي قراردادي خود شکل ميگيرند. شعرها و نقاشيهاي سهراب سپهري، شاعر و نقاش تواناي معاصر نيز آکنده از نشانههايي است که با رمزگشايي آنها ملموستر و قابل فهمتر ميشود. خاستگاه نشانههاي سهراب اغلب طبيعت و همچنين عرفان بودايي و هندي بوده است. وي با نوعي کشف و شهود عرفاني و استتيک افلاطوني به «همه خدايي» و «همه جا خدايي» رسيده است. بخش قابل توجهي از نشانههاي کيهاني در آثار سهراب، نشاندهنده نور ازلي و تجلي ذاتي هستند به گونهاي که شاعر را به سمت حقيقت هستي رهنمون ميشوند. از آنجا که پژوهش نشانهشناختي ميتواند به کشف لايههاي معنايي شعرها و نقاشيهاي سهراب منجر شود و خواننده را به سپهر نشانهاي او نزديک کند، در اين مقاله کوشيدهايم پارهاي از مهمترين نشانههاي کيهاني را در شعر و نقاشي سهراب سپهري با ديدگاهي نشانهشناسانه و مبتني بر هر دو مکتب سوسوري و پيرسي تحليل کنيم و تا حد امکان از مفاهيم و دلالتهاي ضمني آنها پرده برگيريم.
نویسنده این کتاب به صراحت اقرار میکند که مشروعیت آن بیشتر از هر چیزی از اثر مشهور دانیل کالاهان با عنوان "پنجاه فیلسوف کلیدی" (۱۹۸۷) الهام گرفته است. اگرچه تفاوتهای معینی این اثر را از سایر آثار مشابه متمایز میسازد؛ کالاهان باید فیلسوفانی را در طول تاریخ فلسفه انتخاب میکرد که نیز به عنوان شخصیتهایی شناختهشده در میان عموم مردم بودند، مثل فیگورهایی چون افلاطون و هابز یا سارتر. با این حال، انتخاب جان لچز فیلسوفان معاصری که گاه هنوز تا شهرت فاصله داشتند بود. به علاوه، سوال تکراری در مورد تشکیل مجموعه "پنجاه متفکر کلیدی" بیش از سایر آثار مشابه مطرح شد: آیا توافقی در مورد انتخاب متفکران و فیلسوفان وجود دارد که بعضی از آنها هنوز هم در زمان تدوین این اثر در دسترسند؟ به عبارت دیگر، آیا در واقع اسامی مهمترین فلاسفه معاصر در این لیست محل دارند یا میتوان اسامی دیگری را نیز در نظر گرفت؟ این چالش خود باعث جایگزین شدن اسامی چون آگامبن، بادیو، برگسون، باتلر، دریدا، هایدگر، هوسل، ماتراورز، ویریلیو و ژیژک در ویرایش دوم این کتاب شده است. از دیدگاه نویسنده، مبنای کار او نیز در انتخابهای روشنکننده و آموزندهٔ آثار بوده است. لچز پنجاه متفکر کلیدی معاصر را در ده گروه تقسیمبندی کرده تا تفکرات آنها را درک کنیم: ساختارگرایی ابتدایی، فنومنولوژی، ساختارگرایی پسااستراکچرالیسم، نشانهشناسی، فمینیسم موج دوم، پسامارکسیسم، مدرنیته، پسامدرنیته و در نهایت تفکرات الهامگرفته از زندگی. امیدواریم این تقسیمبندی به خوانندگان در درک جهتگیریهای فکری متفکران و همچنین درک کلی از معنا و مفهوم این مجموعه کمک کند.
در این اثر، نگرش و دیدگاههای سهراب سپهری و فروغ فرخزاد که در آثارشان انعکاس یافته، بررسی شده است .برای این منظور، نگارنده شعر ((مسافر)) سهراب سپهری را برگزیده، ابتدا ساختار درونی و بیرونی آن را تشریح و سپس بنیانهای فکری و معرفتهای عرفانی، روان شناختی و تاریخی آن را بیان میکند .در بخش دوم نیز برای بررسی و تبیین نگاه فروغ فرخزاد به مجموعه هستی، منظومه ((ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)) انتخاب و بعد از بازخوانی، ساختار آن شروع و بیان شده است.
مفهوم غربت با اندیشه، احساس و رفتار آدمی درآمیخته است و در بسیاری از حوزههای فکری چون فلسفه، عرفان، انسانشناسی، روانشناسی، ادبیات و مانند آن مجال بروز یافته است. در تصوف و عرفان اسلامی نیز غربت، حضوری قابل اعتنا دارد و صاحب ابعاد معنایی و تفسیرهای گوناگون است. در این مقاله پس از مقدمهای کوتاه درباره مفاهیم چندگانه غربت (سنتی، مدرن و پسامدرن) و نگاهی کوتاه به مقوله غربت در فلسفه، علوم اجتماعی و روانشناسی، به بحث اصلی درباره غربتاندیشی صوفیانه تحت عناوینی چون «غربت روح در قالب»، «غربت انسان در دنیا»، «غربت عارف در میان اهل ظاهر» و «غربت در میان غیر اهل وطن» پرداخته میشود و با تمرکز بر اندیشههای مدون ابن عربی و برخی از بزرگان صوفیه و با استناد به پارهای شواهد شعری، موارد ذیل تبیین میشود: 1ـ غربت مفهومی است آزموده انسان. 2ـ بیشتر عارفان به دلیل تأمل در ویژگیهای روحی و روانی آدمی از چنین احساسی آگاهی داشتهاند و برای آن ادله و تفاسیر گوناگونی ذکر کردهاند. 3ـ غربت با مفاهیمی بنیادی چون فنا و سیر و سلوک، شهرتگریزی و گمنامی و مانند آن پیوستگی دارد. 4ـ غربت صوفیانه با مفهوم سفر ارتباط دارد. 5ـ غربت و غربتاندیشی رنگ و بویی ملامتی دارد و از اصول ملامتیان است.
شعر فارسی در تاریخ درازمدّت حیات خود با تحوّلات بسیار گوناگونی روبرو بوده و دورههای مختلفی را از حیث ویژگیهای زیباییشناختی تحت عنوان شعر کلاسیک، مدرن و پست مدرن، پشت سر گذاشته است. این تحوّلات به طور عام در دو حوزه فرم (صورت) و محتوا صورت گرفته و بیشتر به صورت تحوّلاتی فوّارهوار اتّفاق افتاده است. ویژگیهای فرمی و محتوایی بر محور بنیادهای زیباییشناختی فطری، پیوسته در حال دگرگونی و «شدن» بودهاند. در این مقاله با طرح این سؤال که آیا میتوان غیر از حوادث تاریخی و گستره جغرافیایی، مبنایی فلسفی را در تحلیل تحوّلات ادبی جستوجو کرد، میکوشیم تا بنیادهای کمابیش ثابت زیباییشناختی شعر فارسی را بررسی کنیم و فراز و فرود این سیر مستمر را با توجّه به مقولههای فرم و محتوا و سنّت و نوآوری نشان دهیم و مشخّص کنیم که شعر امروز فارسی، هم در بررسیهای در زمانی و هم در مطالعات همزمانی دارای تحوّلات فوّارهوار و در زیباییشناسی از بنمایههای فطری کمابیش ثابت برخوردار است.