حدیث اوائل با سه شاخه روایی ِعقل، قلم و نور نبی دست کم در سه دسته از متون حدیثی و تفسیری، متون فلسفی و متون ادبیات عرفانی بازتاب گستردهای یافته است. در دو دسته نخست، مقصود اصلی، تعیین و تبیین نخستین مخلوق و کیفیت صدور آن از واحد است. در دسته سوم هم این حدیث بیشتر بازتاب ذوقی و ادبی پیدا کرده و اغلب بر پایه دو شاخه از حدیث، یعنی نور محمدی و عقل کلی (عقل اول) شکل گرفته است. در دسته سوم، بازتاب این حدیث را میتوان در سه شکل برشمرد: 1. ترکیب ادبی؛ 2. فصلها و بابهای مستقلی که به عقل و انواع آن و همچنین به مدح پیامبر(ص) اختصاص دارد؛ 3. منظومههای تمثیلی که در آنها عقل، شخصیت اصلی تمثیل یا قصه تمثیلی است. متون عرفانی- ادبی مورد بحث در این جستار محل درآمیختن محتوای حدیث با آرایههای ادبی از قبیل تلمیح، تصریح، استعاره و تشبیه است.
شیخ نجمالدین رازی (573 – 654 هـ) در کنار آثار عدیدهای که درباره مسایل عرفانی دارد، رسالهای نیز به نام «عشق و عقل» یا «معیار الصدق فی مصداق العشق» دارد که در آن به پرسشهای یکی از دوستانش پاسخ داده است. این پرسشهای سهگانه عبارتند از: 1. آیا عشق و عقل آنگاه که به کمال خود میرسند، تضادی با هم دارند یا نه؟ 2. چرا آنجا که عقل بیشتر و شریفتر است، عشق نیز ثابتتر و ظریفتر است (با عنایت به وجود سید کائنات)؟ 3. آیا میتوان گفت که عقل نه یک قسم، که شامل همه موجودات و محیط بر همه اقسام وجود است؟ مؤلف پس از تحریر محل نزاع و توجه دادن به معانی مشترک «عقل»، محدوده فعالیتهای آن را مشخص میسازد و ساحت عشق را بسی فراتر از تنگنای عقل، معرفی میکند. آنگاه نسبت میان عقل بیشتر و عشق ظریفتر را با چشمداشتی به پیامبر اکرم (ص) برمیرسد و سپس به مخالفت عقلانی با نظریه وحدت عقل و عاقل و معقول میپردازد. وی در این رساله بر آن بوده تا در مقام بحث عقلانی (درباره موضوع مورد پرسش) به شیوه متكلمان و فلاسفه بحث كند و در مقام درك شهودی و بیان مكاشفات نیز همچون عارفی فلسفهستیز و طبعا با بهرهگیری از واژگانی سرشار از استعاره و كنایه و تمثیل، جانب عشق را پاس داشته باشد.
سنايي غزنوي از شاعراني است که با جهانبيني حکيمانه و ديدگاه عارفانه خود درباره خلقت عالم و نقد نظريههاي عرضه شده در اين مفهوم، گام در عرصه سخنوري نهاده است. بيترديد شناخت جهانبيني وي ما را در دريافت انديشههاي ديني و اجتماعي و درک مفاهيم شاعرانه وي ياري ميکند. در اين نوشته ضمن اشاره به ديدگاهها و مکتبها و نحله هاي فکري و اجتماعي از جمله انديشههاي زردشت، ماني، مزدک، ارسطو (Aristotle)، افلاطون (Plato) و باورهاي خردورزانه ابنسينا، فارابي و ناصرخسرو، به بيان نظريه سنايي پرداخته شده و با توجه به آثار وي، ديدگاه او در اين موضوع کاويده شده و با ديگر نظريهها به سنجش در آمده است.
شاید زبان فخیم و استوار ناصرخسرو همراه با لحن جدی و نصیحتبار او برای نسل امروز جلوه چندانی نداشته باشد و نتواند به اصطلاح گفتمانی برقرار کند. در حالی که آثار پرشمار و عمیق او بخشی از تاریخ پربار فرهنگ ایرانی ـ اسلامی است و اشعار او هنوز در دانشگاه تدریس میشود. بنابراین لازم است بیش از پیش با رویکردهای علمی به آثار او توجه شود. نخستین گام در این جهت تهیه فرهنگی از لغات دیوان ناصر خسرو است تا دانشجویان را در خواندن اشعار او رغبت بیفزاید و این کتاب بدین منظور فراهم شده است. مقصود از «واژههای ترکیبی» که در عنوان اصلی این فرهنگ به کار رفته، آن است که از بیش از یک تکواژ اعم از مشتق، مرکب، مشتق مرکب و عبارتهای کنایی ساخته شده باشد. شیوه تدوین این فرهنگ بدین صورت است که نخست مدخل یا خود لغت یا واژه ترکیب به شکل پررنگتر از توضیحات درج شده و سپس تلفظ آن با آوانگاری نشان داده شده است. آنگاه معنای اصلی مدخل آمده و بعد از آن بلافاصله بیت موردنظر درج شده است.
انقلاب مشروطه يکي از مهمترين عوامل تحول در حوزه سياست، اجتماع، فرهنگ و ادبيات در عصر حاضر به شمار ميرود. از نتايج مهم اين نهضت، تفکيک و تقسيم جامعه ايران به دو دوره سنتي و مدرن است؛ اين تقسيمبندي در ادب مشروطه و معاصر نمود تام و تمام داشته است. از جمله نتايج برخورد سنت و مدرنيسم در عرصه شعر فارسي پيدايي شيوه جديدي موسوم به شعر نيمايي است که همگام با شعر کلاسيک تا امروز جريان دارد. اين جستار بررسي و مقايسه آراي دو شاعر هم دوره، ملک الشعرا بهار به عنوان آخرين نماينده برجسته شعر کلاسيک و نيما يوشيج به عنوان نخستين چهره شاخص شعر مدرن درباره شعر و شاعري است و از جمله اهداف آن نشاندادن کشمکش بر سر سنت و تجدد در حوزه شعر و شاعري ـ که به تبع فضاي کلي جامعه پديد آمده بود ـ است. فرضيه پژوهش حاضر شناخت ميزان تاثيرپذيري بهار و نيما از سنت و مدرنيسم است. نتيجهاي که پس از دستيابي به نقاط اشتراک و افتراق آراي بهار و نيما به دست آمده، نشان ميدهد که تکيه زياد بهار به سنت سبب شده است که وي نوجويي را منحصر به محتواي تازه دانسته، نسبت به عناصر ساختاري شعر نگاهي سنتي و محافظه کارانه داشته باشد؛ اما نيما به سبب آشنايي با ادبيات و مکتبهاي ادبي غربي و احساس ضرورت نوجويي در شعر فارسي به مرور از سنت شعر فارسي فاصله گرفته، به نوآوري همه جانبه در حوزه عناصر ساختاري شعر روي آورده است.