نقد ادبي به دليل وجود محدوديتهايي قادر به اتصال «جهان متن» به جهان خواننده و بررسي همه زواياي متن داستاني نيست. به اين منظور نياز به نظريهاي است که هم از ديدگاه علمي و هم از ديدگاه خلاقيت ادبي بتواند وارد فضاي متن شود. نظريه جهانهاي متن در بوطيقاي شناختي اين امکان را ايجاد ميکند. در اين مقاله به تحليل مجموعه داستان بيژن نجدي به نام يوزپلنگاني که با من دويدهاند، با توجه به لايههاي مختلف جهانهاي متن ميپردازيم. پرسشهاي پژوهش اين است: آيا نظريه «جهان متن» قادر است عناصري را که به ساخت روايت داستانهاي نجدي منجر ميشود، شناسايي کند؟ و ديگر اينکه توليد و دريافت جهان داستاني نجدي چگونه از ديگر نويسندگان متمايز ميشود؟ فرضيه پژوهش نيز اين است که سه لايه «جهان گفتمان»، «جهان متن» و «جهان زيرشمول» هرکدام بخشي از روايت داستاني را شکل ميدهند. در پاسخ به پرسش دوم، فرض بر اين است که نجدي در آثار خود، با ايجاد عناصر مشترک در همه داستانها جهان گفتماني منسجمي ايجاد ميکند و بدين سان داستانهاي مجزا را به صورتي نامريي به هم مرتبط ميکند؛ اين ويژگي او را از ديگر نويسندگان متمايز ميکند. با توجه به مطالعه آثار او، هر جهان ميتواند جهانهاي ديگري را در خود درونهگيري کند و به شکلگيري فضاي داستاني با شگردهاي مختلف روايي بينجامد. جهانهاي زيرشمول به ساخت روايت داستاني با استفاده از فعالسازي داستانهاي زيرساختي ميانجامد که مشخصه اصلي آثار نجدي است.
نظريه شعرشناسي شناختي نظريهاي درباره ادبيات ارائه ميدهد که بر زبان متون ادبي و نوع چيدمان واحدهاي زباني مبتني است و همچنين، بر شگردهاي زبانشناسي شناختي ازجمله استدلال قياسي استوار است. بر اساس چارچوب نظري مارگريت فريمن (2000)، هر متن داراي سه سطح نگاشت ويژگي، نگاشت رابطهاي و نگاشت نظام است. در سطح اول، دريافت شباهت ميان اشيا بررسي ميشود. در سطح دوم، روابط ميان اشيا واکاوي ميشود و در سطح سوم، تشخيص الگوهاي موجود به واسطه روابط ميان اشيا که امکان تعميم را براي ساختار بسيار انتزاعي تر ايجاد ميکند. در اين پژوهش، براي بررسي عملکرد اين نظريه، به بررسي شعري از احمد شاملو ميپردازيم. اين مقاله درصدد يافتن پاسخ اين پرسش است: نظريه شعرشناسي شناختي چگونه ميتواند به مثابه يک نظريه ادبي مناسب براي تحليل سازمند و خوانش اثر عمل کند؟ فرضيه مقاله اين است که هر نظريهاي بايد داراي هفت معيار باشد که به مثابه نظريهاي مناسب تلقي شود و شعرشناسي شناختي ابزار قدرتمندي براي ايجاد تمايز ميان کارکرد زباني و کارکرد شعري فراهم ميکند و مهارتهاي عمومي نگاشت که توانايي شناختي را براي توليد و تفسير استعاره تشکيل میدهند، از پايههاي اين نظريه هستند که ميتوانند بينشها و محدوديتهاي نقد ادبي سنتي را روشن کنند. همچنين، کاربرد شعرشناسي شناختي ميتواند سبک ادبي را مشخص و ارزيابي کند. هدف اصلي پژوهش، نشان دادن چگونگي تفاوت ميان زبان و ساختار شعر با زبان روزمره يا ديگر ژانرهاست و اينکه چگونه خوانش نظاممند هر شعري، با توجه به «نگاشت نظام»، رخ ميدهد.
اين مقاله به بررسي جهانهاي متن رباعيات عمر خيام با رويکردي نوين به نام شعرشناسي شناختي ميپردازد. بررسي و شناخت اين جهانها در چهارچوب نظريه مارگريت فريمن (2007) صورت ميگيرد که در اين چهارچوب در سه سطح نگاشت ويژگي، نگاشت رابطهاي و نگاشت نظام به تحليلشناختي متن پرداخته ميشود. با خوانش جهان متن خيام از لحاظ نگاشت نظام، به معناشناسي جهان فکري و ترسيم ساختار شعر او ميتوان دست يافت. هدف اين پژوهش اين است که نشان داده شود، چگونه نگاشتهاي شناختي ميتوانند ميان شعر و زبان خودکار تمايز قائل شوند و به تحليل شعر بپردازند. پرسشهاي پژوهش عبارتاند از اين که: 1ـ چگونه نگاشت نظام به مثابه ويژگي اصلي شعر و با استفاده از دو سطح نگاشت ديگر، ميتواند به خوانش شعر کمک کند؟ 2ـ چگونه سه سطح نگاشت شناختي ميتوانند جهان متن خيام را ترسيم کنند؟ 3ـ چگونه با رويکرد شعرشناسي ميتوان به تعيين محدوديتهاي تفسيرهاي چندگانه و بازشناسي متن منسوب از متن اصلي رسيد؟ بررسي جهان متن با اين رويکرد ميتواند ابزاري براي تحليل متن ارائه دهد که نظريه ادبي فاقد آن است.
پدیدهها دارای دو ساختار خرد و کلان هستند. ساختار خرد به اجزای یک اثر و زنجیرهی جملهها در گفتمان میپردازد و ساختار کلان در سطحی بالاتر به پردازش اثر که پیرنگ یا مفهوم کلی اثر را شامل میشود. در اثر تعامل میان این دو ساختار، ساختار دیگری ایجاد میشود که داستان کلان نامیده میشود. این ساختار عبارت است از داستانهای غیر مرتبطی که دارای ساختارهای طرحوارهای مشابهی هستند، به طوری که ساختار کلان فضای طرحوارهای پیرامتن با فضای دیگر متون موجود در یک اثر ادغام شده و به فضایی جدید منجر میشود. پرسش این پژوهش چیستی داستان کلان و چگونگی کارکرد آن در گفتمان داستانی است و اینکه چگونه ساختارهای خرد و کلان برای ساختن یک داستان واحد با یکدیگر سازگار میشوند؟ فرضیهی این پژوهش وجود ساختاری است که در اثر تعامل ساختار کلان و خرد در “شکار سایه”، اثر ابراهیم گلستان رخ میدهد و به مثابهی لایهای عمل میکند که ساختارهای ازهم گسسته را بهواسطهی استفاده از ابزارهای پیرامتنی به هم پیوند میدهد و رمانگونهای متشکل از داستانهای کوتاه شکل میدهد. پیوند این داستانها به واسطه داستانی ناگفته که همان داستان کلان است، شکل میگیرد و در نتیجه، جامعهای را به تصویر میکشد که همه افراد آن علیرغم تفاوتهایشان، الگوی یکسانی را در زندگی خود تکرار میکنند و آن انتخاب راه غلطی است که منجر به بیهودگی و پوچی میشود. از ویژگیهای بارز داستان کلان، روایت داستان بهواسطه ساختار و چیدمان اثر و نه به واسطه بیانگری است.
»رمان در داستان» ژانري است که در آن داستانهاي کوتاه يک مجموعه به شيوههاي متفاوت با يکديگر در ارتباط قرار ميگيرند و با اسمها و طبقهبنديهاي متفاوتي حدودا از 1914 شکل گرفته، اما در ايران از 1348 با مجموعه داستان آذر، ماه آخر پائيز آغاز به حيات ميکند و سپس نوعي جديد در اين ژانر به نام «داستان کلان» با مجموعه داستان شکار سايه شکل ميگيرد. موضوع اين پژوهش ارائه تعريفي از داستان کلان به عنوان ژانري فرعي از «رمان در داستان» است که به ساختارهاي طرح وارهاي مشابه موجود در داستانهاي متفاوت يک اثر گفته ميشود و از پيرامتن اثر به متن داستانهاي متفاوت منتقل شده، درنتيجه به واسطه بازسازي طرح وارهاي و ارائه چيدمان متني خاص باعث انسجامي زيرساختي در کل و ايجاد داستاني کلان ناشي از مجموع کل داستانهاي اثر ميشود.