در این نوشته کوشیدهام پاسخی برای این سؤال پیدا کنم که: آیا در شعر حافظ هیچ نشانهای دال بر اثرپذیری حافظ از شعر مولانا هست یا نه؟ در انجام این کار، خود را به دو دلیل ناگزیر از تفکیک حساب محتوای شعر این دو شاعر از حسابِ صورت آن یافتهام: یکی به دلیل سرشتِ تغییرگریز و ایستای معانی و مضامین در هر فرهنگ سنتی از جمله در فرهنگ ایران؛ و دیگری به دلیل ضرورت بهرهگیری از دو پایگاه نظری متفاوت (یعنی نظریه بینامتنیت و نظریه استعاره و مجازِ مرسل)، به ترتیب، برای تحلیل محتوای شعر و تحلیل صورت آن. حاصل کوشش من این بوده است که، به لحاظ محتوی، تنها میتوان نشان داد که میان این دو شاعر نوعی همدلیِ معطوف به هم فرهنگی وجود دارد و به لحاظ صورت، شعرِ این دو هیچ شباهتی با یکدیگر ندارد؛ چه، اولاً شعر مولانا شعری صورت شکن است؛ حال آن که شعر حافظ شعری است سخت صورتگرا؛ ثانیاً شعر مولانا شعر سلوک در راستای محور همنشینی است؛ حال آن که شعر حافظ شعر عروج در راستای محور جانشینی است؛ و ثالثاً حافظ، به شهادت شعر او، از مولانا بیش از آن مضمون و صورت در جهت بهینهسازی وام نگرفته که از شاعران دیگر مضمون و صورت وام گرفته است.
مولف در پیشگفتار کتاب "استعاره و ترجمه" میگوید: "اینجانب حین تالیف و تحقیق و ترجمه مطالبی گرد آوردم که بتواند تا حدی راهگشای این رشته باشد.کتاب با "روششناسی پیشنهادی ارزیابی ترجمه ادبی" شروع میشود که بحثی کلی در ارزیابی ادبی است. در ایران معمولا انتقاد از ترجمه، خالی از حب و بغض نیست، بیشتر نظریست و سلیقهای و عاری از معیارهای ملموس. اگر هم به ندرت چنین باشد، حداکثر از سه سطح واژگان، دستور، و سبک فراتر نمیرود. در این گفتار برآنیم تا با استفاده از روششناسی پیشنهادی کارمن والروگارسس و دیگران بالاخص پیترنیومارک نوعی روششناسی برای ارزیابی ترجمه ادبی پیشنهاد نماییم تا اظهارنظرها در مورد ترجمه منطقی، مستدل، ملموس و قابل اعتماد باشد نه سراسر دشنام یا تعریف و تمجید یا راه میانه و محافظهکارانه یکی به میخ و یکی به نعل زدن......
این کتاب که از هفت مقاله تشکیل شده، تلاشی است برای معرفی دیدگاههای گوناگون درباره تعبیری به نام «استعاره». این دیدگاههای عمدتاً نو، استعاره را از صرفاً سطح ادبی، شعری و هنری خارج میکنند و فراگیری آن را در کل نظام زبان و تفکر نشان میدهند؛ از اینرو بهنوعی این مقالات نگاهی غیرمتعارف به مفهومی دارند که به طور سنتی آن را بخشی از ادبیات و بلاغت انگاشتهاند.
بودا بیش از 2500 سال پیش در حالی که زیر درختی نشسته بود، با اشراقی عظیم به بیداری رسید و به معرفت تعیینکننده درباره سرنوشت آدمی راه برد و با یقینی تزلزلناپذیر پی برد که خود از رنج آن سرنوشت رهایی یافته است. با گذشت زمانی چنین بلند گوئی غبار زمانه از شفافیت پیام و اشراق بودا نکاسته است. افسون بودا هنوز در ما کارگر است و نه در ما که حتی در پیشتازترین اندیشمندان امروز فرهنگ غرب از جمله کلود لوی اشتروس. اما چرا؟ و آیا این خود قابل دفاع است؟ آیا اهل رازی از دیار شرق که در نیمههای هزاره نخست پیش از میلاد در دل شرایط تاریخیای به کلی بیگانه و متفاوت از روزگار ما میزیست چه در چنته دارد تا امروز و اکنون برای دنیای معاصر به ارمغان آورد؟
این کتاب ترجمه فارسی «زبان» اثر لئونارد بلومفیلد زبانشناس بلندآوازه آمریکایی است. این کتاب در حوزه بررسیهای زبانی جایگاهی ممتاز دارد. چه از یکسو انتشار آن موجب رونق بیش از پیش مطالعات زبانشناختی و تأسیس گروههای مستقل زبانشناسی در دانشگاهها شد و از سوی دیگر خود آغازگر دورانی طولانی، به نام «عصر بلومفیلد» و رویکردی خاص به نام «مکتب بلومفیلد» در تاریخ تکوین زبانشناسی همگانی گردید که تا ورود چامسکی به صحنه پایید. این کتاب برای نخستین بار تصویر جامع، منظم، منسجم و سخت عالمانهای را از نظام زبان و سطوح مختلف ساختار آن به دست میدهد و آن با انواع اطلاعات پیرامونی ولی ضروری همراه میکند؛ از جمله اطلاعات درباره پیشینه مطالعات زبانی، نقش زبان، جوامع زبانی، زبانهای جهان و بالاخره جایگاه دانش جدید زبانشناسی ساختگرا و توصیفی در میان دانشهای زبانی دیگر مثل زبانشناسی تاریخی و تطبیقی، گویششناسی و نظایر آن.