مهدی آذریزدی (1388-1300) از پیشگامانِ بازنویسی آثار کهن برای کودکان و نوجوانان، بین سالهای 1336 تا 1369 مجموعه هشت جلدی «قصّههای خوب برای بچههای خوب» را بازنویسی کرد. انتقال درونمایه اخلاقی در کنار آشنایی مخاطبان با گنجینه ارزشمند ادب فارسی، از اهداف اصلی آذریزدی در این بازنویسیها بوده است، از اینرو وی سعی در گزینشی اخلاقگرایانه از قصّهها داشته است. در حکایتهایی که انتقال مسایل اخلاقی به مخاطب، کمتر مورد توجّه بوده، بازنویس به گونهای آشکار، قصّه را بازآفرینی نموده و درونمایههای اخلاقی به آن افزوده است. این پژوهش به بررسی درونمایه در «قصّههای مثنوی» و «قصّههای شیخ عطّار» میپردازد. با این بررسی، میزان دگرگونی درونمایه در بازنویسی آذریزدی، آشکار میشود. آذریزدی با دگرگونی درونمایه در بازنویسی، گاه از قصّههای عرفانی تصویری کاملاً متفاوت به وجود آورده و آفرینش تازهای رقم زده است. حتّی در مواردی، پا را از بازآفرینی نیز فراتر نهاده و قصّهای کاملاً متفاوت با مأخذ اصلی پدید آورده است. در بازنویسی آذریزدی، درونمایهها به اخلاقی، اجتماعی، دینی و تاریخی و در مأخذ اصلی به عرفانی، دینی، اخلاقی و اجتماعی قابل دستهبندی است. در قصّههای بازنویسی شده، درونمایههای اخلاقی با 2/60% بیشترین بسامد را دارد. در حالی که در مأخذ اصلی تنها 6/19% درونمایهها اخلاقی است و درونمایههای عرفانی با 5/62% بیشترین بسامد را دارد.
نادر ابراهیمی بیشتر به اعتبار دلبستگی به کودکی، کودکان و ادبیات کودک برای نویسندگان کودک و نوجوان و به تبع آن «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» مطرح بوده و هست و این ویژهنامه، همین وجه از جمیع وجوه او را در نظر گرفته است؛ گرچه گاه نویسندگانی با نگاهی بزرگسالانه، تعلقات بزرگسالانه یا حتی علایق سیاسیاش را نیز ذکر کردهاند؛ اما محور این مقالهها نادر ابراهیمی نویسنده کودکان و نوجوانان است.
ادب تمثیلی در ادبیات جهان، از جایگاهی والا بخوردار است. بویژه داستانهای تمثیلی و سمبلیک که هم از جنبه تأویلپذیری و هم از نظر بازتاب مفاهیم و اندیشههای خاص هنری و فکری ظرفیت بالایی دارند که بعضاً در مقاطعی خاص از تاریخ ادبیات، شاهد نشو و نمای آن هستیم. ادب تمثیلی در ادبیات فارسی پیشینهای دیرین دارد که به برخی از آثار کلاسیک فارسی همچون سیرالعباد الی المعاد سنایی، منطقالطیر عطار، برخی آثار ابن سینا و .... باز میگردد؛ به رغم چنین پیشینهای، نویسندگان ایرانی معاصر، کمتر به این شیوه توجه نشان دادهاند. اما با وجود این کمتوجهی، برخی داستاننویسان، بخصوص در دو دهه 30 و 40 شمسی و حتی پیش از آن، بنا به عوامل مختلف، به خلق آثار تمثیلی و بازآفرینی افسانهها و قصههای سنتی گرایش پیدا کردند که اینگونه آثار صرفنظر از موفقیت یا عدم موفقیتشان محل بحث میتوانند بود. یکی از مهمترین علل وجود چنین گرایشی را میتوان اختناق سیاسی، اجتماعی حاکم بر جامعه ایران آن زمان دانست که برخی هنرمندان و بویژه داستاننویسان را به سمت و سوی ادبیات تمثیلی سوق میداد تا با استفاده از اسطورهها و شخصیتهای داستانی کهن و با توسل به زبان قصههای سنتی، به بیان اندیشههای خود و مبارزهای فکری علیه حکومت وقت بپردازند. از میان انبوه داستاننویسان معاصر، بخصوص نسل دوم داستاننویسان ایرانی که اوج فعالیت هنریشان محصول دوران پر التهاب دهههای 30 و 40 شمسی بود، میتوان از نویسندگانی همچون صادق چوبک و بهرام صادقی نام برد که در کنار سایر آثار خود در دوران پس از کودتا و سالهای آغازین دهه 40، به ادبیات سمبلیک هر چند اندک توجه داشتهاند و در این حیطه، آثاری قابل تأمل از خود به جا گذاشتهاند که تا کنون مورد غفلت واقع شدهاند. در این مقاله کوشش میشود یا مقایسهای تطبیقی میان دو داستان پریمان و پریزاد از صادق چوبک و هفت گیسوی خونین از بهرام صادق، به وجوه اشتراک و افتراق چنین داستانهایی در دو حوزه ساختار و محتوا بپردازیم.
حافظ در بسیاری از اشعار خود به تجربیات رویدادهای شبانهای اشاره کرده که دربردارنده دستاوردهای عرفانی برای او بوده است و اغلب با کاربرد واژه «دوش» و استفاده از تعابیری نظیر «دوش دیدم که...»، آنها را به تصویر میکشد. این تعبیر با اصطلاح «طوارق» نزد عرفا مناسبت دارد. «طوارق» به معنای آن چه در مناجات شب بر دل عارف و سالک وارد میشود، از جمله اصطلاحات عرفانی است که مفهوم آن در اشعار شاعران عارف پیش از حافظ نیز مصادیقی دارد. از دیگر سو، ریشه یابی و تحلیل این رویاهای شبانه که بخش قابل ملاحظه ای از تجربیات عرفانی حافظ را دربرمیگیرد، با مباحث روانشناختی رویا و راه یافتن ذهن انسان به ضمیر ناخودآگاه در شب از راههایی مانند خواب، مستی، تخیل و... به دلیل تاریکی و ناشناختهبودن شب ارتباط مییابد و لذا میتوان با تأمل در این گونه اشعار حافظ، شخصیت درونی و مدارج عرفانی او را بهتر شناخت. غایت این تحقیق، ریشهیابی و تحلیل تجربیات عرفانی در شعر حافظ است که با استفاده از روش روانشناختی یونگ در خصوص نقشی که ضمیر ناخودآگاه انسان در رسیدن به این گونه تجارب روحی دارد، صورت میپذیرد.
دو اصطلاح حال و مقام از مباحث پرمناقشه نزد صوفيان است و جوانب آن بدرستي آشکار نيست. مولفان کتب آموزشي صوفيه کوشيدهاند تا با ذکر نظريات گوناگون درباره تعريف اين دو اصطلاح، تعريفي دقيق از آنها ارائه نمايند. اهميت مساله چنان بوده که در بسياري از کتب آموزشي صوفيه فصلي به اين مباحث اختصاص يافته است. در اللمع ابونصر سراج تعريفي واضح از دو اصطلاح حال و مقام و مصداقهاي آن ارائه شده است و همين تعريف مبناي تعاريف بسياري از عرفا واقع گشته است. اما بسياري از صوفيان با پذيرش تعريف از تعيين مصداقهاي حال و مقام، تعداد و ترتيب آنها سرباز زده يا در اين زمينه با هم اختلاف عقيده دارند. حتي در آثار همروزگاران سراج مانند ابوطالب مکي و کلابادي و صوفيان نزديک به عهد او مانند ابومنصور اصفهاني و ابوعبدالرحمن سلمي، تعريف احوال و مقامات و مصداقهاي آن بدرستي روشن نيست. تعيين مصداق، ترتيب و اشتمال حال و مقام در مشرب صوفيان و طريقه سير و سلوک آنان موثر بوده است به طوري که قشيري بروز دو دستگي نزد صوفيه عراق و خراسان را ناشي از اختلاف نظر در مصداقهاي حال و مقام ميداند. هجويري، حارث محاسبي را در اين زمينه موثر ميداند. حتي در قرن هفتم، سهروردي در عوارف المعارف، به اين اختلاف آراء اشاره کرده است. اين قلم برآن است تا از رهگذر گزارش اقوال مشايخ صوفيه، مراحل دگرگوني و تثبيت مفهوم اصطلاح عرفاني حال را از قديمترين متون صوفيه تا اواخر قرن هشتم بررسي نمايد.