امروزه، داستان پژوهان نوین درباره کارکرد «صدا» در روایت، دیدگاههای گوناگونی دارند. بیشتر این دیدگاهها بر پایه نظریات باختین شکل گرفته است. به باور باختین، ساختار زبان «گفت وگویی» است که در آن، گوینده و شنونده دارای رابطهای هستند که این رابطه، در متن شکل میگیرد. فرایند زبان که در کمترین شکل آن، دو نفر وجود دارند، هویت فردی ما را شکل میدهد. گفتوگوهایی که هویت و هستی ما را شکل میبخشند، به دنبالِ گوناگونی صدا به وجود میآیند. صداها میتوانند پاسخ گوی نیاز ما بر شناخت خویش باشند و گاه حتی میتوانند شخصیت ما را دگرگون کنند. در این نوشتار، با استفاده از فن تحلیل اطلاعات، بر اساس تئوری باختین درباره صدا، در داستانهای شهریار مندنی پور، از داستان نویسان به نام معاصر، شکل گرفته است. این گزارش به بررسی داستانهایی میپردازد که از سال 1371 تا سال 1382 نوشته شده و دربرگیرنده 31 داستان است. پیش پندار و فرض نخستین، آن است که شهریار مندنی پور در ایجاد صدا در داستان، موفق عمل نکرده است. این جستار برای کشف علل آن شکل گرفته است و در کندوکاو آنها دریافته است که گزینش زاویه دید نقشی بنیادی در این زمینه داشته است. بر این پایه، این جستار زاویه دیدهای به کار رفته در داستانهای شهریار مندنی پور را بررسیده و در پی آن میکوشد نشان دهد که چگونه گزینش زاویه دید، متن را به «تک گویی» یا «چند صدایی» سوق میدهد. در پیوند با این امر، بخشی را به تفاوت میان گفت وگوDialogue) ( و گزارهProposition ) ) اختصاص داده؛ سپس با تکیه بر داستانهای مندنی پور، ویژگیها و نمایههایی از چندصدایی و تکگوییMonologue)) نمایانده میگردد.
در فن آرایش سخن و صنایع بدیعی "سوال و جواب" را یکی از محسنات بدیع معنوی به شمار آورده اند و آن چنان است که شاعر در بیتی و یا چند بیت و یا بیش از آن، سخن خود را به صورت پرسش و پاسخ موضوع می کند و این تفنن ادبی، گاه چندان به درازا میکشد که از آغاز تا پایان یک قصیده طولانی را نیز دربر میگیرد. کتاب حاضر که "گفتگو در شعر فارسی" نام دارد بیشترین اشعاری را که تاکنون به شیوه پرسش و پاسخ سروده شده اند، شامل میشود.
در کتاب حاضر آرا و اندیشه های «ژان پیاژه» روانشناس در قالب گفتوگوهای آزاد، ارائه شده است. پیاژه در گفتوگوهایش پس از انتقاد از روش تجربی و روش مشاهدة محض، براساس روشی که آن را «روش بالینی» گردآوری داده ها نامگذاری کرده است، در سطح تغییرات تحولی (ژنتیک) و در الگوی برهه های متوالی، شکلگیری شناخت را از زمان نخستین سازشهای سازماندهی شده، بررسی کرده است و آن را هستة اصلی نظام فرایندهای روانی دیگر برشمرده است. او سیر تحول هوش را از سطح نخستین «روان بنه ها» تا استقرار پایانیترین ساختها، از تولد تا بزرگسالی، ترسیم کرده و به کشف مراحل این فرایند بزرگ نائل آمده است. پیاژه، روانبنه های شناختی را بر پایة پژوهشهای عینی و عمیق مداوم خود و همکارانش با روانبنه های زمینه های عاطفی، ادراکی، حفظی و... گره زده است و در حقیقت به گسترة وسیع سازمان روانی، یعنی آنچه در عرف باید در آخرین تحلیل «شخصیت» نامید، دست یافته است. وی همچنین دربارة روابط میانِ هوش و حافظه، بر طرح و بررسی مسئله حافظه پرداخته است. از نظر وی، حافظه مشتمل بر باز پدیدآوری کم و بیش فعال پذیرانه آن چیزی که قبلاً ادراک شده، نیست؛ بلکه حافظه یک بازسازی جزئاً مفهومی و جزئاً استنباطی از گذشته ای است که قسمتی از آن فراموش شده و باید کامل و از نو پیریزی شود. پیاژه در این باره در رویارویی با موضعگیریهای فرویدی، احتراز شدید خود را از خاطرات دورة کودکی، که مورد توجه طرفداران روان تحلیلگری است. ابراز داشته است. ضمن آنکه در این کتاب، مخاطبان با فعالیتهای همکاران برجسته و شناخته شدة پیاژه نظیر: «گروبر»، گی سلریه» و... آشنا میشوند.
ديري نيست پژوهشگران دريافتهاند که پيوند هنر و روان هنرمند، دو سويه است و ميتوان از رمزگشايي اثر هنري به کالبد و درون هنرمند راه يافت. اين گزارش ميکوشد دريابد چگونه روان نويسنده به ديدگاه او و سپس نگاشتن يک تصوير ميانجامد و چگونه هر تصوير گزينش شده، آشکارکننده گوشهاي از درون پر راز و ماز نويسنده ميتواند باشد و آيا ميتوان گستره ادب را از روان هنرمند دور دانست. داستانهاي بيژن نجدي ـ نويسنده معاصر ـ که تصويرهاي ناب او زيباست با اين پندار مورد کند و کاو قرار ميگيرد: نجدي چگونه رخدادها را ميبيند و چه چيز در درون او سبب ميشود تصاوير، اين گونه بازتاب يابد؟ روش کار، گردآوري و کند و کاو اطلاعات است. دادهها در پنج شاخه پايهاي، جستار را پوشش ميدهد و آن پنج شاخه عبارت است از: تخيل و تصوير، نماد و کهن الگو، تصاوير سياه، همذات پنداري با اشيا، نگاه کودکانه در ترسيم تصاوير و در پايان دستاورد گزارش پيش داشته ميگردد.
داستاني با روان راوي و نويسنده، پژوهشهايي انجام شده است. جريان سيال ذهن Stream of Consciousnessشيوهاي از نگارش داستان است كه در آن محتواي ذهن، هر آنچه هست، نگاشته ميگردد. در اين طرز نگارش، نظم، كه پيامد خودآگاهي است، راهي ندارد. كار نويسنده به واژه در آوردن رخدادهاي ذهني است. بيژن نجدي نويسندهاي است كه به ياري تصويرسازي واژگاني توانسته است، آشوبهاي ذهني انسان درمانده را به نمايش بگذارد. شخصيتهاي داستاني او وازدگاني هستند كه هر كدام به گونهاي و دليلي به «تنهايي» رسيدهاند. اين تنهايان در ذهن خويش، هنگامهها دارند كه از طريق بازسازي رخدادها در جريان سيال ذهن، ميتوان آنها را دريافت. به بهانه داستان، بيژن نجدي به حس گمشده خويش دست مييابند و «من»ي ديگر از خود را نشان ميدهند. از آن جا كه داستان جريان سيال ذهن ـ هر چه هست در ذهن شخصيت داستان است ـ پس ما نياز داريم ريزههاي ذهن شخصيت را دريابيم. در نتيجه اين گزارش در دو بخش به هم پيوسته سازمان يافته است. در بخش نخست به بررسي راويان داستانهاي نجدي و پارانوياي آنها، نقش زمان در سياليت ذهن و تداعيها، پرداخته ميگردد و در بخش دوم، نمادهاي ادبي/روانشناسي در داستان A+B مورد كنكاش قرار ميگيرد. اين گزارش ميكوشد، جريان سيال ذهن را در داستانهاي كوتاه بيژن نجدي بكاود و به اين بهانه، روان و درون راوي شخصيت داستان را از ژرفا به رو آورد روش پژوهش، بر گرفته از بررسي كتابخانهاي و فيشبرداري است.