در برخی از منظومههای عرفانی و تعلیمی فارسی، قصههای کوتاهی دیده میشود که از چارچوبی یکسان برخوردار است. در این قصهها، پادشاه در شکارگاه به دلایلی نامعلوم، از همراهان جدا میماند و در بین راه، یکی از اهالی شهرها یا روستاهای دوردست که از ستم ماموران یا والی دیار خویش به تنگ آمده است، سر راهش سبز میشود. دادخواهی او که با تیززبانی همراه است، در آغاز خشم پادشاه را برمیانگیزد؛ اما سرانجام وجدان خفته وی بیدار میشود و با درنگ در سخن دادخواه، به عمق نابسامانی و پریشانی اوضاع حکومت پی میبرد. این گونه داستانها که صبغهای آرمانی به خود میگیرد، با پیامدی خجسته همراه است؛ زیرا پادشاه افزون بر احقاق حق شاکی و مجازات مجرمان، در پی اصلاح امور برمیآید. پراکندگی این حکایات در شعر سدههای ششم و هفتم، نشانگر دغدغه مشترک سخنوران این دورهها و تلاشی فرهنگی برای غفلتزدایی ارباب قدرت و بیدارسازی آنان است. نگارنده در این نوشتار، به چند و چون این قصهها، ساختار بیرونی، اجزای درونی و علل شکلگیری آنها پرداخته است.
یکی از لوازم و ضروریات زندگی اجتماعی وجود قوانینی است که حاکم بر روابط افراد آن جامعه باشد، تاحقوق مردم آن از تعدی و تجاوز غیز مصون بماند. بررسی سابقه تاریخی این امر یعنی: نحوه نظارت و اعمال قوانین و چگونگی آن حامی از تأثر از شرایط زمانی، مکانی و اوضاع سیاسی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی آن دوره است. آیین دادرسی و شیوه تظلم و دادخواهی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است؛ و یکی از روشهای معمول و متداول دادخواهی در گذشته به شیوه کاغذین جامه بوده که در کشورهای دیگر نیز با اندک تفاوتی اعمال میشد و در عصر حاضر نیز بعضاً به صورت فردی یا گروهی در دفاع از حقوق فردی با اجتماعی با به تن کردن پارچه سفید به عنوان نماد خودگذشتگی و کفن صورت میگیرد. در پژوهش حاضر با توجه به سابقه دیرینه این امر و شواهدی که در آثار ارزشمند نویسندگان و شعراء موجود است از آنها استفاده و بدانها استناد و استدلال شده است.
رشیدالدین فضلالله همدانی هنگامی از سوی غازانخان به مقام وزارت رسید که ایران در اوضاع نابسامان سیاسی و اقتصادی بهسر میبرد. او دلیل این نابسامانی را شیوه غلط کشورداری مغولان میدانست و کوشید تا با بهرهگیری از نظام اندیشگانی ایرانشهری، حکومت ایلخانی را به قدرتی مرکزی بدل کند. بخشی از کوشش رشیدالدین برای ایجاد تغییرات سیاسی در زبان نوشتههای او نمایان است. رشیدالدین با بهکارگیری ساختارهای خاص زبانی، مفاهیم سیاسی را در چارچوب نظام اندیشگانی ایرانشهری برساخت. نگارندگان در این مقاله با بهرهگیری از ابزارهای زبانیای مانند نامیدن، برگزیدن واژه، انتخاب فعل و استعارههای مفهومی، به نحوه شکلگیری سه مفهوم سیاسیِ پادشاه، رعیت و دین در مکاتبات رشیدالدین پرداختهاند. رشیدالدین در انتخاب نوع القاب، اصطلاحات و واژگان برای حاکمان مغول به پادشاهان پیشین ایرانی چشم داشته است. او با این شیوه بیان، حکومت ایلخانی را حکومتی ایرانی جلوه داده و چیرگی صحرانشینان مغول بر سرزمین ایران را توجیه کرده است. بررسی نوع افعال موجود در نامهها نیز نشان میدهد رشیدالدین در تحولات اجتماعی، نقش فاعلی برجستهای برای رعیت قائل نیست. افعالی که او برای رعیت بهکار میبرد، بیشتر شامل افعال اسنادی، تصریفهای فعل «داشتن» و جملههای شبهمجهول است که نقش فاعلی بسیار کمرنگی دارند. رشیدالدین فضلالله، دین را بهعنوان ابزاری برای بخشیدن اقتدار بیشتر به حکومت ایلخانی بهکار میبرد؛ به همین دلیل حاکم نومسلمان ایلخانی را «پادشاه اسلام»، «حامی بلادالله» و «حارس عبادالله» مینامد.
در اين مقاله ضمن در نظر داشتن سبک قصهپردازي مولانا نخست ويژگيهاي آن كلي همراه با برخي نظريات مثنويشناسان و بعضي عناوين اطلاق شده بر آن به اختصار بررسي شده است. نظريات و عناوين مطرح شده غالبا به پيچيدگي و بعضا به بينظمي مطالب مثنوي اشاره ميكند در حالي كه تامل در روابط ابيات نشان ميدهد پيوند بيتها، تمثيلها و قصهها از آنچه گفتهاند، بيشتر است. ضمن اينکه امروزه محققان در اين شيوه غالبا محاسن را جستجو ميکنند و سبک مولانا را سبکي متفاوت و بر هنجارگريزي و ساختارشکني مبتني ميدانند. بر اين اساس در ادامه به نقش تداعي معاني و تمثيل به عنوان دو عامل موثر در شناخت پيوند ابيات پرداخته شده است. بررسي تداعي و تمثيل نشان ميدهد، اين دو مقوله ضمن ايجاد ابهام، سياليت، گسست و گسستهنمايي در عين حال ميتواند عناصري در جهت پيوند و انسجام متن نيزبه شمار آيد. براي تبيين اين موضوع مثالهايي انتخاب شده است كه گسستگي و پراكندگي ظاهري در آنها مشهودتر است. ضمن بررسي دلايل پراكنده نمايي اين موارد، نهايتا شيوههاي پيوند حاكم بر آنها نمايانده شده است.
اين مطالعه در جهت تحليل ابعاد شخصيت در آثار سعدي و تطبيق آن با ديدگاه روانشناسي جورج کلي انجام گرفت. ابتدا ديدگاه کلي کاملا بررسي و ارزيابي شده است و سپس با توجه به اين ديدگاه، انديشه سعدي درباره ماهيت انسان مورد تجزيه و تحليل قرارگرفت. آنچه در اين مقاله بدان پرداخته شد، بررسي و تحليل تطبيقي برخي از اصول تبعي(فرعي) جورج کلي با ديدگاههاي شناختي سعدي است. اين جستجو به دور از ملاک ارزشگذاري به طور تقريبي به روش مقايسهاي انجام شده است. شيوه پژوهش کتابخانهاي و اسناد پژوهي است. روش تحليل نيز بيشتر جنبه تطبيقي دارد. ضرورتا بر بسامد نمونهها نيست اما درطرح و بحث هر سازه به نمونههاي چندي اشاره شده است. گذشته از تفاوتهاي انديشگي و شيوه بيان که طبيعي به نظر ميرسد يافتههاي اين طرح بيشتر در حوزههاي شباهتهاي فکري سعدي و کلي است که در بررسي و تحليل سازهها به تفصيل آمده است. نتيجه اينگونه پژوهشها بازکاوي نو از متن و طرح همسانيهاي انديشگي ميان انديشمندان است که نيز ميتواند زمينهاي خوب در هم انديشي فرهنگها و مکاتب فکري باشد.