ماندالا، دايرههاي تو در تو و درهم تنيدهاي است که از دايرهاي مهين آغاز، و به دايرهاي كهين به فرجام ميآيد و اين دايرههاي تو در تو دست كم براي فراهم آمدن حواس (تمركز حواس) و دست بالا براي نشان دادن مركز روان، يعني «خود» به كار برده ميشود. اين نگاره آن سري و جادويي، در باور ما، ريختار (= فرمول) ساخت اسطوره، حماسه اسطورهاي و عرفان است، و حتي با نگاهي فراگير، ريختار ساخت همه هستي است كه ما در اين جستار با پيش كشيدن كهن نمونهاي نامزد به «خود» و پيونددادن آن با نگاره ماندالا، بحثهايي درباره رويا، مركز در اسطوره، كاركرد آيينها، سفر هفت خواني قهرمان و زينههاي (= مراحل) هفت گانه رازوري را با نگاهي نو فراروي ميگسترانيم.
سنجیده و بَوَندهتر (ـ کاملتر) آن مینماید که ما در بحثهای اسطورهشناختی سنجشی (ـ تطبیقی) به پهنة بَوَندهتر آن، یعنی نقد اسطورهشناختی سنجشی بپردازیم و تنها در نمایاندن همانندیها و همسانیهای دو یا چند اسطوره باز نماییم؛ که به نقد و گزارش آنها بپردازیم. این جُستار، دو قهرمان اسطورههای ایرانی و یونانی، «فریدون و تزه» را به دبستان نقد اسطورهشناختی ژرفا برده، و پس از سنجشی در میانة این دو قهرمان و رسیدن به پنج زینه (ـ مرحله) رشدِ همسان در آنها، هر کدام از این زینههای پنجگانه رشد را به ژرفی و گستردگی میگزارد و در فرجام، این پنج زینه را چونان کهن نمونهای، نیز چونان ریختاری (ـ فرمولی) قهرمانساز مینماید.
گلشن راز و شرح آن، مفاتیح الاعجاز، شرح تعالی و سلوک انسان و جهان هستی در حرکتی دوار و مستمر است. دایرههای متعدد، نظامهستی را به معبدی مقدس که محل تجلی امر مینوی است، تبدیل میکنند. از حرکتهای تودرتوی نظامهستی، تصویری ماندالایی شکل میگیرد. هر حرکت با تکرار چرخش پرگار، از نقطهای مرکزی و ثابت برخوردار است. مرکز تمام دوایر تودرتو انسان کامل است؛ جایی که مرکز هستی، انسان، فراتاریخ، روان بشری، دایره ولایت و... بر هم منطبق میشود. انسان کامل در دو شکل هندسی دایره و مربع، ماندالا و تربیع، هر دو ظرفی هرمسی برای استحاله معنویاند و هر دو فانی را به ابدیت میرسانند. نگرش یونگی به نظام این دایرهها، منجر به کشف ساحت روانشناختی آنها میشود. فرآیند فردیت بر سیر مکاشفه انسان منطبق میشود و انسان روانشناختهای که به مرکز درون رسیده است، سیر خود را بر نظام هستی فرافکنی میکند؛ لذا هستی نیز باید از تعین به سوی وجود که مرکز است، حرکت کند و با تجلیهای جلالی و جمالی حق، لطف و قهر الهی را تجربه کند.
سنجیده و بَوَندهتر (ـ کاملتر) آن مینماید که ما در بحثهای اسطورهشناختی سنجشی (ـ تطبیقی) به پهنة بَوَندهتر آن، یعنی نقد اسطورهشناختی سنجشی بپردازیم و تنها در نمایاندن همانندیها و همسانیهای دو یا چند اسطوره باز نماییم؛ که به نقد و گزارش آنها بپردازیم. این جُستار، دو قهرمان اسطورههای ایرانی و یونانی، «فریدون و تزه» را به دبستان نقد اسطورهشناختی ژرفا برده، و پس از سنجشی در میانة این دو قهرمان و رسیدن به پنج زینه (ـ مرحله) رشدِ همسان در آنها، هر کدام از این زینههای پنجگانه رشد را به ژرفی و گستردگی میگزارد و در فرجام، این پنج زینه را چونان کهن نمونهای، نیز چونان ریختاری (ـ فرمولی) قهرمانساز مینماید.
هر داستانی از شاهنامه را، آنزمان که پوستۀ تُنُک و نهچندان ستبر و استوارش را از هم فروشکافیم، بیهیچ شک و گمانی به اسطوره خواهیم رسید؛ چراکه نامه شگرف شاهنامه، یکسره از اسطورهها وام ستانیده است. یک اسطورهشناس کارشناس و ویژهدان، هیچگاه در برخورد با متنی پهلوانی، چونان شاهنامه، فریفته رنگرنگی و فریبایی داستانها نمیشود و با ژرفنگری و نازکبینی، به درون داستانها راه میجوید و آنها را میگزارد. این جستار هم، داستان سیاوش را فرومیشکافد، به ژرفای آن راه میبرد و در آن نهانیها، به اسطورهای زردشتی دست مییازد و دلیل ناسوزندگی آتش و نسوختن سیاوش را اسطورهشناسانه برمیرسد و کندوکاو میکند. برپایه این جستار، اردیبهشت نماد مینویِ راستیِ اهورامزداست و آتش، نمود مادی اردیبهشت بر زمین. از دیگرسو، گوهر فرّه از آتش است و سیاوش نیز پادشاهی است فرهمند و از جنس آتش (نماد راستی)؛ و آتش هیچگاه آتش را نمیسوزاند.