مقاله حاضر مفهوم عشق را در دو ساحت متفاوت و متمایز بررسی میکند. عشق از سویی همواره تجربه و مفهومی استعلایی شمرده شده که ثابت است و با حقیقتی فراانسانی نسبت دارد. اینگونه خوانش، از نوشتههای افلاطون شروع شده است و همچنان ادامه دارد. اما در برابر، نگاهی به عشق وجود دارد که از همان افلاطون تا به امروز، عشق را پدیدهای انسانی، فرهنگی و از همه مهمتر «متنی» میداند. به این تعبیر، عشق درون زبان (یا به گفته ژاک لکان، «نظم نمادین») فهمیده، تکثیر و تجربه میشود. در اینجا، نگارنده تنش بین این دو نگاه را در مجموعهداستانهای کوتاه عشق روی پیادهرو نوشته داستاننویس معاصر ایرانی، مصطفی مستور، بررسی و تحلیل میکند. برای طرح این موضوع به مسئله غیاب در عشق میپردازد و اینکه چگونه تجربه عشق در این داستانها همواره درگروی غیاب عاشق یا معشوق است؛ دیگر اینکه عشق بهعنوان مفهومی نشانهای درون نظام نشانهای ساخته و دارای دلالت میشود و سپس اینکه در نهایت، شخصیتهای این داستانهای کوتاه چگونه همگی با «روایتهای عاشقانه» عاشق میشوند و عشق را میفهمند. این همه به عشق مفهومی متکثر و روایتی میدهد. بنابراین، عشق نشانهای است که همواره درحال ساختهشدن است.
نویسنده این کتاب به صراحت اقرار میکند که مشروعیت آن بیشتر از هر چیزی از اثر مشهور دانیل کالاهان با عنوان "پنجاه فیلسوف کلیدی" (۱۹۸۷) الهام گرفته است. اگرچه تفاوتهای معینی این اثر را از سایر آثار مشابه متمایز میسازد؛ کالاهان باید فیلسوفانی را در طول تاریخ فلسفه انتخاب میکرد که نیز به عنوان شخصیتهایی شناختهشده در میان عموم مردم بودند، مثل فیگورهایی چون افلاطون و هابز یا سارتر. با این حال، انتخاب جان لچز فیلسوفان معاصری که گاه هنوز تا شهرت فاصله داشتند بود. به علاوه، سوال تکراری در مورد تشکیل مجموعه "پنجاه متفکر کلیدی" بیش از سایر آثار مشابه مطرح شد: آیا توافقی در مورد انتخاب متفکران و فیلسوفان وجود دارد که بعضی از آنها هنوز هم در زمان تدوین این اثر در دسترسند؟ به عبارت دیگر، آیا در واقع اسامی مهمترین فلاسفه معاصر در این لیست محل دارند یا میتوان اسامی دیگری را نیز در نظر گرفت؟ این چالش خود باعث جایگزین شدن اسامی چون آگامبن، بادیو، برگسون، باتلر، دریدا، هایدگر، هوسل، ماتراورز، ویریلیو و ژیژک در ویرایش دوم این کتاب شده است. از دیدگاه نویسنده، مبنای کار او نیز در انتخابهای روشنکننده و آموزندهٔ آثار بوده است. لچز پنجاه متفکر کلیدی معاصر را در ده گروه تقسیمبندی کرده تا تفکرات آنها را درک کنیم: ساختارگرایی ابتدایی، فنومنولوژی، ساختارگرایی پسااستراکچرالیسم، نشانهشناسی، فمینیسم موج دوم، پسامارکسیسم، مدرنیته، پسامدرنیته و در نهایت تفکرات الهامگرفته از زندگی. امیدواریم این تقسیمبندی به خوانندگان در درک جهتگیریهای فکری متفکران و همچنین درک کلی از معنا و مفهوم این مجموعه کمک کند.
کتاب «غنچۀ باز در شرح گلشن راز» تألیف جلال الدین علی میر ابوالفضل عنقا، عارف سلسله اویسی در قرن سیزدهم هجری شمسی است. کتاب غنچۀ باز، شرح مثنوی «گلشن راز» با موضوعیت عشق و عرفان اسلامی است. این کتاب در قالب شعری مستزاد است. این مستزاد عرفانی، با اضافه کردن واژگان بر پایان هر مصراع مثنوی «گلشن راز» نگارش شده است و در واقع قالب مثنوی گلشن راز را به قالب مستزاد تغییر داده است.
مدرنیسم از مهمترین و شکوفاترین دورههای هنری و ادبی اروپا محسوب میشود و تأثیر آن بر طیف وسیعی از نویسندگان ایرانی غیرقابل انکار است. در واقع ادبیات صد سال اخیر را در هر نقطه از جهان که مطالعه میکنیم، به تأثیر و تأثر میان متون پی میبریم. از اینرو برای فهم خاستگاه ادبیات ایران، بهویژه در دههای سی و چهل، به شناخت جامع این دوره نیازمندیم. این کتاب کوششی است برای بیانی موجز و ساده از تاریخچه و ویژگیهای دورهای که آن را مدرنیسم نامیدهاند. نویسنده در این کتاب با تدقیق در ارجاع اصطلاح «مدرنیسم» به یک دوره خاص تاریخی، سعی در بیان ویژگیهای مشترک میان جمع کثیری از نویسندگان و هنرمندان غرب دارد و به دنبال آن، این ویژگیهای مشترک در چند داستاننویس و شاعر نمونه ایرانی نیز بررسی شده است.
اين جستار شگرد روايي «گفتمان غيرمستقيم آزاد» را در رمان لب بر تيغ حسين سناپور بررسي ميكند. پس از بحثي درباره ساختار روايت در اين رمان، شيوههاي چهارگانه بازنمود گفتمان شخصيتها در روايتهاي داستاني با ذكر نمونههايي معرفي ميشوند. از آن ميان، گفتمان غيرمستقيم آزاد اهميتي ويژه دارد، زيرا يگانه سبك روايي است كه موجب ابهام و تكثر معناي متن ميشود. در بخش پاياني مقاله، با تحليل دو قطعه از رمان لب بر تيغ نقش شگرد گفتمان غيرمستقيم آزاد در روايت اين داستان توضيح داده ميشود. بحث اصلي اين مقاله آن است كه كاربرد گفتمان غيرمستقيم آزاد موجب ميشود كه گفتمان راوي و گفتمان شخصيت كانونيساز به طور هم زمان در متن حضور داشته باشند، به گونهاي كه نتوان يكي را بر ديگري غالب دانست. در نتيجه، گفتمان روايت ميان عينيت و ذهنيت نوسان پيدا ميكند و چندصدايي ميشود، زيرا صداي راوي و صداي شخصيتها مدام در حال گفت وگو با يكديگرند.