اين جستار شگرد روايي «گفتمان غيرمستقيم آزاد» را در رمان لب بر تيغ حسين سناپور بررسي ميكند. پس از بحثي درباره ساختار روايت در اين رمان، شيوههاي چهارگانه بازنمود گفتمان شخصيتها در روايتهاي داستاني با ذكر نمونههايي معرفي ميشوند. از آن ميان، گفتمان غيرمستقيم آزاد اهميتي ويژه دارد، زيرا يگانه سبك روايي است كه موجب ابهام و تكثر معناي متن ميشود. در بخش پاياني مقاله، با تحليل دو قطعه از رمان لب بر تيغ نقش شگرد گفتمان غيرمستقيم آزاد در روايت اين داستان توضيح داده ميشود. بحث اصلي اين مقاله آن است كه كاربرد گفتمان غيرمستقيم آزاد موجب ميشود كه گفتمان راوي و گفتمان شخصيت كانونيساز به طور هم زمان در متن حضور داشته باشند، به گونهاي كه نتوان يكي را بر ديگري غالب دانست. در نتيجه، گفتمان روايت ميان عينيت و ذهنيت نوسان پيدا ميكند و چندصدايي ميشود، زيرا صداي راوي و صداي شخصيتها مدام در حال گفت وگو با يكديگرند.
اسفار کاتبان از ابوتراب خسروی، به اعتبار حضور صداهای چندگانه شخصیتها باهم و درهم، متنی چندصدایی تلقی میشود. چندصدایی اصطلاحی است که باختین برای اشاره به رمانهای داستایفسکی از آن استفاده کرد، که، در آنها، شخصیتها به گونهای به مکالمه با هم میپردازند. در رمانهای پیشامدرن، راوی گوینده مسلط در کل متن بود که اجازه هیچگونه ابراز عقیدهای را به شخصیتها نمیداد. در دوره مدرن، این تسلط کامل راوی از بین میرود و برابری قدرت شخصیتها و راوی را در بیان عقایدشان شاهدیم. حال در دوره پسامدرن، این برابری بهاستقلال کامل شخصیتها در متن بدل میشود و شخصیتها حتی گاه از راوی/ نویسنده رمان نافرمانی میکنند. به اینترتیب، متن شاهد حضور آواهای متعدد میشود و، از طریق چندصدایی، سرشت متکثرگون فضای پسامدرنیستی را مینمایاند. حال سؤال این است که چندصدایی چگونه در متن تجسم یا، به عبارتی، متنیت مییابد. بر این اساس، در این مقاله، تأکید روی بازتاب ذهنیت شخصیتها در زبان آنهاست. بنابراین، با بررسی ترکیب و رقابت انواع متفاوت شخصیتها و نیز حضور دیگر شخصیتها در ذهن یک شخصیت، چگونگی شکلگیری کانونیسازی درونهگیریشده و تأثیر آن در ایجاد چندصدایی متن نشان داده خواهد شد. با توجه به متنهای نمونهای که در بخش تحلیل دادهها آورده شده، ما نه تغییر مدام زاویة دید بلکه حضور کانونیسازهای چندگانه را شاهدیم که کانونیشوندههای دیگر را در خود جمع میکند. این کانونیشوندهها گاهی افراد دیگریاند و گاهی خودِ دیگرِ کانونیساز. بنابراین، هنگام بازگویی مطالب از زبان کانونیسازِ چندگانه، ضمیرهای اولشخص و سومشخص را میبینیم که از جانب خودِ کانونیساز برای اشاره به خود بهکار میرود. خودِ عینی و خودِ ذهنیاش، یعنی ضمیرهای «من» و «او». بدینترتیب، صداهای متفاوت تأثیر زبانی خود را در متن تجسم میبخشند و متن، بهواسطه چندشخصیتیِ حاصل از این خودهای متفاوت، چندصداییبودن خود را متجلی میسازد.
اين مقاله، ترجمه گفتمان غيرمستقيم آزاد را در سه ترجمه فارسي رمان به سوي فانوس دريايي بررسي ميكند. ابتدا از گفتمان روايي و انواع آن و بعد از گفتمان غيرمستقيم آزاد و مباحث نظري مربوط به آن از جمله ويژگيهاي زبان شناختي و تاثيرات و كاركردهاي آن موجزوار سخن به ميان ميآيد. سپس، به ترجمه گفتمان غيرمستقيم آزاد در سه ترجمه رمان به سوي فانوس دريايي اشاره شده و شاخصهاي زبانشناختي مهم آن از قبيل ضماير، اشارتگرهاي زماني و مكاني، افعال وجه نما؛ جمله پركنها و ادات تاكيد در ترجمههاي حسيني، بجانيان و كيهان تحليل و بررسي ميشوند. در پايان گفته ميشود كه هر يك از سه مترجم به چه ميزان توانسته و/ يا نتوانستهاند ويژگيهاي سخن غيرمستقيم آزاد را با نسبتهاي متغيير در زبان فارسي بازآفريني كنند.
مدرنیسم از مهمترین و شکوفاترین دورههای هنری و ادبی اروپا محسوب میشود و تأثیر آن بر طیف وسیعی از نویسندگان ایرانی غیرقابل انکار است. در واقع ادبیات صد سال اخیر را در هر نقطه از جهان که مطالعه میکنیم، به تأثیر و تأثر میان متون پی میبریم. از اینرو برای فهم خاستگاه ادبیات ایران، بهویژه در دههای سی و چهل، به شناخت جامع این دوره نیازمندیم. این کتاب کوششی است برای بیانی موجز و ساده از تاریخچه و ویژگیهای دورهای که آن را مدرنیسم نامیدهاند. نویسنده در این کتاب با تدقیق در ارجاع اصطلاح «مدرنیسم» به یک دوره خاص تاریخی، سعی در بیان ویژگیهای مشترک میان جمع کثیری از نویسندگان و هنرمندان غرب دارد و به دنبال آن، این ویژگیهای مشترک در چند داستاننویس و شاعر نمونه ایرانی نیز بررسی شده است.
نقد ابوالفضل حری بر کتاب از اشارتهای دریا: بوطیقای روایت در مثنوی معنوی تألیف حمیدرضا توکلی نقدی است موشکافانه و حاصل خوانش سنجشگرانه و ژرفکاوی دقیق این پژوهنده حوزه روایتشناسی. غرض من از نوشتن این یادداشت کوتاه به هیچ رو نقد کردن این نقد نیست؛ بلکه فقط میخواهم به دو تناقض یا ـ دقیقتر بگویم ـ دو ترکیب متناقضنما در آن اشاره کنم. تناقض نخست در عنوان این نقد به چشم میخورد: «روایتشناسی معنوی» که البته چند جای مقاله هم آمده است؛ تناقض دوم در ترکیب «روایتشناسی ساختارگرا» را از «روایتشناسی پساساختارگرا» متمایز نکرده است.