بر مبناي معرفتشناسي سنتي، آدمي قادر بود از راه حواس و به مدد روشهاي تجربي، اشيا را چنانكه هست، بشناسد و به واقعيت پي ببرد. پس از نظريه كانت در معرفتشناسي كه بعد از او پذيرش عام يافته است، معلوم شد كه معرفت، دستاورد تعامل عين و ذهن است و عامل شناسا (سوژه)، در موضوع شناسايي (ابژه) تصرفهايي دارد و ما با «نمود» اشيا سروكار داريم، نه با «بود» اشيا. ما نميتوانيم به واقعيت، آنگونه كه هست برسيم، بلكه تنها ميتوانيم واقعيت را آنگونه كه مينمايد، بشناسيم. به عبارت ديگر ما با «فنومنها» سروكار داريم نه با «نومنها». به نظر ميرسد كه در روزگار پستمدرن، بر اثر ظهور معرفتشناسي جديد و درهمشكستهشدن اقتدار علم (Science) و متدهاي تجربي و كمرنگشدن جزميت و اثباتگرايي در علوم و اكتفا به ابطالگرايي، راه براي مكتبهاي عرفاني و معنوي، كه انسان را به درك شهودي و يقيني فرا ميخواند، گشوده شده است. شبه دينها، معنويتهاي مدرن و سيستمهاي عرفاني در كنار اديان توحيدي و غيرتوحيدي، متاع خويش را به بازار آورده و بساط تبليغ و تبيين را گسترده است. برخي از اين مكاتب عرفاني متأثر از سنتهاي عرفاني ديني است كه در تداوم تاريخي خود با گسست از بنيانهاي معرفتي خود، راهي ديگر برگزيده و برخي ديگر ريشه در نيازهاي انسان مدرن به فضا/ تفكر معنوي فارغ از پيشفرضهاي ديني و غيرديني دارد. در اين مقاله ميكوشيم با بررسي تطبيقي سه سيستم عرفاني (بوديسم، عرفان سرخپوستي و عرفان مولانا)، فرجام و غايت سلوك را بر مبناي دريافتها و آموزههاي اين سه مكتب مورد بررسي و ارزيابي قرار دهيم.
کارلوس کاستاندا نویسنده کتابهایی درباره واقعیتی دیگر که خوانندگان بسیار دارد، معمولاً مصاحبه نمیکند، اجازه عکسبرداری نمیدهد و تحت نامی ساختگی و گمنام میان گروهی زندگی میکند که خود را وابسته به فرهنگ سرخپوستی تولتکها میدانند. نویسنده این کتاب گراسیئلا کوروالان که در آمریکا به سر میبرد، موفق شده با کاستاندا در پارکینگ دانشگاه لسآنجلس مصاحبه کند. طبیعی است که این گفتگو در مورد مضمون و شخصیتهای کتابهای کاستاندا، درباره زندگی گذشته و آینده او است.
شباهت بین تصوف اسلامی با عرفان دیگر اقوام جهان بیشک درخور توجه بسیار است. در همه جهان گرایش به عرفان خاصیت برخی طبایع و نفوس بوده است و تقریبا هیچ قومی در جهان نیست که نوعی عرفان نزد آنها نتوان یافت. در عصر کنونی نیز چه در اروپا و چه در نقاط دیگر دنیا چهرههایی از عرفان جلوه کرده است که نزدیکی بیشتری با شیوه زندگی و اجتماعات عصر خود دارد؛ از جمله مکتب عرفانی دونخوان که به وسیله جوان سالکی به نام «کارلوس کاستاندا» به دنیا معرفی شده است. سخن درباره کتابهای کاستاندا بسیار است و هر کسی از دریچه ذهن خود با آن برخورد میکند؛ نویسنده در این کتاب به بررسی عرفان در آثار کاستاندا پرداخته است.
رامایانا، صحیفه مقدس هندوان شمرده میشود. همانطور که در خانه هر ایرانی، یک مجلد از دیوان حافظ وجود دارد، خانه هیچ هندو مسلکی نیست که نتوان کتاب رامایانا، یا نقش و نگاری از این اسطوره را در آن مشاهده کرد. این کتاب برای هندوها، هم به منزله اثری آسمانی و مقدس محسوب شده و هم اثری ادبی و عاشقانه و در عین حال اخلاقی، که بیانگر تاریخ و تمدن هند باستان است و دربردارنده شکوه حماسههای این دیار در هزاران سال پیش. ترجمه منظوم فارسی ملا مسیح پانیپتی از این شاهکار، خود شاهکار دیگری بوده که شایسته معرفی به جامعه ادبی جهان، بویژه فارسی زبانان است. رامایانا، داستانِ عشق رام و سیتا در ادبیات هند همان قدر ارج و شهرت دارد که لیلی و مجنون در ادب عرب و فرهاد و شیرین در ادب پارسی. حتی اگر بیشتر دقیق شویم، در مییابیم که اشتهار و ارزشِ این قصه، بسی بیشتر از همتایان ایرانی و عربی خویش است.
بخش عظیمی از ادبیات عاشورا، برگوبار رهیافت کلامی و نگرش ماوراء طبیعی و فوق انسانی به حماسه منظوم کربلاست. تحول ادبیات عاشورا، مستلزم ظهور جانهای جنونمند و سترگی است که از میوه ممنوعه آگاهی تناول کرده و از بهشت بیدردی کوچیده باشد. در این کتاب به بازخوانی انتقادی سیزده قرن ادبیات منظوم عاشورایی درباره آن واقعه شگرف انسانی پرداخته شده است.