تاریخ ادبیّات عبارت است از داستان تطوّر و تحوّل ادبیّات در گذر زمان و وظیفه اصلی آن تعیین لحظههای تغییر ادبیّات است. برای سهولت در فهم تاریخ ادبیّات، نیازمند تقسیمبندی آن هستیم که این تقسیمبندی باید تابع اصول و موازینی خاص باشد. تاریخ ادبیّات عربی نیز از این قاعده مستثنی نیست. این پژوهش به نقد و بررسی تقسیمبندی تاریخ ادبیّات عربی و نامگذاری دورههای آن از ابتدا تا آغاز دوره نهضت عربی میپردازد. بنابراین، در ابتدا به نقد دورهبندی تاریخ ادبیّات عربی در نزد مورخین پرداخته و سپس مبانی تقسیمبندی را ارائه داده و نهایتاً به دورهبندی و نامگذاری آن با رویکردی جدید نظر دارد. یافتههای پژوهش نشان میدهد، ادب عربی که با ظهور اسلام از چنگ درگیریهای قبیلهای رها شده و در عهد امویان در خدمت احزاب مختلف قرار گرفته بود، در آغاز قرن دوم با سرازیر شدن فرهنگ و تمدّن ایرانی به دامان آن به اوج شکوفایی خود رسید و سرانجام با حمله مغولان و پراکندگی جهان اسلام و استقلال ایران، در سایه حاکمیّت ترکان به خوابی عمیق فرو رفت که تا عصر نهضت عربی بیدار نشد.
ابوعمر احمد بن محمد بن عبد ربه قرطبی تولدش در دهم ماه رمضان سال 246 هجری بود و در 18 جمادی الاولی از سال 328 هجری درگذشت. از موالی آزاد شده خلفای اموی اندلس است و از شعراء و ادباء نامی آن سرزمین بشمار می رود بهترین و معروفترین کتابهای او عقدالفرید است که در چهار مجلد تالیف شده و مشتمل بر 25 کتاب است که هریک از این کتب را بنام یکی از سنگهای گرانبها نامیده و کتاب سیزدهم را (الواسطه) نام نهاده است و در واقع خواسته است نظم و ترتیب کتاب با نامش مطابقه کند. کتاب العقد که بعدها کلمه (الفرید) به آن افزوده شده و امروز معروف به کتاب "العقد الفرید" است یکی از کتابهای ادبی گرانبها است و بهترین نمونه انشاء دو قرن سوم و چهارم اندلس است. کتاب نامبرده مجموعه نفیسی است از اخبار و حکایات و نوادر و سیر و تواریخ و انساب قبایل عرب و خطبه های مردان نامی اسلام و مختصری از فن شعر و سایر ابواب ادب.
نگارنده به سبب وابستگی و دلبستگی به زبان شیرین فارسی از دیرباز به گردآوری نامهای زیبای ایرانی و بررسی در بنیاد و تاریخچه و معنی آنها می پرداخت و بر آن بود که به پیروی از "یوستی" دانشمند آلمانی همه نامهای ایرانی را با ذکر ریشه و بنیاد و تاریخ هر نام در کتابی کلان به آستان هم میهنان تقدیم دارد
محور اصلي اين نوشتار، تحليل روشمند موضوع عشق با نظري بر آموزههاي کتاب مثنوي معنوي مولانا است. نويسنده مقاله بر اساس يک ساختار منطقي و الگوي نظري خاص درباره «عشق»، به جست و جوي اين مفهوم در رابطه انسان و خدا ميپردازد. در اين جست و جو نويسنده، به برخي منابع و پايههاي اين آموزهها در قرآن و سنت نيز نظر داشته است. بدين ترتيب براي بررسي و تحليل معنا و مفهوم عشق در آموزههاي ديني و عرفان الهي، بايستي در يک تحقيق جامع از «خداپژوهي» به سمت «انسانپژوهي» حرکت کرد تا در نهايت بتوانيم به «عشق پژوهي» بنياديني دست يابيم. نوشتار کنوني بر اساس همين الگوي کلي شکل گرفته است و مساله را از زاويه اين سه نگاه پي ميگيرد.
ابوالعلاء معري از اديبان و انديشمندان قرن چهارم هجري است که از طريق شعر و ادب توانست افکار خود را جاودانه سازد. آرتور شوپنهاور، فيلسوف نامآور قرن نوزدهم آلمان نيز از ادبيات بهره فراوان گرفت و خود يکي از بزرگترين استادان نثر زبان آلماني است، ولي آنچه ميان اين دو تن قابل مقايسه و بررسي است، افکار فلسفي بدبينانه اين دو است که هر دو با تفاوتهايي در نظريه و عمل به تبيين آن دست زدهاند. اين دو انديشمند نقاط اشتراک و اختلاف فراواني دارند و شايد نقاط اشتراک آن دو بيش از نقاط اختلافشان باشد.